خاطرات دفاع مقدس - صفحه 31

خاطرات دفاع مقدس
یک نکته از هزاران (12)؛

خاطره‌ای فراموش نشدنی از عملیات «کربلای پنج»

آن‌قدر خسته بودم كه نمی‌دانم كی خوابم برد! بعد از بیدار شدن متوجّه شدم كه سرم را روی ران قطع شده‌ی یكی از همرزمان شهیدم گذاشته‌ام.
کد خبر: ۲۴۵۸۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۲

یک نکته از هزاران (10)؛

آن وقت بود که متوجه آیه «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت» شدم

آن‌ طرف تپه هفت هشت جنازه را نشانم داد و گفت: «هر چه آرپی‌جی انداختی خورد تو آن‌هایی که پایین تپه بودند. گلوله‌ی آخری وسط آن دو نفر خورد که در حال پایین آمدن بودند». آن موقع بود که متوجّه مفهوم آن آیه (وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى) شدم. من فقط شلیک کردم. خدا تیر را هدایت کرد و به هدف زد.
کد خبر: ۲۴۵۴۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱

در گفت‌وگو با دفاع پرس مطرح شد؛

روایت یک رزمنده از گلوله‌های توپخانه عراق که نتوانست از رزمندگان تلفات بگیرد

شب‌ها را در سنگرهایی که عراقی‌ها برای ماندن خودشان درست کرده بودند به سر بردیم. با وجود اینکه کاملا به منطقه‌ای که از دست داده بودند و حتما به طور دقیق گرای آن محل را داشتند، اما حتی یک گلوله‌ توپ و خمپاره‌شان به هدف نمی‌خورد.
کد خبر: ۲۴۵۵۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۹

مرصاد برگ زرین غرب (10)؛

روزی که عراق زمینه‌ هجوم را برای منافقین فراهم کرد

نزدیک‌های اذان صبح، عراق حمله کرد و تمام خطوط منطقه‌ای تیپ مسلم و لشکر 81 زرهی را شکست و آتش بسیار سنگینی بر سر نیروهای ما ریخت. تا ساعت‌ شش و هفت با فرمانده تیپ ارتباط بی‌سیم داشتیم و وی دستور داد به صورت تاکتیکی عقب‌نشینی کنیم.
کد خبر: ۲۴۵۴۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۷

شهیدی که با هدیه امام رضا (ع) به خاک سپرده شد

«خواب دیدم نزدیک چشمه آبی هستم. آقایی با شال و عمامه‌ای سبز رنگ سمتم آمد. با هم صحبت کردیم. علاقه خاصی به ایشان پیدا کردم. سوال کردم: آقا شما کی هستید؟ فرمودند: من امام رضا هستم.»
کد خبر: ۲۴۵۳۴۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۷

در گفت‌وگو با دفاع پرس مطرح شد؛

روایت دیدبان بی‌تجربه‌ای که گرای دشمن به وی الهام شد

«برای خودم هم عجیب بود که چرا قبول کردم، چون محسن اصلا تا آن روز کار دیدبانی نکرده بود و من تقریبا از سال ۶۲ و والفجر چهار، تجربه کار داشتم؛ به هر حال موشک ۱۰۷ شلیک شد و در کمال ناباوری موشک دقیقا روی خودرو افتاد.»
کد خبر: ۲۴۵۱۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۷

یک نکته از هزاران (9)؛

بالگردی که سرنشینانش بهشتی شدند

بالگرد پُر شد از مجروح و آماده‌ پرواز؛ اما در حین بلند شدن پروانه‌اش به تابلوی هلال‌ احمر گیر کرد و به زمین خورد. بالگرد دوباره بلند شد؛ ولی دوام نیاورد و سقوط کرد و همه‌ سرنشینانش شهید شدند. من هم با چشمانی اشک‌بار و به زحمت، دوباره خودم را به پاسگاه رساندم.
کد خبر: ۲۴۵۱۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۶

مرصاد برگ زرین غرب (9)؛

احساس مسئولیت نیروی ارتشی در عملیات مرصاد

«یکی از برادران ارتش پیشم آمد، خیلی نگران بود. علت را پرسیدم. گفت: تانکم را جا گذاشتم. گفتم: خب چرا نیاوردیش عقب؟ بچه‌های یگان شما که عقب‌اند. گفت: راستش شنی‌اش در رفته بود. او را سوار تویوتا کردم و رفتیم کنار تانک. او می‌توانست به عقب برگردد؛ ولی احساس مسئولیت او را نگه داشته بود.»
کد خبر: ۲۴۵۱۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۵

خاطرات امیران (5)؛

بسیجیانی که 6 ساعته خمپاره‌انداز شدند

در منطقه‌‌ پدافندی سومار بودیم. گروهی از بچه‌های سپاه هم در کنار ما پدافند منطقه را بر عهده داشتند. یک روز از سپاه زنگ زدند و گفتند: برادر پاسداری دنبال شما می‌آید تا به یک مأموریت بروید.
کد خبر: ۲۴۴۹۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴

یک نکته از هزاران (8)؛

ایثارگری رزمندگان تیپ نبی اکرم (ص) در صندوق تعاون

در تیپ‌ نبی اکرم (ص) در تنگه‌ کنش، صندوقی به نام صندوق تعاون درست کرده بودند تا در مواقع ضروری هر کس نیاز داشته باشد، از آن برداشت کند؛ اما هر کس در فکر و خیالش این تصور را داشت که احتمالاً دیگران نیازمندتر باشند، به همین دلیل پول صندوق همیشه دست‌نخورده می‌ماند.
کد خبر: ۲۴۴۹۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴

