بازگشت یوسف‌های روح‌الله/ 8

حکم اعدام به جرم پاسدار بودن

تنها 20 سالش بود که در عملیات والفجر 10 به دلیل مجروحیت به دام صدامیان افتاد. دست خدا یارش بود نه خون رفته از تنش توانست کارش را تمام کند و نه حکم اعدامی که به جرم پاسدار بودن برایش بریده بودند.
کد خبر: ۹۶۲۴۸
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۵ - 16August 2016

حکم اعدام به جرم پاسدار بودن

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از ایلام، تنها 20 سالش بود که در عملیات والفجر 10 به دلیل مجروحیت به دام صدامیان افتاد. دست خدا یارش بود نه خون رفته از تنش توانست کارش را تمام کند و نه حکم اعدامی که به جرم پاسدار بودن برایش بریده بودند. او کسی نیست جز محمد رستمی دلیر مردی از خطه ایلام که پای صحبتهای وی مینشینیم.

دفاع پرس: لطفا خودتان را معرفی کنید؟

اینجانب آزاده جانبار 35 درصد، نور محمد رستمی دارای مدرک تحصیلی لیسانس حقوق قضایی هستم. متولد 1346 و بیش از 30 ماه در اسارت دشمن بعثی بصورت مفقودالاثر بودهام و بازنشسته آموزش و پرورش.

دفاع پرس: روزهای ابتدایی  ورود شما به جبهه چه حال و هوایی داشت؟

در زمان ورد به جبهه حق علیه باطل بنده دانش آموز سال چهارم دبیرستان بودم که به فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل سپاهیان حضرت محمد(ص) درس و مشق را رها کرده و بعنوان نیروی بسیجی وارد جبهه و جنگ شدم و احساسی جز دفاع از میهن اسلامی ایران و لبیک به فرمان ولی امر مسلمین حضرت آیت الله خمینی(ره) نداشته و ندارم.

دفاع پرس: بعد از ورود به جبهه مامور به کدام گردان و تیپ شدید؟

بنده به عنوان نیروی بسیجی(عملیاتی) در گردان 501 سپاه پاسداران ناحیه ایلام تا فرا رسیدن عملیات والفجر 10 در منطقه شاخ شمیران واقع در کردستان عراق که مشرف به شهرستان سلیمانیه و سد دربندی خان عراق بود مشغول خدمت بودم.

عملیات والفجر 10در تاریخ 23/12/1366 انجام شد.

دفاع پرس: شما در همین عملیات اسیر شدید؟ از شرایط آن زمان بگویید.

بعد از اینکه بنده و دیگر رزمندگان اسلام در منطقه شاخ شمیران مشغول به عملیات شدیم و دشمن را از منطقه بیرون راندیم و تلفات انسانی و نظامی سختی به دشمن وارد کردیم من و چند تن دیگر از رزمندگان اسلام در محاصره دشمن افتادیم و در حین شکستن محاصره اکثر بچهها به شهادت رسیدند از جمله فرمانده گروهانمان جناب آقای محمد پورمند که به شهادت رسیدند ومن هم از ناحیه هر دو زانو به شدت مجروح شدم و یکی از پاهایم شکسته شد.

در منطقه جا ماندم و در جایی گرفتار شده بودم که دشمن مشرف به منطقه بود. یک هفته با همان وضعیت در آنجا بودم و دشمن با آتش سنگینی که در منطقه ایجاد کرده بود اجازه هرگونه تحرک را گرفته بود. خلاصه بعد از یک هفته که توان حرکت را نداشتم و خون زیادی از بدنم رفته بود بدون خوردن غذا سرانجام دشمن توانست جسم نیمه جان من را به اسارت در بیاورد و در ساعات اولیه اسارتم با توجه به ضعف شدیدی که داشتم، نیروهای مزدور عراقی لحظه به لحظه با لگد و مشت و ناسزاگویی به جان من میافتادند و تا سرحد مرگ کتک میزدند.

این ناجوانمردان با آن وضعیت جسمانی نا سالم من را سوار یک قاطر بدون زین و بالاپوش کردند و آن قاطر وضعیت مطلوبی نداشت و موج خمپاره او را گرفته بود و مثل حیوانات وحشی دست و پاهایش را تکان میداد که عراقیهای ناجوانمرد بنده را به زور بر آن سوار کردند و با گلوله به اطراف قاطر شلیک میکردند تا قاطر رم کند و بنده را از دامنه کوه پرت کند پایین که بیش از 300 متر ارتفاع داشت.

نهایتا قاطر با سرعت زیادی به راه افتاد و بعد از طی یک کیلومتر با یک پرش بلند در شیارهای کوه شاخ شمیران من را حدود سه متر به پایین پرت کرد اما  باز هم زنده ماندم و دشمن از کار خدا متعجب شده بود که من چگونه از بین نمیروم و هنوز زنده هستم. یکی از عراقیها گفت ما میخواستیم قاطر تو را از کوه پرت کند تا کشته شوی.

آری آنها غافل از کار خدا بودند و نمیدانستند مرگ و زندگی دست خداست و او تصمیم میگیرد که چه کسی بمیرد و چه کسی زنده باشد.

دفاع پرس: در زمان اسارت چند سال داشتید؟

 من در زمان اسارت 20 سال داشتم.

