پنبه‌ زیر بغل

کد خبر: ۲۰۲۶۸۲
تاریخ انتشار: ۲۲ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۰:۰۴ - 10February 2013
خاطرات کسانی که سال‌ها در زندان‌های مخوف طاغوت تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار داشتند، بسیار خواندنی است. چرا که آنها از نزدیک با ظلم شاه و اطرافیانشان در ارتباط بودند و به خوبی می‌توانند تاریخ آن دوره را روایت کنند.

آنچه می‌خوانید خاطره‌ای از م. ا . به آذین یکی از زندانیان سیاسی زمان پهلوی است:

***

پیش از ظهر پنجشنبه یازدهم آبان 1357 سرتیپ سجده‌ای رئیس کمیته مشترک، به دیدنم ‌آمد؛ ایستاده روبروی هم، نزدیک به دو ساعتی حرف ‌زدیم، او از شاه و حفظ آب و خاک و پیشرفت کشور می‌گوید و من از نابسامانی امور و سلطه بیگانه و سرکوب آزادی‌ها می‌گویم. او از شکوفایی در آرامش و نظم می‌لافد و من از فقر و پریشانی مردم و غارتگری وابستگان قدرت می‌نالم.

گفت‌وگویمان به درازا می‌کشد اما این قدر هست که صدایمان بالا نمی‌رود؛ وانمود می‌کند که سر دلجویی دارد؛ حتی کمی پنبه‌ زیر بغلم می‌گذارد؛ مملکت را شماها، اهل قلم، باید بسازید چرا مجبورمان می‌کنید در همچنین جایی خدمت برسیم؟ چه می‌توانم گفت؟ جز همین زمزمه‌ای در دل «خر خودتی».
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار