گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس: رسول حسنی ـ شب گذشته «راز مهر راز سپهر» در سالن اصلی تئاتر شهر به کارگردانی شکرخدا گودرزی روی صحنه رفت. این نمایش که زمان آن بیشتر از 120 دقیقه بود داستان رستم و اسفندیار را روایت میکرد.
داستانهای اساطیری میراثی است که باید حفظ شود
«راز مهر راز سپهر» برداشتی است از داستان رستم و اسفندیار متن شاهنامه فردوسی. این قصه از شاهنامه واجد مضامین مهمی است که طرح آن مستلزم زمانی خاص نیست. در هر برههای میتوان آن را تحلیل کرد و درس آموخت. چندین سال است که در بخش فرهنگی با مفاهیمی چون هنر دینی، هنر معناگرا و...مواجه هستیم که به دلیل کلی بودن مبحث، در عمل راه به جایی نبرده است. هرچند که من هم با این نوع دسته بندی مخالفم اما اگر قائل به ایجابی بودن این تعریف برای هنر باشیم داستان رستم و اسفندیار نه تنها دینی ترین و معناگراترین داستان شاهنامه، که یگانه داستان همه تاریخ ادبیات اسطیری و افسانهای ایران است. اگر اغراق نباشد در درامهای غربی نیز چنین داستان پرکشش و تنشی را سراغ نداریم.
این داستان بخشی مهم از میراث فرهنگی ماست که باید حفظ و به نسل بعدی منتقل شود. داستانهای کهن ادبیات فارسی به دلیل بنمایههای دینیاش که منبعث از آموزههای اسلامی و شیعی است بهترین محمل برای انتقال مفاهیم ظلم ستیز و صلح طلبانه اسلام است. به استناد پیامبر اسلام که فرمودند: حب الوطن من الایمان، حفظ و اشاعه میراث گذشتگان هم بخشی از همین حب الوطن است، پس این داستانها باید با زبانی نو و قالبی دیگر بیان شود و زبان نمایش رساترین زبانهاست.
قبل از ورود به بحث «مهر راز سپهر» باید نگاهی اجمالی و تحلیلی به داستان رستم و اسفندیار بیندازیم.
متن داستان رستم و اسفندیار
اسفندیار گشتاسب از آخرین شاهان کیانی است که با نیرنگ، تاج و تخت پدر را تصاحب کرد. حالا اسفندیار خواهان این تاج و تخت است که پدر از او دریغ میکند. جاماسپ، وزیر متزور گشتاسپ که از روحانیون زرتشت هم هست رای گشتاسپ را میزند تا اسفندیار، این عامل خطرناک را از راه بردارد. تصمیم بر این میشود تا اسفندیار به سیستان برود و رستم را دست بسته به بلخ بیاورد و اگر قبول نکرد او را بکشد.
گشتاسپ به خوبی میداند که رستم، بند را نمیپذیرد و کار به جنگ میکشد و پایان این جنگ مرگ اسفندیار است، با این وجود او را با وعده تاج و تخت شاهی به سیستان میفرستد.
با وجودی که رستم از جنگ با اسفندیار اکراه دارد اما بند را هم مایه سرشکستگی میداند، برای همین با هشدارهای سیمرغ مبنی بر اینکه کشنده اسفندیار زمان زیادی زنده نمیماند با تیر دو شعبه درخت گز، اسفندیار را به قتل میرساند و مدت کوتاهی بعد از آن رستم هم به دست شغاد، کشته میشود.
جنگ دین و سنت
«رازمهر راز سپهر» اما داستان دیگری است؛ نه از آن جهت که طبق روایت پیش نرفته بلکه به دلیل دریافت غلط شکرخدا گودرزی از شخصیتها و درون مایه داستان که متنی خسته کننده و بی روح را روی صحنه میبینیم. تقابل دین و سنت شالوده این داستان شاهنامه است و اینکه در جنگ دین و سنت کدام پیروز میشود باعث به چالش کشیدن مخاطب است.
در همه داستانهای شاهنامه، مخاطب با همه وجود دوست دارد که رستم پیروز میدان باشد اما در این داستان مخاطب به درستی نمیداند به رستم دل بدهد یا اسفندیار. در اینجا رستم به دلیل عمر هزارساله و حضورش در حفظ میراث انسانی و فرهنگی ایران، نماد سنت و اسفندیار به دلیل ترویج دین زرتشت و ساخت هزاران معبد و تلاش برای آبادانی ایران، نماد دین است. یکی از دلایلی که اسفندیار به سیستان لشکر کشیده این است که رستم هنوز به دین زرتشت درنیامده است و به زعم من این مهمترین دلیل او برای به بند کشیدن رستم است. اسفندیار در مواجهاش با رستم از او میخواهد که به آیین نو درآید اما رستم نمیپذیرد.
جایگاه ممتاز زنان در شاهنامه
در شاهنامه فردوسی زنان جایگاه ویژهای دارند و جز سودابه که قصد خیانت به همسرش را داشت هیچ زنی زبون و درمانده نیست. همه زنان شاهنامه صاحب کیاست هستند که حتی از مردان هم پیشی میگیرند. اتفاقا فقط در مورد زنان است که هوشیاری و بزرگیشان ارتباطی به تبارشان ندارد.
فرنگیس، جریره، گلشن و کتایون علاوه بر آنکه ایرانی نیستند، از زنانی هستند که نقشهای اساسی در شاهنامه داشتند. در این میان کتایون دختر قیصر روم، همسر گشتاسب و مادر اسفندیار، زنی فهیم و با کیاست است که مخالف با رفتن اسفندیار به سیستان است. دلیل مخالفت کتایون با رفتن اسفندیار، ارتباطی با حس مادرانهاش ندارد یا دست کم آنقدر قوی نیست.
کتایون به اسفندیار هشدار میدهد که رویارویی با اسفندیار تقابل با همه تاریخ ایران و باورهای مردم ایران است. اگر رستم کشته شود گویی همه این دست آوردها و همه مردم ایران کشته شده اند.
درهم ریختگی شخصیت در صحنهای ویران
در «راز مهر راز سپهر» کتایون زنی گریان و بی اراده تصویر شده که یا در حال گریه است یا التماس. بازیهای بد و رقت انگیز ساغر عزیزی در نقش کتایون، ما را از این زن که وجه بارزش صبوری است متنفر میکند.
خوانندههایی که وارد صحنه میشوند و با بی سلیقگی تمام از صحنه بیرون میروند و اشعاری از شاهنامه را با حرکات کاریکاتور گونه میخوانند و متن را به سراشیبی مهلکی میبرند. همینطور تعویض صحنه های نمایش که به شکل ابتدایی چند جوان با لباسهایی نامناسب با متن وارد صحنه میشوند.
چند بازیگر هم با لباسهای سفید بیجهت در صحنه میلولند و مثلا نقش سیمرغ و مار و اشباح و رودخانه را بازی میکنند. همین بازیگران ناشی، تابوت اسفندیار را روی زمین حمل میکنند و موقع چرخش در ابتدای سن یکی از چرخهای تابوت از صحنه خارج میشود و تقلای بازیگران برای کشیدن تابوت بینتیجه میماند که حجت السلام زم که به عنوان تماشاگر در ردیف اول نشسته است به یاریشان میرود و تابوت را از پایین سن هل میدهد. این عمل باعث خنده حضار میشود و همه نمایش را نابود میکند.
این از طراحی غلط کارگردان در میزانسن حکایت دارد. ما چه نیازی به وجود سیمرغ آن هم به این شکل ناشیانهاش داریم. درحالی که از زال، شخصیتی که سیمرغ به اراده او میآید، خبری نیست. زال، نقشی مهم در داستان رستم و اسفندیار بازی میکند که متاسفانه مغفول مانده است.
در قسمتی از نمایش که اوج آن نیز بود به ناگه صحنه خالی میشود و سر و کله نقال پیدا میشود و جنگ رستم و اسفندیار را روایت میکند. درحالی که تماشاگر بیصبرانه انتظار این صحنه را میکشید که احتمالا کارگران برای طراحی این صحنه چیزی در آستین نداشته است.
در صحنههای آغازین نمایش، دختری جوان رقصان و دزدانه وارد صحنه میشود و ما میفهمیم که او ماهچهره، معشوق پشوتن است. شخصیتی که هیچ ارتباطی به داستان ندارد. این نکته واقعا لاینحل مانده که ما چه نیازی داریم که زنان را روی صحنه با حرکات موزون وادار به آواز خواندن کنیم.
چرا فکر میکنیم نشان دادن این قبیل صحنهها در سینما اشکال دارد و در تئاتر نه. به گمان من این رفتارهای ضد دینی راهی است برای عادت دادن مخاطب به این هنجار شکنیها تا در سینما هم تابوی آن شکسته شود. کاش چشم نظارت بر این آثار، بینا بود.