روایت مبارزه تا آخرین نفس یک ارتشی در روز‌های اول جنگ/ آخرین خداحافظی شهید فرزاد با فرزند چند ماهه‌اش

شهید احمد فرزاد اولین شهید ارتشی شهرستان نجف آباد است که چند روز پس از آغاز حمله رژیم بعث به مرز‌های کشور به شهادت رسید و پیکرش در منطقه ماند.
کد خبر: ۵۱۷۰۹۳
تاریخ انتشار: ۰۳ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۰۰:۱۸ - 23April 2022

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «احمد فرزاد» اولین شهید نجف‌آباد در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است که در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به شهادت رسید. پدرش حاج حیدرعلی زینلی کشاورزی زحمتکش و مادرش، شاهزاده زنی سخاوتمند و با تقوا بود. در محیط پاک و ساده نجف آباد رشد کرد. در کنار تحصیل از کار و تلاش و همراهی با پدرش دریغ نداشت. پس از اتمام تحصیلات متوسطه در دبیرستان دهقان، در سال ۱۳۵۰ موفق به ورود به دانشکدۀ افسری نیروی زمینی ارتش شد. دوره‌های آموزشی سخت و طاقت فرسای دانشکده را یکی پس از دیگری با نمرات عالی و توان بالای نظامی طی کرد، تا به اهداف و خواسته‌های والای زندگی‌اش برسد.

روایت مبارزه تا آخرین نفس یک ارتشی در روز‌های اول جنگ/ آخرین خداحافظی شهید فرزاد با فرزند چند ماهه‌اش

در همان زمان بود که فامیل خود را از زینلی به «فرزاد» تغییر داد. پس از پایان تحصیلاتش، با درجۀ ستوان دوم زرهی عازم هفتگل شد. شهید احمد فرزاد فردی دقیق، منظم و پُر توان بود و به همراه دو تن از دوستانش که با هم رقابت داشتند، به سه تفنگ‌دار معروف شدند. در سال ۱۳۵۵ بخشی از تیپ ۳، از هفتگل به دشت میشان (آزادگان) منتقل شد و احمد، معاونت گروهان ۲ به فرماندهی داوود مهرآرا را بر عهده گرفت. به نماز اول وقت اهمیت زیادی می‌داد و حتی در دورۀ رژیم شاهنشاهی نیز که جوّ ارتش از لحاظ دینی و عقیدتی نامناسب بود، فرزاد به اعتقادات دینی‌اش پایبند بود و هنوز دوستانش پس از گذشت سی سال به یاد می‌آورند که چگونه در گوشه‌ای از سالن و در خفا به نماز می‌ایستاد و به زیبایی با معبودش راز و نیاز می‌کرد.

در ادارۀ امور از صلابت و جدیّت خاصی برخوردار بود؛ اما بنا به شرایط موجود، شوخ‌طبعی خاص خود را نیز داشت. با زیردستانش بسیار دوست بود و به بی‌عدالتی‌هایی که در حق آنان روا می‌شد، به مخالفت بر می‌خاست و از آن‌ها دفاع می‌کرد. همیشه می‌گفت: «این‌ها از خانواده دل کنده‌اند و به سربازی آمدند تا فنون نظامی بیاموزند و از میهن‌شان دفاع کنند؛ پس چرا باید در حق شان اجحاف شود.» همچنین برای کمک و دستگیری از آن‌ها صندوقی تأسیس کرد تا هر کس به پول احتیاج پیدا کرد، به راحتی مشکلات مادی خود را از طریق ایشان برطرف کند. خوش‌خُلق و مهربان بود. همه دوستش داشتند و علاقه‌مند بودند که در گروهان او باشند. انتظار داشت ارتش، منسجم و قوی باشد و آموزش‌های نظامی در سطح عالی برگزار شود. بر فنون نظامی و رزمی تأکید فراوان داشت و سعی می‌کرد نیرو‌ها را در اوج قدرت و توان دفاعی قرار بدهد.

قبل از پیروزی انقلاب، برای نشان دادن توان نظامی ایران در مقابل مستشارانی که به کشورمان آمده بودند، در دشت میشان مانوری برگزار شد. این مانور به گردان ۲۹۳ واگذار و فرماندهان، مسئولیت این مانور را به فرمانده گروهان ۱، سیاوش نصیری که مورد تأیید آنان بود، واگذار کردند. ایشان نیز با انتخاب نیروهایش از جمله فرزاد و به پشتوانۀ فعالیت‌ها و برنامه‌ریزی‌های خلاقانۀ او و دیگر دلاوران آن گردان به همراه تانک‌های تازه خریداری شده از انگلستان، مانور زرهی کم‌نظیری را اجرا کردند و این‌گونه بود که عراق از لشکر ۹۲ زرهی دشت آزادگان همیشه هراس به دل داشت.

