گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس: رسول حسنی ـ در سومین شب اجرای نمایشهای تئاتر فجر در تماشاخانه سرو، "نوبت یعنی بعدی" روی صحنه رفت که با تشویق و استقبال تماشاگران همراه شد. این نمایش با کمترین اشاره به دفاع مقدس بیشترین قرابت را با این گونه نمایشی دارد.
نمایشی تلخ از زندگی آدمهای قانع
اگر تا به حال پیش آمده که از چیزی یا کسی عصبی باشی و قدرت گرفتن حق را نداشته باشی و از روی عصبیت عقدهها را روی خودت خالی کنی دیدن "نوبت یعنی بعدی" دقیقا تکرار همین تجربه است. این نمایش بدون سیاهنمایی گوشههایی از زندگی رو به زوال اسد جراح و خانواده را به نمایش میگذارد.
این اثر، جراحی احساسات خاموش ماست که همیشه روی دردهای دیگران یا چشم بستیم یا سرزنششان کردیم. اسد جراح، پدر دختران دوقلوی به هم چسبیدهای است که چشم و دوربین و قلم خبرنگاران لحظهای راحتش نمیگذارد. رسانهها فقط برای پر شدن صفحات نشریه است که آنها را به حساب میآورند و برای برداشتن باری از شانههای اسد کاری نمیکنند.
اسد از ناحیه زن ناشنوایش رنج میبرد این زوج نه میتوانند با هم درد دل کنند نه حرف هم دیگر را میفهمند. زندگی ویران اسد در یک ماز اسیر شده و نمیداند راه گریز از این ماز کجاست؟ شاگرد اسد، کمال، نه ریشهای دارد و نه ثمری. او مردی بدون گذشته است که مسلما آینده هم ندارد.
کمال دلبسته یکی از دوقلوهای به هم چسبیده ای است که مادر ناشنوایشان رضایت نمیدهد آنها از هم جدا شوند. کمال شخصیت کاملی است که نمایش چیزی از او به ما نمیگوید. نه فقط کمال که همه شخصیتها را از روی ارجاعات نویسنده و کارگردان به بیرون از متن میشناسیم.
صحنهای عریان از اشیاء عصبیت این زندگی را که خالی از همه چیز شده تشدید میکند. آدمهای نمایش به دلیل اینکه چیزی برای از دست دادن ندارند میتوانند مولود هر چیزی باشند. این نمایش تذکری برای این هشدار است که جامعه نباید به سمتی برود همه چیز را از شهروندانش بگیرد.
اوج از هم پاشیدگی اسد به عنوان مردی که برای نگه داشتن زندگیاش ناتوان بوده، جایی است که خطاب به تماشگران، همان جامعه سر به گربیان برده حرف میزند و از روی متنی که کمال به او داده از کسانی تشکر میکند. هر چقدر اسد بیشتر حرف میزند خندهها بیشتر میشود. از نظر نگارنده تراژدی نمیتواند چیزی جز این باشد.
این صحنه یادآوار شعر نیما است. جایی که میگوید.
آی آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
در این اوضاع خفقان زده و رعب آور، خانواده اسد جراح از خانه خانم آقایی زنی دنیا دیده تنها غم زده و به شدت امیدوار سر در میآورند یا به تعبیری پناه میگیرند. خانم آقایی ظاهرا تنها کسی است که دختران به هم چسبیده را معلول نمیبیند. او دو دختر جوان و زیبا و حرافی را میبیند که مدام در حال شیطنت هستند.
مادر شهید نمادی از امید و زندگی
خانم آقایی، تنها زنی است که به حرفهای دل کمال گوش میکند و باری از دل او برمیدارد. کمال برای اولین بار از عشقش به یکی از دختران اسد حرف میزند. اسد جراح در مواجه با خانم آقایی است که حرفهای ناگفتهاش را میگوید. زن کر و لال اسد هم با خانم آقایی درددل میکند بی آنکه خانم آقایی متوجه حرفهای این زن محروم از حرف زدن بشود.
خانم آقایی اما یک مشکل بزرگ دارد او برای آنکه پسرش را زنده نگه دارد نیازمند پیوند عضو است. ما تا انتهای نمایش نمیدانیم خانم آقایی دقیقا چه عضوی برای پسرش میخواهد.
در دقایق پایانی نمایش، دخترها به امیدی که از هم جدا شوند برای عمل آماده میشوند. اما عمل موفق نیست و دخترها میمیرند.
خانم آقایی، مادر پسری جانباز است با پیکری متلاشی که هم قلب میخواهد هم کلیه هم ریه هم معده و هم.... خانم آقایی که روزنه امیدی برای اسد جراح، خانوادهاش و کمال شده خود شکنندهتر و ویرانتر است. اما اجازه نمیدهد این ویرانی او را از پا در آورد.
خانم آقایی با وجود مشکل فراوانی که دارد نسبت به همه چیز دیدی منطقی دارد. او به همه امید میدهد و خودش هم امیدوار است که صبح سپیدی بدمد.
از این منظر "نوبت یعنی بعدی" دیدی درست به مادر شهدا دارد. در اینجا خانم آقایی به عنوان نمادی از مادر شهدا ـ جانبازان ـ به همه زندگی میدهد چنانکه قبل از این پسرانشان با کشته شدن به خاک وطن زندگی بخشیدهاند. دیگر ما با مادری جن زده که به امید واهی چشم به آمدن پسرش دوخته طرف نیستیم که حرفهای منطقی اطرافیانش را نمیخواهد قبول کند.
در اینجا دختران جان داده زیر تیغ جراحی بار دیگر در جسم رزمندهای حلول میکنند تا حیاتی ابدی داشته باشند و در این میان تنها آدمهای ناامید مانند اسد، زنش و کمال به مرادشان نرسیده اند. حتی دخترهایی که طعم مرگ را چشیدهاند هم به دلیل فنا شدن در مفهومی ازلی زندگی را بازیافته اند. این معنا در صحبت کردنشان برای عمل شدن واضح است. هر دو دوست دارند عمل شوند اما میدانند که این عمل جدایی بعدی ندارد.
در این جامعهای که همه را طاعون فراموشی و بیمسئولیتی نسبت به یکدیگر فراگرفته باز مادر جانباز و خود جانباز است که به خون مرده شهر زندگی میبخشد، هر چند که این رگها از بیخونی خشکیده باشند.