بازگشت یوسف‌های روح‌الله/ 17

یک هفته زندان با اعمال شاقه

بعضی اوقات که به عنوان مریض مراجعه می کردیم، دکتر دربرگه ای خطاب به نگهبان می نوشت یک هفته زندان با اعمال شاقه.
کد خبر: ۹۶۴۶۳
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۴:۰۹ - 18August 2016

یک هفته زندان با اعمال شاقه

به گزارش دفاع پرس از کرمان، به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن عزیز اسلامی، خاطرات کوتاهی از چند آزاده قهرمان را مرور میکنیم:

ویزیت دکتر( یک هفته زندان با اعمال شاقه!)

اگر مریضی به اردوگاه عراق مراجعه میکرد. بستگی به حال مریض داشت. بعضی اوقات بدون معاینه انواع قرصهای خواب آور موجود بود. میگفت: از هر کدام یک مشت بردار صبح، ظهر، شب یک عدد، سریع گم شو.

بعضی اوقات اگر به عنوان مریض مراجعه میکردی دربرگهای خطاب به نگهبان مینوشت یک هفته زندان با اعمال شاقه.

بعضی اوقات دنبال مریض میگشتند و کسی جرات نداشت خودش را به عنوان مریض معرفی کند. حتی اگر چندین روز از درد رنج میبرد تا اینکه یک روز فرمانده گردان آمد و گفت: شما همیشه مریض دارید ولی کسی به پزشک مراجعه نمیکند چرا؟ پس ازتوضیحات مسئول آسایشگاه اوضاع کمی تغییر کرد. 

راوی: مرتضی عسکری رباطی

شیرینترین خاطره من

در زمان اسارت یکی از بچه ها که اهل باختران بود عراقی ها به شدت و به قصد کشت او را زدند که نمیتوانست روی پایش بایستد و بیهوش شد.

چنان شکنجهای بود که اگر ما بودیم جان سالم بهدر نمی بردیم و عراقیها که دیدند که او بلند نشد به دکتر خود گفتند او مرده است و پای او را گرفتند و بردند یک گوشه انداختند و ما خیلی ناراحت بودیم و گفتیم حتماً او زیر شکنجهها شهید شده است وهمه گریه میکردیم.

در ساعت 1 شب دیدیم که بلند شد و آمد به طرف آسایشگاه. این شیرینترین خاطرۀ زمان اسارت من است و از او پرسیدیم چی شده؟

گفت: وقتی که به من ضربه زدند به یک خواب عمیقی رفتم و درعالم خواب کسی به من گفت: دارند میبرند زیارت، نوبت توست که بروی کربلا. بلند شو. وقتی بلند شدم وبعد از مدتی ما را بردند زیارت کربلا.

راوی:اسماعیل عسکر پور کبیر

یک وقت اگ رمن سیلی به شما زدم مطمئن باشید از روی اجبار بوده و مافوقم خواسته

در اسارت یک سرباز شیعه داشتیم که اهل کربلا بود و خودش تعریف می کرد که یک وقت اگر من سیلی به شما زدم مطمئن باشید از روی اجبار بوده و مافوقم خواسته اما این را بدانید که همسرم صبح که من به اردوگاه می آیم برایم قران می گیرد و دستم را روی قرآن می گذارد که اسرا را اذیت نکنم.

اما بخاطرمافوق گاهی باید یک سیلی به شما بزنم شما ناراحت نشوید. این جورآدم ها هم دراردوگاه در بین سربازان عراقی بود که بویی از اسلام و قرآن برده بودند.

راوی:محمود شجاعی باغینی

 

من تا الان فکر می کردم شما ایرانیان آتش پرست هستید و مسلمان نیستید

یک روز ما نماز جماعت برگزار کردیم که من متوجه شدم سربازی از پشت پنجره ما را نگاه می کند. یکی از دوستان ما که عرب بود و نمی توانست خوب فارسی صحبت کند و من از او خواستم که با این سربازصحبت کند و علتی که نماز خواندن ما را نگاه می کند را سوال کند.

سرباز عراقی گفت: من تا الان فکر می کردم شما ایرانیان آتش پرست هستید و مسلمان نیستید. وقتی متوجه شدم که شما نماز می خوانید و مسلمان هستید و این تبلیغ شوم عراق در مورد شما می باشد گریه ام گرفت.

راوی:حمید انصاری

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها