به گزارش دفاع پرس از شیراز، رزمنده جانباز، اصغر شجاعی که با جمعی از دوستان خود از کازرون عازم جبهه سوسنگرد شده و سه روز را در محاصره بعثی ها، پرپر شدن بهترین یاران خود را نظاره گر بوده، اکنون برای آن سفرکردگان و مقربان درگاه حق می نگارد:
سال ها از جنگ می گذرد و دیگر تابوت شهیدی نمی آید و دیگر رزمنده ای در شهر قدم نمی زند و بوی باروت و گلوله از مشام ها رفته است.
آه، که چقدر دلم هوای آن دیار و آن دوستان کرده است. دوستانی که تا دست به دلشان می زدی علقمه ی چشمانشان جاری می شد. دیگر کسی "کجا رفتند آن رعنا جوانان" را نمی خواند و سال قحطی عاطفه ها رسیده است.
بعد از جنگ اتوبوسی که بچه ها را به جبهه می برد، اتوبوسی که خاطره شهدا را با خود داشت؛ به چوب حراج گذاشتند و بعد از آن نوبت به حراج گذاشتن معرفت ها و محبت ها و ایثارها رسید.
بیا برویم بستنی هفت رنگ ایتالیایی بخوریم با کافه گلاسه و کاپوچینو. این ها کفاره همه غفلت مان است، راستی آبان ماه دارد تمام می شود.
یادت می آید تابستان 59 داشت به پایان می رسید که رادیو خبر حمله عراق به ایران را به گوش مردم رسانید و بچه ها در بسیج زیر نظر شهید علی اکبر پیرویان داشتند آموزش نظامی می دیدند.
رحیم، کرامت، رحمان (رضازاده) ، شکرا... (پیروان) و بقیه بچه ها در زیر آفتاب روی زمین سینه خیز می رفتند و با حرف های ابراهیم(صفری) به خنده می افتادند.
شهید رضازاده:
جنگ چهره خشن خود را داشت به نمایش می گذاشت.
علی اکبر پیرویان همه را به خط کرد و گفت: آماده باشید باید به میدان رزم برویم. و نماینده مردم اهواز، سید محمود کیانوش، برای بچه ها از موقعیت جنگ و تجاوز دشمن به مرزهای ایران گفت و به این ترتیب بچه ها آماده جنگ شدند.
فرمانده شهید سردار علی اکبر پیرویان:
برادر عزیز... دوست داشتم خودت از سوسنگرد و هویزه و مقاومت بچه ها می گفتی. اما می دانم که هر وقت نام سوسنگرد را می شنوی، اشک در چشمانت جمع می شود، که گریستن نخستین قطعه ی کودکانه ی تو بود.
به دنبال دوستی می گردی که دلی از جنس ستاره داشته باشد. همچون دوستان پشت خاکریزهای هویزه و سوسنگرد.
مظلومیت سوسنگرد:
سوسنگرد، از آن جهت مظلوم پرونده جنگ است که پیام شهدایش، آن طور که باید به اهلش منتقل نشد و هنوز ناگفته هایش بیش از حد تصور است.
مسئله هویزه و سوسنگرد مسئله شکست و پیروزی نیست یک اتفاق و یک واقعه ساده نیست.
سوسنگرد فرهنگ مقاومت را در ماه های آغاز جنگ سرمشق چگونه جنگیدن قرار داد و عاشورای حسینی را از بایگانی تاریخ تشیع وارد کارزار نمود.
آن روز در بسیج غوغایی بود.
مادرانی که برای وداع کردن با بچه هایشان آمده بودند.
پدرانی که "فالله خیر حافظا" را در گوش پسرانشان می خواندند.
خواهرانی که آبی برای بدرقه راه برادر آورده بود.
اشک های جاری بر چهره ها.
رحیم با تفنگ 57 و عبدالرحمن با ام-یک و تو با پوتین زهوار در رفته و مینی بوس ها که آماده حرکت شدند.
راستی....
در هویزه و سوسنگرد چه گذشت؟
در محرم 59 در محاصره عراقی ها چه روی داد؟
چرا بچه های آن زمان خاموشند؟
چرا حتی نام و نشانی از آنان نیست؟
در آن زمان، جبهه همه بچه های کازرون، سوسنگرد بود.
شهر دوم کازرونی ها. گوشه گوشه ی این شهر، خاطره شهدای کازرونی است. اما دریغ از یک نشان، یک یادبود از آن همه دلاوری ها.
بیش از هشتاد بسیجی کازرونی در محرم 59 در محاصره تانک های عراقی جنگیدند و شهر را از سقوط نگه داشتند.
شهید داوودی
اما در سالگرد شهدای سوسنگرد، تلوزیون فیلم سینمایی بخشکی شانس را به نمایش گذاشته بود.
در شهر خبری نبود!!
راستی یاد شهدای سوسنگرد 59 بخیر.
شهید بستانپور
بستانپور که بود؟ احمد داودی که بود؟
صمد نحاسی پودر شد
حمید خسروی غرق در خون شد.
نصرا... سبزی در آخرین لحظه های عمرش شهادتین می خواند.
آه.... علی اکبر(پیرویان)، فرمانده بچه ها، با گلوله تانک، پشت خاکریز آرام خوابیده بود.
رحیم، با تفنگ 57 پشت پل سوسنگرد در حال مقاومت بود.
باقر سلیمانی با یک نارنجک انداز در جاده منتهی به هویزه تمرین سرداری می کرد.
ابراهیم و شکرا... و رضازاده، کنار رودخانه نیسان11 داشتند سه راهه آماده می کردند که با آن به تانک های عراقی حمله کنند.
فرج مجروح شده بود و در خانه ای که در محاصره عراقی ها بود، رها شده بود.
حمید خسروی پشت خاکریز با آرپی جی به طرف عراقی ها در حال رفتن بود. که با تیربار عراقی ها زده شد.
چه شبی بود، شب محرم 59 در محاصره عراق و سکوت شهر.
یادت می آید... کنار سکوی مسجد سوسنگرد نشسته، نگاهی به آسمان کردی و رو به عبدالرحمان گفتی: می خواهم امشب در خدا غش کنم.
می خواهم امشب از دل و جان قربان صدقه ی خدا بروم.
امشب با تمام هستی ام، دست های نیستی ام را می بوسم و سعی می کنم به هر قیمتی شده خود را به بازار یوسفیان برسانم.
می خواهم به بام کبریا برسم و نگاهی به پیکرهای پاره پاره شده ی شهدایی که در حیاط مسجد آرمیده بودند کردی و گفتی: شهادت، خط شکنی روح در نبرد تن است. شهادت، عشق را شفاف می کند و صداقت را صیقل می دهد.
شهادت، ما را در مهمانی "انا الحق" شرکت می دهد.
حسین جان، داریم به سالگرد شهدای سوسنگرد نزدیک می شویم. به بچه ها بگو کاری بکنند. نگذارید انصاف ها چرت بزنند. نگذارید بچه ها هنوز غریب بمانند.
مگر می توان فراموش کرد دوستان را.
حرمت گل ها را نگه داریم.
انتهای پیام/