سی‌وچهارمین جشنواره تئاتر فجر از دریچه نقد 1؛

"جان گز" ناتوان از گفتن حقیقت شهدا است

"جان گز" از نمایش‌هایی است که با موضوع دفاع مقدس در اولین روز جشنواره سی و چهارم تئاتر فجر به نمایش درآمد. این نمایش با آنکه قرار بود از شهدا و تکریم آنها حرف بزند، در عمل راهی دیگر رفته است.
کد خبر: ۶۷۲۲۱
تاریخ انتشار: ۰۳ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۳:۵۶ - 23January 2016

گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، محمد ولاشجردی ـ در اولین روز جشنواره سی و چهارم فجر علاوه بر 9 نمایش که در سالنهای متعدد اجرا شد، نمایش «جان گز» به کارگردانی نیما دهقان در تماشاخانه سرو به روی صحنه رفت.

نمایشی از سرگردانی و بیثباتی آدمها

 نمایش «جان گز» به مسئله شهدای غواص و بازخورد آن در جامعهای مغفول میپردازد. جامعهای را که «نیما دهقان» به عنوان کارگردان ترسیم کرده، عاری از حقیقت است. این درست است که بخشی از جامعه نسبت به شهدا دچار خوابزدگی شده اما وجه غالب نیست. در تشییع شهدای غواص این حجم عظیم مردمی از کجا آمده بود؟ هر چند همه این مردم به دلیل شرایط سخت اقتصادی اوضاع نابسامانی دارند اما اکثر آنان نسبت به شهدا دیدی متفاوت دارند.

مردم شهدا را بخشی از هویت گم شده خود میدانند و با آمدن پیکر مطهر این عزیزان آن را تسکینی بر دردهای خود میدانند. پی گیری اخبار مربوط به دفن شهدا از جانب مردم به مراتب مهمتر از هر خبر دیگری است.

این بی تفاوتی خودخواسته و گاهی مغرضانه مربوط به طبقه کم شمار شبه روشنفکری است که متاسفانه به دلیل رسوخ در رسانههای گروهی و اغلب مجازی سعی میکنند مسئله شهدا را زیر سوال ببرند کما اینکه در زمان جنگ بعد از فتح خرمشهر ادامه جنگ را هم زیر سوال بردند.

«جان گز» زاویه دید مشخصی ندارد، حکایت یکی به نعل و یکی میخ زدن است. در حینی که میخواهد شهدای غواص را منزلت ببخشد در همان حین آن را میکوبد.

همه اپیزودهای نمایش به لحاظ روایی با هم درگیر هستند ولی از نظر مفاهیم مستتر در متن همسو نیستند. «جان گز» بیشتر از اینکه مخاطبش مردم باشد همان شبه روشنفکرانی است که ذکرشان رفت. با این وجود «جان گز» چندان قدرتمند نیست که بتواند آنها را درگیر کند.

تجسم روح شهید بدون درک شهید

روح شهید در طول نمایش حضوری ایستا دارد و چیزی جز پز هنری ندارد و تنها نقشش این است که اپیزودها را به طرز ناشیانهای به هم ربط دهد. وقتی ما از گفتار و رفتار آدمهای نمایش به ارتباطشان پی میبریم چه لزومی دارد که روح سرگردان شهید را ببینیم.

این سرگردانی نه تنها در نمایش اثری ندارد بلکه روحی قدسی شهید را مورد اهانت قرار میدهد. آن لبخندهای ابلهانه و حضور در همه مکانها در حالی که هیچ دلیلی ندارد بی ثباتی روح شهید را مطرح میکند.

برای یادآوری بزرگی روح شهید، مطلبی کوتاه از کتاب "به مجنون گفتم زنده بمان، کتاب همت" را میآورم تا چیزی را بی سند نگفته باشم.

صفحه 68 این کتاب که بر اساس خاطرات ژیلا بدیهیان همسر شهید همت نوشته شده یادآور خاطرهای حیرت آور است. این خاطره مربوط به زمانی است که از شهادت همت مدت زیادی گذشته و ژیلا بدیهیان به تنهایی بار زندگی را بر دوش میکشد.

ژیلا بدیهیان میگوید:

سختیها را تحمل میکردم. گاهی هم البته کم میآوردم. مثل آن بار که یکی از پسرها نیمه شب داشت توی تب میسوخت. کسی نبود نمیدانستم چیکار باید کنم. آن شب نه بچه خوابید، نه من. دمدمای صبح، نزدیک اذان، گریهام گرفت. به ابراهیم گفتم:

ـ «بی معرفت! دستکم دو دقیقه بیا این بچه را بگیر ساکتش کن!»