مرصاد برگ زرین غرب (8)؛

مرصاد و مهمانی رفتن من

پشت تپه‌هایی که در مسیر پادگان به شهر «گواور» بود، پناه گرفتیم که تعدادی از بالگردهای عراقی حمله کردند و چند آمبولانس و جیپ ما را زدند، من آر.پی.جی‌زن بودم. فاصله‌ بالگردها هم کم بود، به اتفاق چند نفر از بچه‌ها شروع کردیم به شلیک کردن تا جلوی پیشروی آن‌ها را بگیریم.
کد خبر: ۲۴۴۹۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴

مرصاد برگ زرین غرب (7)؛

اميدی به زنده ماندن خود نداشتيم/ منتظر بوديم كه به طرف ما شليک شود

ما نیروهای اطلاعاتی به دلیل این‌که مأموریت‌مان شناسایی بود، همیشه مهمّات کمی حمل می‌کردیم؛ یعنی یک خشاب روی اسلحه، دو خشاب یدک و دو نارنجک با خودمان می‌بردیم. آن روز به خاطر وضعیت خاصّ منطقه، من چهار نارنجک با خودم برده بودم، سه تا خشاب خالی شد و نارنجک‌ها را هم به طرف آن‌ها پرتاب کردم.
کد خبر: ۲۴۴۶۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۳

یک نکته از هزاران (7)؛

دیدار در آزادی

همسرم وقتی خبر را می‌شنود، فکر می‌کند من شهید شده‌ام و همکارانم برای آمادگی روحی و روانی به او می‌گویند مجروح شده‌ام و حالت سکته به او دست می‌دهد و یک طرف بدنش فلج می‌شود.
کد خبر: ۲۴۴۶۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۳

یک نکته از هزاران (6)؛

این لباس برای احرام مکه خوب است

«از لحن صدایش فهمیدم که آیت‌الله‌ بهشتی است. هم کلام شدن با ایشان برایم افتخار بود پس وقت را غنیمت شمردم و گفتم آقا یک سؤال شرعی دارم. من چون پرستارم همیشه لباس‌هایم خونی است و تمام لحظات توی خون غلت می‌خورم لباس تعویضی ندارم. مجبورم با همین لباس‌های خونی نماز بخوانم. آیا قبول است؟»
کد خبر: ۲۴۴۵۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۱

مرصاد برگ زرین غرب (6)؛

منافقین همه‌ مجروح‌های بیمارستان را قتل‌عام کردند

ديدم 60 تا 70 نفر از نيروهای تبريز، اروميه و كرمانشاه شهيد شدند، مجروح‌ها را به بيمارستان اسلام‌آبادغرب رسانديم، بيمارستان جا نداشت و تعدادی از آن‌ها که وضع وخيمی داشتند را به كرند انتقال داديم. بعدها که منافقین وارد شهر شدند، همه‌ مجروح‌های بیمارستان را قتل‌عام کردند.
کد خبر: ۲۴۴۵۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۱

خاطرات امیران (3)؛

سرباز عاشق وطن

مدتي از ملاقاتم با محمد می‌گذشت، يک روز كه داشتم به سنگر يكی از دوستانم می‌رفتم، در راه به يكي از دوستان هم خدمتی به نام محمد مرتجی برخوردم؛ از او سراغ محمد را گرفتم، اشک در چشمانش حلقه بست و سرش را پايين انداخت.
کد خبر: ۲۴۴۵۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۱

یک نکته از هزاران (5)؛

وضوی شهادت

فرمانده‌ گردان حمزه از تیپ نبی‌اکرم (ص) نزدم آمد و گفت قمقمه‌ات آب دارد؟ توی راه که داشتیم می‌آمدیم چرتی زدم، نمی‌خواهم بدون وضو شهید شوم.
کد خبر: ۲۴۴۳۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۱

مرصاد برگ زرین غرب (5)؛

حرف امام خمینی (ره) برای ما اتمام حجت بود

حضرت امام خمینی (ره) در زمان پذيرش قطعنامه 598، فرمودند: «جبهه‌ها را خالی نكنيد.» گفته‌ی ايشان برای ما اتمام حجت بود. لذا سپاه هم برنامه‌ريزی خودش را كرده بود و نمی‌خواست دست به يگان‌های اصلی خود بزند، بلكه می‌خواست در قدرت خود همچنان باقی بماند.
کد خبر: ۲۴۴۰۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

یک نکته از هزاران (4)؛

با دیده‌ای اشک‌بار پیکرهایشان را جابجا کردیم

پیکر دو تا از شهدای ما آنجا روی زمین افتاده بودند. گروهبان عراقی به ما گفت: «آن‌ها را بیندازیم داخل ماشین آیفا.» سر و صورتشان گلوله خورده بود. چون گروهبان عراقی خودش به جنازه‌ها نزدیک نشد و در فاصله‌ی 200 متری ایستاد. ما اشک ریزان و گریه‌کنان آن دو شهید بزرگوار را داخل ماشین گذاشتیم...
کد خبر: ۲۴۴۰۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

یک نکته از هزاران (3)؛

اجرای سه ساعت عملیات تأخیری با دو قبضه آرپی‌جی

یک ستون از منافقین را دیدم که تانک‌ها و خودروهای نفربر حامل سلاح جلوی این ستون قرار داشتند، به اطراف نگاه کردم، در آنجا فقط یک سرباز آرپی‌جی زن از واحد ژاندارمری را دیدم، یک آرپی‌‌جی هم ما داشتیم.
کد خبر: ۲۴۳۷۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۸

پربیننده ها