اسارت

بازجویی در حضور ماموستا گوران

شب موعود فرا رسیده است. هر دو نفر زندانی به اتفاق یک نگهبان به نوبت برای بازجویی به اتاق رئیس زندان می برند. در آنجا دو گروه دو نفره از بازجوها و قاضی آنان یعنی ملاگوران مستقر می باشند.
کد خبر: ۴۴۷۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۲۶

جنگ هنوز ادامه دارد…

بعضی اوقات چراغها خاموش می شد و آژیر خطر به صدا در می آمد و این بیانگر این بود که جنگ هنوز ادامه دارد و هنوز به خواست خداوندی ما از امکانات هوایی برخوردار هستیم؛ در آن حد که به خاک دشمن هجوم می آوریم.
کد خبر: ۴۴۰۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۱۶

فرار از اسارت در اولین روز عید

آنها ساعت چهار صبح در اولین روز عید از سیم های خاردار عبور کردند و بیرون از اردوگاه با یکی از عراقی ها که مسئول کتابخانه بود، قرار گذاشتند و با کمک و راهنمایی او به سوی ایران فرار کردند و بعد از چهل روز وقتی به تهران رسیدند، در میدان آزادی تهران عکس گرفتند و برای ما فرستادند.
کد خبر: ۴۳۴۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۲۶

شب های تلخ زندگی اسارت ی

در آنجا دیدن دیگر همرزمان علیرغم اینکه صورت هایشان از شدت ضعف به زردی می گراید، امید و نوری تازه در دل دمید. از بدو ورود به آسایشگاه تا انتقال به محل مخصوص خودمان با تعقیب نگاه های پاک و مظلومانه بچه ها روبرو بودیم. گویی با نگاه شان می خواستند به ما بفهمانند که اینجا آغاز راه است.
کد خبر: ۴۲۶۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۱۶

گپ‌و گفتی صمیمی با فرمانده پر‌آوازه لشکر 28‌روح‌الله، "سردار سید‌مجتبی عبداللهی"-2

به بنی صدر گفتم: فاسد تویی/ مهدوی کنی گفت باید همین طور حرف می‌زدی/ دریافت مدال فتح از مقام معظم رهبری

به بنی‌صدر گفتم: «پس کو آن توپ و تانکی که قرار بود برای ما بفرستین؟ نه مهمات داریم و نه امکانات که بتونیم دفاع کنیم. این همه شهید دادیم!» جواب داد: «تو فاسدی! جو رو هم داری فاسد می‌کنی. اگه نمی‌تونی بجنگی، ول کن برو». گفتم: «اونی که نمی‌تونه بجنگه تویی. من نه نون آمریکایی خوردم و نه دستم تو جیب انگلیسی‌هاست. در ضمن فاسد تویی».
کد خبر: ۴۱۲۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

اسیری که چوب راستگویی اش را خورد

دژبانها به گمان اینکه او دروغ می گوید ومعمولا اینگونه کتمان کردن کار افراد مهم و افسران بلند پایه است، بیشتر به او مشکوک شده و او را مرتب کتک می زدند و دست از سر او بر نمی داشتند.
کد خبر: ۴۱۷۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۰۳

شکنجه گری که کارش به گدایی رسید

عراقی ها گروهبان ۲ را می گفتند اریف، نگهبان ۱ را می گفتند نایب اریف. عبد گفت: حالا که این گفته من شما بفرستم داخل، فعلاً کاری ندارم، ولی تنبیه تان سر جایش است. کابلی که می خواهم بهتان بزنم، می زنم... شما به من بی احترامی می کنید؟ شما می دانید من کی هستم؟! یک آدم چوپان بدبخت، زبان نفهم و بی شعور؟
کد خبر: ۴۰۷۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۲۱

حیله های جمیل استخباراتی در موصل چهار

مسئولان آسایشگاه ها عین این حرف ها را به بچه ها رساندند. افرادی هم قرار شد چند مطلب طنز یا مقاله بنویسند. یکی از بچه ها اشعار سعدی را از روی کتاب برایشان نوشت، دیگری مقاله ای نوشت تحت عنوان: افضل الاعمال کره القدم، یعنی بهترین کارها بازی فوتبال است.
کد خبر: ۳۹۳۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۰۵

با کدامین خاطره زندگی می‌کنی؟!

جنگ و اسارت با کسی تعارف ندارد. زن یا مرد بودن برایش فرقی ندارد. تفاوتی نمی‌کند فرد اسیر چه سن و سال و جنسیتی دارد.
کد خبر: ۳۷۷۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۴

تلخ و شیرین های هفت سال اسارت

مترجم منافقی که همراه او بود، قبل از آنکه حرف های مرا ترجمه کند، سیلی محکمی به صورتم زد و می خواست دو مرتبه بزند که افسر بازجو جلوی او را گرفت تا چند سئوال دیگر بکند.
کد خبر: ۳۷۰۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۷

یعقوبی که یوسف خود را نشناخت

او برگشت و نگاهی پر استفهام به من کرد و به راه خود ادامه داد و رفت. گفتم شاید من اشباه گرفته ام و شاید او پدرم نیست. به این فکر مشغول بودم که ناگهان کسی از پشت سر مرا صدا زد و گفت: علی، کجایی؟ ما همه دنبال تو می گردیم.
کد خبر: ۳۵۱۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۰