خوابم نبرد، مطمئنم، ولی در حالتی بین خواب و بیداری دیدم ابراهیم آمد بچه را ازم گرفت، دو سه بار دست کشید به سرش و ... من به خودم آمدم دیدم بچه آرام خوابیده.

به خودم گفتم «این حالت حتما از نشانههای قبل از مرگ بچه است.»

خیلی ترسیدم. آفتاب که زد، بی قرار و گریان، بلند شدم رفتم دکتر.

دکتر گفت: «این بچه که چیزیش نیست.»

حضورش را گاهی همین طوری حس میکردیم.

او همه جا با من است، او همه جا با ماست، یقین دارم.

اگر اینها را باورپذیر نمیدانیم و روح شهید را با مردگان دیگری از جمع خودمان اشتباه گرفتهایم که دیگر حرفی برای گفتن نمیماند. شهید چون از اولیاءالله است و به وجه الله نظر میکند. بر همین اساس بخشی از امورات عالم به او سپرده میشود. بعضی از همین شهدا در زمان ظهور رجعت میکنند. پس چرا با این خیال واهی که شهید را شناختهایم او را اینگونه با کج سلیقگی تجسم میبخشیم. مگر شهید روح سرگردانی دارد که در آرایشگاه عروس و کافی شاپ و ... برود و جولان بدهد و با آن خندههای ابلهانه  به آدمها نگاه کند.

مغلطهای از حرفهای پرشمار

این نمایش قرار است نقد چه چیزی باشد. نقد آدمهایی که شهدا را فراموش کردهاند، اوضاع بد اقتصادی که خواهری و برادری که مجبور میشوند برای حل مشکلشان مواد مخدر ببلعند، فراموش کردن جانبازان شیمیایی در هیاهوی تبلیغات برای تشییع شهدای غواص یا چه چیز دیگری.

اصلا با این اوضاع اگر ما شهدا را فراموش کنیم بهتر است تا ظلم مضاعفی به آنها روا نداریم. شهید آوینی در متن یکی از قسمتهای مستند روایت فتح میگوید: «پندار ما این است که شهدا رفتهاند و ماندهایم اما حقیقت آن است که شهدا ماندهاند و زمان ما را با خود برده است.»

ما در زمانه خود غرق شدهایم، بیاییم فکری به حال درماندگی خود کنیم. برای هر راهی نیاز به پیر و مرادی داریم که به تاسی از او طی طریق کنیم. عظمت غیر قابل درک شهدا در این جمله امام خمینی(ره) که حقیقتاً شهدا را شناخته هم عیان و هم مستتر است.

ایشان میفرمایند: «شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است»

این جمله را وقتی میتوانم تصویری کنم که یا اهل یقین باشم یا در جهت رسیدن به یقین گام بردارم. من وقتی حتی گذرم به گلزار شهدا نیفتاده چگونه میتوانم از شهدا حرف بزنم. باید خاک مزار شهدا را روی سر بکشم تا اجازه داشته باشم به ساحتشان حضور پیدا کنم.

اصلا برای نگارنده اهمیتی ندارد که شکل این نوشتار از قاعده نقد نویسی خارج شده باشد. اما همچنان که در هنر هیچ قاعدهای نیست که نشود آنرا زیر پا گذاشت در نقد اثر هنری چرا به این دید نگاه نکنم. هیات انتخاب پایشان بر کدام زمین و سرشان در کدام آسمان است که نمیبینند چه کاری را روانه جشنواره تئاتر فجر میکنند.

راه میانهای نداریم

چرا ما همیشه از یک طرف بام باید بیفتیم؟ جشنواره فیلم عمار آنقدر در محتوا غرق شده که فرم را فراموش میکند و گردانندگان جشنواره تئاتر فجر چنان در فرمزدگی غرق شدهاند که محتوا را فراموش کردهاند.

چرا مادر شهید و پدر شهید در این نمایشها آدمهای بی منطقی نشان داده میشوند؟ پدر و مادری که فرزندشان را با مرگی طبیعی از دست میدهند با خود کنار میآیند. اما پدر و مادر شهدا مثل آدمهای جن زده با خیال احمقانهای منتظر برگشت پسرشان هستند. کی باید از این نگاه توهین آمیز دست برداریم؟

در میان دوست و فامیل و آشنا از این پدر و مادر شهدا فراوان دیدهایم که با همه دلسوختگی و داغداری به خدا توکل کردهاند و زندگی معمول خود را ادامه میدهند.

لازم است از لاک تزویر بیرون آمده و شهدا را فراموش کرد چرا که این طور کار کردن برای شهدا ظلم به شهدا است.

از طلا بودن بسی رنجیدهایم

مرحمت فرموده ما را مس کنید

نظر شما
پربیننده ها