گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس- رسول حسنی؛ موسیقی ایران به دلیل تنوع و گونه گونی اش جوابگوی سطح سلایق مخاطبان است اما اینکه چرا این موسیقی در محاق غفلت واقع شده ریشه در خودباختگی فرهنگی دوره پهلوی اول دارد که به سختی قابل جبران است.
ادبیاتی وابسته به غرب
شکل گیری شعر نو با ترجمه اشعار فرانسوی توسط نیما یوشیج در همین سالها اتفاق افتاد این بدعت در ساختار شعر هر چند ارزشمند بود اما در سالهای بعد و گسترش ترجمه در شعر، ضربههای اساسی بر پیکره شعر فارسی زد.
همینطور این مسئله در رمان فارسی قابل ردیابی است. «محمدعلی جمالزاده» با ترجمه داستانهای کوتاه و رمانهای فرانسوی با وجود برداشتن گام بلندی در ادبیات توفیقی که باید حاصل نشد و این گام به مثابه دیواری بود که نه پی درستی داشت و نه پای بست محکمی. اساسا ما تا این دوره چیزی به نام رمان نداشتیم هر چه بود قصه بود که با داستان تفاوت ساختاری داشت.
هنرمندان آن زمان که دچار هیجانات کاذبی شده بودند و دروازههای به اصطلاح تمدن را به روی خود گشوده میدیدند شروع به باز تولید آثار غربی بدون پشتوانه ایرانیاش کردند.
موسیقی ابزاری برای تفاخر
همین مسئله در موسیقی ایران که ریشه در تاریخ اساطیر ما دارد نیز اتفاق افتاده است. سفر به فرنگ و آشنایی با آلات موسیقی جدید و شکل اجرای آن که با شکل شناسی موسیقی ما در تضاد است از موارد قابل اشاره است. حکومت رضا خانی با شعار تحول و مدرنیزه شدن رغبتی به این عناصر اساسی زده بود که در درون چیزی نداشتند.
بزرگان «کمانچه» ایران ویولُن به دست گرفتند آنهم به خاطر ساختمان مشابهی که هر دو آلت موسیقی داشتند. از اینجا آنان مقامها و دستگاههای موسیقی ایران را با ویولن اجرا میکردند. مسلما قضیه به همین جا ختم نمیشود و آلات موسیقی دیگر با فرهنگ الصاقیشان وارد ایران شد. مثلا پیانو مشابه ایرانی نداشت که بشود انتظار داشت با آن مثل ویولن برخورد شود و باید آثار کلاسیک غربی را با آن نواخت. بخصوص اینکه به دلیل گرانقیمت بودن پیانو و حجمی که اشغال میکرد فقط در خانه اشراف مجال حضور مییافت. این ساز از نشانههای تفاخر بود و نداشتن آن برای قشر مرفه سرشکستگی محسوب می شد. همچنان که اشاره شد با ورود ویولن اساتید کمانچه میتوانستند با کمی سعی آن را به شیوه ایرانی بنوازند اما پیانو چنین نبود و باید استادی فرنگی میداشت آن هم با فرهنگی اروپایی و جهان بینی ضد دینی که با تاسف برای طبقه بالای جامعه آن روز ارزش شمرده میشد.
این چنین بود که موسیقی ایران جز برای تشریفات دربار من باب تفاخر جلوی سفیران غربی جایی نداشت. موسیقی سنتی ایران برای نظام به کلی بیگانه شد و در هنگام برگزاری جشن هنر شیراز و مواردی از این دست ابزاری آشنا اما تفرعنی به چشم میآمد.
همینطور سبکهایی مثل پاپ که با تبدیل به عبارت جعلی «پاپ سنتی» شده و معلوم نیست چگونه باید این سبک را تفسیر کرد. متاسفانه این نقیصه فقط به موسیقی ارتباط پیدا نمیکند در ترانه سرایی هم که جزء لاینفک موسیقی ماست با بحران مواجه هستیم. سعی در رعایت وزن عروضی و قوافی به قیمت قلب شدن کلمه علاوه بر مُثله شدن این قالب شعری شاهد دگرگون شدن کلمات نیز هستیم. نمونه این را میتوان در شیوه ادای واژگان نوجوانان امروز پیدا کرد.
بی تدبیری در دادن مجوز
مجوزهای پی درپی اجرا برای کنسرتهای پاپ که هنرمندان کارآزمودهای ندارد و بیمهری نسبت به موسیقی اصیل ایرانی از مواردی است که شاکله موسیقی سنتی را دچار اعوجاج کرده است. حالا دیگر نه موسیقی سنتی درستی داریم و نه موسیقی پاپ. آسان شدن و در دسترس بودن نرم افزارهای تنظیم موسیقی و آهنگسازی و ادیت آن، خوانندگی را سهل الوصول کرده؛ برای همین یک اثر به محض متولد شدن میمیرد.
با کمال تاسف در همین غرب که برخی از هنرمندان به آن چشم دارند، بزرگان موسیقیایی هستند که آثارشان سالها مورد مطالعه قرار میگیرد. جالب تر اینکه اهل موسیقی اینجایی به دلیل بحران هویتی که خود رقم زده چون نمیتواند خود را در سطح همتای غربی اش بالا بکشد. دست به تقلید خام دستانه از شیوه اجرا و نورپردازی و طراحی لباسش میزند.
هنرمند غربی هرچه که باشد در همان فضا و اتمسفری که رشد کرده مجال حیات دارد. این وجه بیرونی برای خودش هویت محسوب میشود نه برای هنرمند ایرانی. چنان که اگر یک هنرمند غربی از الگوی ایرانی بدون پشتوانه آن الگو بردارد دچار بحران هویت میشود.