دلنوشته/

تو را دوست دارم ای شهید

تو در آسمان زندگی‌ام درخشیدی و جاودانه ماندی و روشنی‌بخش زندگی‌ام شدی و من به تو می‌اندیشم. تو شهابی از جنس زمینی. خاکی و بی‌ریا. تو از خاک بودی و به افلاک رسیدی. تو و ستاره‌های درخشانی که گاه و بی‌گاه در این ظلمات می‌درخشی راه را برایمان روشن می‌کنید.
کد خبر: ۵۸۶۶۴۶
تاریخ انتشار: ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۰۹:۴۸ - 03May 2023

گروه استان‌های دفاع‌پرس- «ابوالقاسم محمدزاده» پیشکسوت دفاع مقدس؛ به آسمان می‌نگرم که خالی‌تر از همیشه است. دیگر ستارگانش برایم جلوه‌ای ندارد و سوسوی آن‌ها دلم را سرشار از شور و شعف نمی‌کند. آسمانی غم‌گرفته، آسمانی پر از هیچ... بی‌ستاره و نیلگون و خاموش. مثل چادر سیاهی بر گستره زمین پهن شده است. چتر آسمان را می‌گویم که به تمام و کمال. خاموش روی سر من و زمین و هرچه در آن است گسترده شده.

اما ... اما نه! ... شهابی... پیداست. شهابی زیبا در حال عبور است.

اما نه... عبور نمی‌کند انگار قصد عبور ندارد. نور درخشانش دلم را روشن کرده، گویی به من لبخند می‌زند.

این شهاب تویی ....

تویی که در آسمان زندگی‌ام درخشیدی و جاودانه ماندی و روشنی‌بخش زندگی‌ام شدی. و من... به تو می‌اندیشم. تو شهابی از جنس آسمان نبودی و نیستی. تو شهابی از جنس زمینی. خاکی و بی‌ریا. تو از خاک بودی و به افلاک رسیدی. تو مرغ باغ ملکوت بودی و شوق پرواز و رسیدن به عالم داشتی و در مسیرت، در مسیر رفتنت به آنجا راه را روشن کردی. تو و ستاره‌های درخشانی که گاه و بی‌گاه در این ظلمات می‌درخشی راه را برایمان روشن می‌کنید.

به تو ای بهتر از جانم، به تو ای رفیق تنهایی‌ام، به تو ای همدم شب‌های تارم به تو می‌اندیشم. که نور می‌افشانی و می‌روی.

به تو که در وصف‌تان مرادمان فرمود؛ «با این ستاره‌ها می‌شود راه را پیدا کرد».

و تو را... تو را... ای شهید! با تمام وجود دوست می‌دارم. همین دیروز که گمراهی بر دلها سایه افکنده بود و کف‌زدن‌های پیاپی جای صلوات را گرفته بود تو آمدی و از آسمان شهر که هیچ! از آسمان دل‌ها عبور کردی و در عین مظلومیت و غربت. درست مثل روز رفتن‌تان. درست مثل لحظه شهادت‌تان و درست مثل سال‌ها بی‌خبری و دور از خانه و خانواده. دور از وطن. گمنام در دل خاک آرمیدی تا حالا بیایی و امید و راه را روشن کنی. درست در لحظه‌ای که دیو سیاه بی‌فرهنگی دامن پهن می‌کند. درست در روزگاری که خورشید حقیقت را به چاه ظلالت سوق می‌دهند تو می‌آیی. ستاره می‌شوی. ماه می‌شوی و نور می‌بخشی و هدایت می‌کنی. دل‌هایی را که در سینه می‌زند. در هوایت. در اشتیاقت. مظلومانه. بی‌کف و صدای مرغ سحری که برایت شکوه کند و نجوا. تو! غربیانه‌ترین حالت عشقی.

تو! غریبانه... نه اشتباه کردم مرا ببخش رفیق دیرینم. تو عین حضوری. تو خود عشقی. تو عین بصیرتی و نشانه. و اگر غیر از این بود بر دوش ملائک نبودی و در حریم یار با صفا طواف نمی‌کردی و در عین کوری و نابینائی چشم‌های دنیوی ما، تو را بهترین‌های خلقت تشییع کردند. در این هیاهو عطر خوش وصال در حریم یار می‌پیچید و تو بر شانه‌های بادی که شهپرهای ملائک جاری بود، در میان لفافه‌های دعا رهسپار خانه ابدی شدی نه با صدای دست و مرغ سحری که زمین‌نیان خواندند. تو را دوست دارم ستاره! تو را دوست دارم شهاب! تو را دوست دارم شهید ...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها