احسنت صيّاد! گل كاشتي(بخش ششم)

کد خبر: ۱۹۶۴۷۵
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۱ - ۰۸:۴۶ - 10October 2012


فصل پنجم
صيّاد پشت ميزش نشسته بود و صورتش را در كاسة دستانش گرفته بود و به اخبار كه از راديوي كوچك روي ميز پخش مي‌شد گوش مي‌داد. دلش مثل سير و سركه مي‌جوشيد. لحظه به لحظه بر خشم و ناراحتي‌اش اضافه مي‌شد. منتظر يك تلنگر بود تا بغضش بتركد. دستي به شانه‌اش خورد. سر بلند كرد. رحيم صفوي با چهرة نگران بالا سرش بود. رحيم صفوي گفت: «اين چه حال و روزي است كه براي خودت ساخته‌اي؟»
صيّاد لب گزيد و به راديو اشاره كرد كه از كردستان خبر مي‌داد. رحيم صفوي روي يك صندلي نشست و با ناراحتي گفت: «حدس دكتر چمران درست بود. ضدانقلاب نفس تازه كرده و دارد تمام كردستان را در محاصره مي‌گيرد.»
صيّاد با صدايي فرو خورده از بغض و ناراحتي گفت: «ما هم بايد زانوي غم بغل كنيم و...»
رحيم صفوي سر تكان داد و گفت: «پادگان‌هاي سنندج و مريوان و سقز و بانه و سردشت دارند سقوط مي‌كنند. الان چهل روز است كه يك‌عده جوان دلاور دست خالي و گشنه و تشنه از پادگان سنندج دفاع مي‌كنند. امروز صبح هم فرمانده پادگان ايرج نصرت‌زاد شهيد شد.»
صيّاد مي‌ترسيد حرف بزند. حتي به زحمت نفس مي‌كشيد كه بغضش جلوي رحيم صفوي نتركد. رحيم صفوي بلند شد و گفت: «بايد به جلسه برويم؛ آنجا بايد اصرار كنيم كه بگذارند به كمك آنها برويم. خدا بزرگ است. بلند شو و حرف‌ها و دردهايت را در جلسه بگو.»
حتي سال‌ها بعد، صيّاد از اينكه چطور آن روز آن حرف‌ها را در جلسة مسؤولين سپاه و ارتش اصفهان زده تعجب مي‌كرد.
آن روز و در آن جلسه، صيّاد با چهره‌اي برافروخته چنان با حرارت از سركوب كردن دشمن حرف زد كه جاي هيچ اظهارنظر و مخالفتي براي شركت‌كنندگان در جلسه نگذاشت. در همان جلسه صيّاد گفت كه طرحي در ذهن دارد كه با آن مي‌شود پادگان‌ها را از سقوط نجات داد. مسؤول جلسه قول داد كه صيّاد را به بني‌صدر رئيس جمهور و فرمانده كل قوا معرفي كند.
وقتي از جلسه بيرون آمدند رحيم صفوي گفت: «احسنت صيّاد! گل كاشتي. فقط يادت باشد بني‌صدر خيلي منم‌منم مي‌كند. رسيدي آنجا كمي هم به او اجازة اظهار نظر بده تا با طرحت مخالفت نكند.»

12

صيّاد براي اولين بار بني‌صدر را ديد. بني‌صدر با دقت صيّاد را نگاه كرد و گفت: «پس تو سرگرد صيّاد شيرازي هستي؟ همان سروان جواني كه به خاطر شجاعتش در جنگ سردشت معروف شده؟» صيّاد در كنار بني‌صدر نشست. برگه‌هايي كه قبلاً تنظيم كرده بود را به بني‌صدر داد و بعد شروع كرد به توضيح دادن. بني‌صدر كه از ديدن آن آمار و ارقام و كروكي‌هاي عملياتي گيج شده بود، خودش را از تك و تا نينداخت و گفت« «بله! اين كارها علمي است. آفرين! خب كي شروع مي‌كني؟»
ـ همين امروز.
ـ پس شروع كنيد. از سنندج شروع كنيد.
صيّاد باورش نمي‌شد كه به آن راحتي بني‌صدر با طرحش موافقت كند. در اصفهان، دويست پاسدار آمادة اعزام بودند. صيّاد از بين افسران مركز توپخانه و گروه توپخانه اصفهان، چهل نفر از نخبه‌ترين افسرها را انتخاب كرد. رحيم صفوي هم بي‌كار ننشست. او دو هواپيماي 130-C تهيه كرد و نيروهاي رزمنده سوار هواپيما شدند و به سوي سنندج پرواز كردند.
نزديكي سنندج بودند كه به سويشان شليك شد. هوا ابري بود. خلبان گفت: «موقعيت خيلي خطرناك است. من جايي را نمي‌بينم.»
رحيم صفوي گفت: «هر جور كه شده بايد هواپيما را بر زمين فرود بياوري. زود باش؛ به خدا توكل كن!»
و هواپيما به سوي باند فرودگاه پايين آمد.
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار