خبر گزاری دفاع مقدس: وقتی سید اکبر بود، دلم هوایی می شد و حالا که نیست هوایی تر می شود. نمی گویم که سید اکبر نیست، چون دلتنگی هایم مجال نمی دهد، مجال لحظه ای برای نبودنش.
حتی گاهی اوقات برای دلتنگی ها و شیرین زبانی های کودکی ساجده السادات، دختر کوچک سید اکبر هم دلتنگ می شوم. روزی که با هم برای خرید کتاب به فروشگاهی رفتیم. زمانی که خرید انجام شد، ساجده السادات، با همان شیرین زبانی بچه های 6 ساله به من گفت: "مامان جون، برام از این عروسکای دارا و سارا می خری"؟
گفتم: نه! شما که عروسک زیاد داری. دستش را گرفتم و گفتم: "ساجده جان، مامان جون، بیا بریم".
ساجده السادات با همان ناز دخترانهاش گفت: "مامان جون، تو رو خدا، یه دونه از این عروسکا برام بخر. اصلاً اگه بابام اینجا بود، از این عروسکا برام می خرید".
دست ساجده السادات را گرفتم و گفتم: "این طوری می گی که برات عروسک بخرم. بیا بریم".
فردای آن روز از محل کار سید تماس گرفتند که یکی از مسئولین و دوستان سید اکبر در حرم امام رضا (ع) است و طی تماسی گفته است که مدام بچه هایسید اکبر را در حرم می بیند. اجازه خواستند که به میهمان خانهی سید اکبر شوند. من هم مخالفتی نکردم و قرار بر این شد که فردا به منزل ما بیایند.
فردای آن روز، صبح که ساجده السادات از خواب بیدار شد، گفت: "مامان، من دیشب خواب بابا جون دیدم". اما چون سرویس مهد منتظر بود، فرصت نشد که خواب را برایم تعریف کند.
بعد از ظهر وقتی ساجده السادات به خانه آمد میهمانان رفته بودند. برای ساجده السادات هم کادو آورده بودند. من در آشپزخانه بودم که صدای جیغ ساجده السادات را شنیدم. هول کردم و سریع رفتم تا ببینم که چه اتفاقی افتاده است. ساجده السادات هنوز جیغ می زد و می خندید و خوشحال بود و می گفت: " باباجونم، الهی قربونت برم، دستت درد نکنه". در همان حین که ساجده السادات عروسک های دارا و سارا را به آغوش گرفته بود، رو به من گفت: " دیدی مامان جون. مامانی، صبح می خواستم بهت بگم که خواب دیدم بابایی برام کادو خریده، تو خواب، خودش بهم گفت، میدم دوستم برات میاره. حالا دیدی بابا، برام عروسک خرید."
چشم هایم هنوز عروسک های دارا و سارا را قاب گرفته بود و صدای ساجده السادات درگوشم زمزمه می شد که "مامان جون دیدی بابا برام عروسک خرید".
گفتنی است، سید اکبر علم الهدی متولد سال 1339 بود که در همان ابتدای جنگ در 31 شهریور 1359 زمانی که برای شناسایی به نفت شهر سومار رفته بود به اسارت دشمن در آمد.
پس از گذشت چندین سال در 28 مرداد 1369 به وطن برگشت. سالهای پس از آزادی به سرعت می گذشت و سید اکبر که دچار مجروحیت شیمیایی میکروبی شده بود، با روزهای سخت بیماری دست و پنجه نرم می کرد.
28 تیر 1379 بود که پس از تحمل سالها رنج، به معبود خود پیوست.