به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، کتاب داستانی "ما چهارنفر بودیم" روایت خاطرات ناوسروان علوی از عملیات لؤلؤ نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی در سال 1359 است که توانست ستون ارتش عراق را در دریا برای همیشه دچار نقص کند. عملیاتی که قسمت ویژه آن بر روی سکوهای "البکر" و "الامیه" پیاده شد و تنها چهار نفر از درجه داران مامور به اجرای آن بودند.
ناوسروان بازنشسته سید احمد علوی تنها باقی مانده از چهار درجه دار این عملیات است که شرح دلاوری ها و خاطرات خود را در این کتاب به رشته تحریر دراورده اند.
در بخشی از این کتاب آمده است:
برنامه ای که در اسکله می بایست پیاده می کردیم کاملا مشخص شده بود: ما باید به محض ورود به اسکله به دو گروه دو نفری تقسیم می شدیم. فرایند ماموریت را از پیش چندین بار به صورت آزمایشی انجام داده بودیم تا مشکلات احتمالی بروز کند و ما آنها را رفع کنید. می خواستم اشتباهات عملیات را در حین اجرا به پایین ترین سطح برسانیم و همین گونه هم شد. من از دیرباز این مثل نظامی را که معتقد است «در مرحله آموزش باید عرق ریخت تا در جبهه خون ریخته نشود» به تکرار بیان می کردم و به آن اعتقاد داشتم. ما چهار نفر سوار بالگرد خود را برای یک رویارویی تمام عیار آماده می کردیم و بالگرد همچنان که پیش می رفت به منطقه ماموریت نزدیک و نزدیک تر می شد تا آنجا که خلبان خبر از فرود عنقریب بالگرد بر طح اسکله داد.
در بخش دیگری از این کتاب می خوانیم:
اسیری در همان مرحله نخست به چنگ ما افتاده بود. سمت مهمی در اسکله داشت، او ریاست اسکله "البکر" را برعهده داشت که اطلاعاتش خیلی به کمکمان می آمد. کار تخلیه اطلاعات را با استفاده از تجاربی که داشتیم آغاز کردیم. کسی چگونه می تواند آن لحظات دشوار را که در آن شرایط بر ما گذشت درک کند؟ حسی که داشتیم شبیه به حس یک فاتح مضطرب بود؛ فاتحی که نمی داند ار محصول پیروزی اش چگونه مراقبت کند و حسی که ما نسبت به ان اسیر داشتیم ناظر بر همین موضوع بود. اسیر عراقی هم مضطرب و آشفته می نمود و نمی توانست از پرسش های کلیدی ما طفره برود....
... به مجرد در آب فرو رفتن ناوچه پیکان، همان ناوچه اوزای عراقی که دو شلیک موشک را انجام داده بود اندکی مجال یافت بنابراین به ما که روی آب بودیم نزدیک و نزدیک تر شد. شاید میخواست ما را به اسارت بگیرد و یا آنکه از بین ببرد؛ هیچ چیز معلوم نبود.
در بخش دیگر این کتاب آمده است:
من درون ناوچه پیکان در اندیشه های دور و دراز خود غرق بودم. دوستانم الفتی گلچین و میر مسعود حسینی هم همینطور، دفعتا به یاد اسیران عراقی افتادم که آنان را از اسکله به اسارت گرفته بودیم. تصمیم گرفتم که پیش آنان بروم و از احوالشان تحقیق کنم. اسیران عراقی را در باشگاه افسران ناو زندانی کرده بودند و من باید از طریق دریچه ارائه سرو غذا آنان را می دیدم و اگر می خواستم با زبان اشاره با انان حرف می زدم. نگاهی به درون باشگاه افسران انداختم. معلوم بود که خیلی ترسیده اند؛ ترس از اینکه نمی دانستند با انان چه برخوردی خواهد شد.
علاقهمندان برای دریافت این کتاب میتوانند به نشانی تهران، سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران، معاونت فرهنگی و روابط عمومی (اداره تبلیغات و انتشارات) مراجعه کرده و یا با تلفن 88475503 تماس بگیرند.