احمد در زمان رژیم ستم‌شاهی خیلی زود به ماهیت ضد مردمی و ضد اسلامی حاکمان سرسپرده پی برد و مبارزه با ظلم را سرلوحۀ برنامه‌های خود قرار داد. برنامه‌های مبارزاتی‌اش به همراه مسعود آشوری و چندین تن دیگر از ارتشیان پاکدل اسلامی و حقیقت‌جو بود که توسط ایشان ارشاد شده بودند. در سال ۱۳۵۵ و به صورت مخفیانه مبارزات خود را علیه رژیم پهلوی انجام دادند. فرزاد در برابر کار‌های ناشایست ارتش، ایستادگی و از مافوقش فرمان‌بُرداری نمی‌کرد. مخفیانه اعلامیه‌ها و نوار‌های سخنرانی امام خمینی را در اختیار ارتشیان قرار می‌داد و آن‌ها را ارشاد می‌کرد. ضد اطلاعات، متحیر از اینکه مسبب این عوامل چه کسی است، منازل را تفیش و ارتشیان را بازجویی کردند؛ ولی نتوانستند عامل یا عواملی که در این ماجرا نقش اصلی را ایفا کردند، شناسایی کنند.

روایت مبارزه تا آخرین نفس یک ارتشی در روز‌های اول جنگ/ آخرین خداحافظی شهید فرزاد با فرزند چند ماهه‌اش

در همان سال‌ها همسر خواهر شهید فرزاد، مرحوم حجت‌الاسلام محمدباقر طباطبایی به دلیل مبارزات ضد رژیم در زندان اصفهان محبوس شد. شهید فرزاد برای ملاقات با ایشان به زندان رفت. حجت‌الاسلام طباطبایی که می‌دانست چنین ملاقاتی برای یک افسر ارتش پیامد‌های ناگوار خواهد داشت، به او هشدار داد؛ اما شهید فرزاد با لبخند گفت: «نگران نباشید کار این رژیم تمام است.»

احمد در سال ۱۳۵۷ با دختر عموی خود ازدواج کرد و پس از آن نه تنها دست از مبارزات خود نکشید، بلکه بر دامنۀ آن نیز افزود. با پیروی از فرمان امام، سرباز‌ها را از پادگان فراری داد و حتی به کسانی که برای بازگشت به شهرستان و محل سکونت‌شان مشکلات مادی داشتند، کمک کرد تا به زادگاه‌شان بازگردند.

با اوج‌گیری انقلاب، احمد فرزاد به همراه مسعود آشوری مبارزات خودشان را علیه رژیم پهلوی علنی کردند و با شکستن قاب عکس شاه و سر دادن فریاد مرگ بر شاه و درود بر خمینی، توسط ضد اطلاعات دستگیر و روانه زندان شدند. پس از شکنجه شدن، حکم اعدام آنان صادر شد که پس از گذشت چند روز و مقارن شدن با روز ۲۲ بهمن و پیروزی انقلاب اسلامی، به دست مردم آزاده و غیور از زندان ساواک آزاد شدند.

پس از پیروزی انقلاب، سِمت فرماندهی گردان ۲۹۳ لشکر ۹۲ دشت آزادگان به ایشان واگذار شد؛ ولی پُست و مقام برایش اهمیتی نداشت و اصرار داشت که افسران ارشدتر، این پست را قبول کنند. فرزاد در دشت آزادگان به منظور اتحاد عقیدتی و سیاسی در بین ارتشیان، به تأسیس انجمن اسلامی اقدام کرد که ریاست آن را به شهید آشوری واگذار کرد.