روایت سرمربی تیم جودوی نوجوانان کشور از دوران اسارت

روزی که اسیر اردوگاه های موصل مربی تیم جودوی عراق شد

خون زیادی از پاهایم رفته بود. عراقی ها مجروح ها را روی هم توی یک تویوتا ریختند، من را هم آخرین نفر انداختند روی بقیه. پاهای زخمی ام بیرون تویوتا بود که به زور در را بستند. از شدت درد دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی به هوش آمدم دیدم روی ویلچر توی یک راهرو بیمارستان هستم.
کد خبر: ۳۴۷۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۸

باحکم فرمانده معظم کل قوا

معاون هماهنگ کننده سازمان بسیج مستضعفین ارتقاء درجه یافت

سردار سعید فرجیان زاده معاون هماهنگ کننده سازمان بسیج مستضعفین با حکم فرمانده معظم کل قوا به درجه سرتیپ تمامی نایل آمد.
کد خبر: ۳۴۸۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۶

ناگفته‌های اسارت از گفته‌هایش بیشتر است/

امثال شهید لشگری بهترین دوران زندگیشان را « اسارت » می‌دانند

نویسنده کتاب خاطرات اسرا می‌گوید: بعضی از اسرا می‌گویند بهترین روزهای زندگیشان دوران اسارت آنها بوده است، اما یک عده ابله می‌گویند که او دیوانه شده است، اما با وجود این ما هنوز برای ادبیات اسارت گاهی کار خاصی نکرده‌ایم.
کد خبر: ۳۳۲۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۸

روایتی از سبک زندگی در دوران جنگ تحمیلی

نامه‌ای در اسارت که زن و شوهر را آشتی داد

می‌خواستم جواب نامه همسرم را که درخواست طلاق کرده بود بدهم. مانده بودم توی اسارت چه کار کنم و چه چیزی بنویسم. قضیه را برای مجتبی تعریف کردم. گفت نامه را بده من بنویسم. نمی‌دانم مجتبی چه نوشته بود که بعد از آن همسرم دیگر حرفی از طلاق نزد.
کد خبر: ۳۲۹۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۴

بخش پایانی/ آزاده «محمد ابراهیم باباجانی» در گفت‌وگو با دفاع پرس:

ماجرای کش رفتن رادیو از عراقی‌ها در زندان

یکی از بچه‌های ما خوزستانی بود و زبان عربی را خوب می فهمید، می‌گفت: به همدیگر فحش می‌دهند و دنبال رادیو می‌گردند. وقتی مطمئن شدند کار بچه های خودشان نیست، همراه با پنج شش نگهبان از بندهای دیگر با چوب و چماق به سراغ ما آمدند.
کد خبر: ۳۱۸۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۶

بخش سوم/ آزاده «محمد ابراهیم باباجانی» در گفت‌وگو با دفاع پرس:

کنترل عراقی‌ها توسط اسرا/ بی‌خبری بدترین شکنجه بود/ قرعه‌کشی برای جای خواب

بعد از ایجاد سوراخ روی در، به نوبت عراقی‌ها را کنترل می کردیم و در این کنترل کردن‌ها فهمیدیم آنها رادیوی جیبی دارند. البته صدایش می‌آمد، گاهی وقت‌ها هم عربی می‌خواندند. بعد مثلا روزنامه می‌خواندند. متوجه شدیم روزنامه‌ها را کجاها می‌گذارند و ما توانستیم تملام اطلاعات را از این سوراخ در کسب کنیم.
کد خبر: ۳۱۸۳۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۵

بخش دوم/ آزاده «محمد ابراهیم باباجانی» در گفت‌وگو با دفاع پرس:

شکنجه‌ای که ما را آرام می‌کرد/ وضو با نصف استکان آب

گاهی وقت‌ها آنقدر صدای نعره ما را مشمئز می‌کرد که خود را به در و دیوار می‌زدیم. بعثی‌ها می‌آمدند و می‌گفتند: چه خبر است؟ ما شلوغ می‌کردیم. آن‌ها هم با شلاق و بتون به جان ما می‌افتادند. هی ما را می‌زدند. وقتی کتک می‌خوردیم آرام می‌شدیم. بعد می‌گفتیم: شکنجه خودش دوای درد است.
کد خبر: ۳۱۸۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۴

اسیران غریب ـ ۳/ گفت و گوی دفاع پرس با خانواده شهید مجتبی احمدخانیها

نامه‌هایی که همیشه بی‌جواب ماند/ برآورده شدن آرزوی شهید بعد از 15 سال

خرداد سال 66 بود. چند بار نامه نوشتیم اما جواب نیامد. بلاخره نامه‌ای رسید که رویش نوشته شده بود انا لله و انا الیه راجعون. این را دوستان مجتبی که دیده بودند ما برای او نامه می‌نویسیم و جوابی نمی‌آید، نوشته بودند.
کد خبر: ۳۱۴۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۸

روایت یک خلبان از پخت شیرینی در اسارت

روز به روز تراوش های مغزی در راه شکم زیادتر می شد تا جایی که با همان جیره ی غذایی روزانه مان غذاهایی مثل کتلت و کوفته درست می کردیم...
کد خبر: ۳۰۸۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۹

پربیننده ها