دفاع پرس: آیا به اسارت هم فکر کرده بودید؟

به شهادت و مجروح شدن فکر کرده بودم ولی به اسارت هرگز فکر نکرده بودم و باور نداشتم که موقعیتی پیش بیایید که دشمن بتواند من را به اسارت در بیاورد چون که آدمی خوش فکر دارای بدنی ورزیده و آماده نبرد واقعی با دشمن بودم.

دفاع پرس: اسارت و دوری از خانواده برایتان سخت نبود؟

با توجه به اینکه اینجانب مفقودالاثر بودم دوری از خانواده برای من و حتی خانوادهام بسیار سخت بود که در این راستا خانواده من مراسم ختم و فاتحه خوانی تا سومین سالگرد را برای من گرفته بودند و بنده را شهید مفقودالاثر اعلام کرده بودند.

دفاع پرس: در لحظه اسارت چه حسی داشتید؟

در آن لحظه بسیار ناراحت بودم، نه به خاطر ترس از عراقیها یا مردن بلکه به خاطر نفرت از اسارت در دست دشمن اما بعد از یک روز که از اسارتم گذشت به خود آمدم و یاد صحنه کربلا و اسارت حضرت زینب و حضرت زین العابدین و همراهانش افتادم و با خود گفتم نباید روحیهام را از دست بدهم و باید در همین اسارت هم با دشمن تا سر حد مرگ مبارزه کنم.

دفاع پرس: اسارت شما چه مدت طول کشید؟

مدت اسارت بنده به صورت مفقودالاثری بیش از 30 ماه طول کشید.

دفاع پرس: در کدام اردوگاهها بودید؟

مدت اسارت من در استخبارات بغداد و شهر تکریت کمپ 11 سپری شده است.

دفاع پرس: در اردو گاه روزهایتان را چگونه می گذراندید؟

با خواندن دعا و نماز و روزه و نفرت از دشمن و مبارزه با دشمن و خوشحال کردن دوستان خود.

دفاع پرس: این روحیه بالا را مدیون چه چیزی میدانید؟

مدیون امامان شهیدمان که جملگی در راه خدا و اسلام به شهادت رسیدند که اکثرا در زیر شکنجههای دشمن و در زندان به شهادت رسیدند و همچنین مدیون رهبری حضرت امام خمینی(ره) که دنباله رو واقعی امامان معصوم بودند خدا رحمتشان کند و در روز قیامت دست ما بیچارگان را بگیرند ان شاالله.

دفاع پرس: یک خاطره از آن زمان تعریف بفرمایید بدترین و بهترین خاطره؟

بهترین خاطره این بود که من و دو تن از رزمندگان که در اردوگاه تکریت بودیم اسممان را در بلندگو خواندند و ما را برای بازجویی مجدد به استخبارات بغداد بردند چرا که جاسوسان اردوگاه به عراقیها گفته بودند که اینها پاسدار هستند و عراقیها سراسیمه ما را با اتوبوسی به بغداد بردند و حدود دو ماه شب و روز از ما بازجویی کردند و هر روز ما را کتک میزدند و به ما میگفتند "حرس خمینی" یعنی پاسدار هستید ولی ما به خاطر اینکه عراقیها را ناراحت کنیم و ندانند هویت واقعی ما چه هست میگفتیم پاسدار نیستیم. سرانجام بعداز دو ماه من با بچهها صحبت کردم و گفتم بچه ها من فردا میگویم  من پاسدار هستم. عراقیها هرکاری میخواهند انجام بدهند و آنها هم گفتند ماهم میگوییم پاسدار هستیم و تا حالا به شما دروغ گفتهایم حالا شما هرکاری میخواهید انجام دهید.

بعد از بیان این مطلب عراقیها خندیدند و گفتند دیدی زحمت ما هدر نرفت و شما اعتراف کردید پس حالا فردا شما سه نفر را اعدام خواهیم کرد.

غافل از کار خدا بودند و در همان شب اتش بس شد و نتوانستند ما را اعدام کنند و خودشان گفتند شما و خمینی پیروز شدید و ما عراقی ها شکست خوردیم چرا که اتش بس شده بین ایران و عراق و طبق قانون ما دیگر نمیتوانیم شما را اعدام کنیم بلکه شما را به اردوگاه تکریت بر میگردانیم.

آری خداوند خواست که حرف ما به کرسی بنشیند و عراقیها هم بفهمند ما پاسدار خمینی هستیم و تلخ ترین خاطره خبر رحلت امام خمینی بود که ما را بسیار ناراحت کرد.

دفاع پرس: آیا خاطرهای هم از حاج اقا ابوترابیفرد دارید؟

من متاسفانه در عراق با ایشان ملاقات نداشتم اما در ایران چندین بار با ایشان ملاقات کردم که بسیار مهربان و خردمند بودند و همه را به تقوای الهی دعوت میکردند.

دفاع پرس: از لحظات بازگشت به کشور برایمان بگویید.

ساعت 12 شب به مرز خسروی رسیدیم. باور کردنش بسیار سخت بود. از خوشحال زمین را بوسیدیم و شکرگزار خداوند مهربان شدیم و مورد استقبال گرم مردم و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار گرفتیم. واقعا گرد و غبار اسارت از تنمان بیرون رفت. ما همیشه خدا را شاکریم که در میهن اسلامی ایران زندگی میکنیم و در زیر چتر ولایت هستیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار