خاطرات جبهه و جنگ(20)

همین قدر که شوهرم منو درک می کنه، برام کافیه...

یه شب بارونی بود و فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس ها و ظرف ها. همین طور که داشتم لباس می شستم دیدم حمید اومده پشت سرم وایساده؛ گفتم: «اینجا چیکار می کنی؟...»
کد خبر: ۴۴۱۱۲
تاریخ انتشار: ۱۷ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۴:۱۷ - 06April 2015

همین قدر که شوهرم منو درک می کنه، برام کافیه...

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس:

یه شب بارونی بود و فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس ها و ظرف ها. همین طور که داشتم لباس می شستم دیدم حمید اومده پشت سرم وایساده؛ گفتم: «اینجا چیکار می کنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟»

دو زانو کنار حوض نشست و دست های یخ زده ام رو از توی تشت آورد بیرون و گفت: «ازت خجالت می کشم. من نتونستم اون زندگی ای که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه پدرش با ماشین لباس شویی لباس می شسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه...»

حرفش رو قطع کردم و گفتم: «من مجبور نیستم، با علاقه دارم کار می کنم. همین قدر که درک می کنی و می فهمی و قدرشناس هستی، برام کافیه».

شهید سید عبدالحمید قاضی میرسعید

نظر شما
پربیننده ها