خاطرات جبهه و جنگ(27)

من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش! مادرش منتظره!

واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن....
کد خبر: ۴۵۳۹۵
تاریخ انتشار: ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۲ - 25April 2015

من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش! مادرش منتظره!

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس:

واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن.

داوطلب زیاد بود …

قرعه انداختند.
افتاد بنام یه جوون.

همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!
گفت: ” چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه! ”

بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون .

جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.

بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.
همه رفتن الا پیرمرد.

گفتند: ” بیا! ”
گفت ” نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!
مادرش منتظره! ”

نظر شما
پربیننده ها