در سال ۱۳۵۸ صاحب فرزندی شد که نامش را امیر گذاشت. پس از پیروزی انقلاب به خاطر مسائل فراوان از جمله کودتای نقاب (نوژه) و انتقال سربازان و درجه‌داران به شهر‌های محل سکونت‌شان، رشتۀ محکم گردان ۲۹۳ از هم جدا شد. برخی از فرماندهان و درجه‌دارانِ ارتش به دلیل سختی کار و زندگی در دشت آزادگان به همراه خانواده‌هایشان به شهر‌های خود منتقل شدند، به گونه‌ای که می‌توان گفت سنگر لشکر ۹۲ زرهی دشت آزادگان با آن همه عظمت و اقتدار از هم گسست. به فرزاد نیز پیشنهاد شد که دشت آزادگان را رها سازد و به اصفهان منتقل شود، تا در کنار خانواده آسوده زندگی کند؛ ولی او نپذیرفت و گفت: «همه رفتند و اگر ما برویم دیگر از لشکر ۹۲ زرهی چیزی باقی نمی‌ماند و مرز ناامن می‌شود.»

تلاش‌های گسترده‌ای کرد تا دوباره این لشکر را منسجم کند و سر و سامانی بدهد؛ ولی راه به جایی نبرد. چند ماه قبل از شروع جنگ عراق علیه ایران، فرزاد به همراه چندین تن دیگر از افسران، بار‌ها به تهران رفتند و خبر ناامنی مرز را گزارش دادند و اینکه نیرو‌های عراقی در حال ساختن سنگر و آماده باش نظامی هستند و تانک‌ها و نیروهای‌شان در چند کیلومتری مرز حضور دارند و ضمن دیده‌بانی از مرزها، مناطق اطراف را نیز شناسایی می‌کنند و قصد حمله به ایران را دارند؛ اما بنی‌صدر به حرف‌های‌شان اهمیتی نمی‌داد و می‌گفت: «ارتش حق مداخله ندارد.»

ناراحتی، خواب و خوراک را از او ربوده بود، نه لشکر منسجم بود و نه مهمات و تجهیزات لازم جنگی وجود داشت. آنان به جز چند تانک سالم چیزی در اختیار نداشتند؛ با این حال نیرو‌ها در مرز مستقر شدند.

روایت مبارزه تا آخرین نفس یک ارتشی در روز‌های اول جنگ/ آخرین خداحافظی شهید فرزاد با فرزند چند ماهه‌اش

با ناامن شدن بیشتر منطقه، دو هفته قبل از آغاز جنگ، فرزاد به همراه فرمانده گروهان، داوود مهرآرا و با اکثریت نیرو‌ها و تانک‌های موجود به حاشیۀ مرز و کوه‌های الله‌اکبر رفتند و در پاسگاه‌های سوبله و صفریه مستقر شدند و به مدت چند روز توانستد مواضع عراقی‌ها را با مشکل روبه‌رو کنند. حتی پاسگاه‌های عراقی‌ها را در مرز هدف قرار داده و مانع پیشروی آنان به داخل خاک ایران شدند.

پس از مدت زمان کوتاهی که منطقه آرام شد، فرزاد با عجله به کوی سازمانی پادگان برگشت. غسل شهادت کرد و با همسر و امیر هفت ماهه‌اش خداحافظی کرد. به گونه‌ای به آن‌ها می‌نگریست، گویا دیدار آخر است و لحظۀ شهادت نزدیک. پس از مراجعت فرزاد به منطقه، در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ حملۀ غافلگیرانۀ نیرو‌های ارتش عراق به سوی پاسگاه سوبله و صفریه آغاز شد و منطقه زیر باران گلوله قرار گرفت.

تانک‌ها از سمت عراق با سرعت به مرز می‌شتافتند و همه جا را با خاک یکسان می‌کردند. پیشروی آنان به سوی پاسگاه سوبله ادامه یافت و مقاومت نیرو‌های ایرانی در هم شکست. نیرو‌های ایرانی در برابر این هجوم گسترده غافلگیر و هر کدام به طرفی متفرق شدند و برخی به مبارزه پرداختند. فرزاد به طرف تانک رفت و به سَمت مواضع نیرو‌های عراقی گلوله شلیک کرد. پس از آن از تانک خارج شد و به طرف اسلحۀ ۱۰۶ رفت و با تمام توانش در مقابل دشمن ایستاد.

سرانجام در میان آتش و دود و رگبار گلوله‌های بی‌امان دشمن به شهادت رسید تا از خود به جز رشادت‌های بی‌مثال چیزی در این دنیای فانی به جای نگذارد. پیکرش برای همیشه مفقود‌الاثر ماند و در کنار شهدای گمنام جاودانه شد. بر سنگ یادبودش که در گلزار شهدای نجف‌آباد بنا شده، تاریخ ۲مهر ۱۳۵۹ به عنوان تاریخ شهادت حک شده است.

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار