خاطرات دفاع مقدس - صفحه 31

خاطرات دفاع مقدس
گفت‌وگوی دفاع پرس با برادر شهید «رضا میرکمالی»؛

شهیدی که پاک شدن حافظه‌اش سوژه روزنامه‌ها شد

رضا در جریان عملیات بیت‌المقدس دچار موج گرفتگی شدیدی شد، به حدی که تا مدتی حافظه‌اش را به کلی از دست داد؛ روزنامه‌ها او را به عنوان رزمنده‌ای که حافظه‌اش پاک شده است، سوژه کرده بودند.
کد خبر: ۲۴۷۳۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۱

مرصاد برگ زرین غرب (14)؛

شهدای ما زير شنی تانک‌های عراقی له شدند

عراقی‌ها با تجهیزات و تانک‌های تی 72 پیش آمدندو به پادگان رسیدند و ما در ورودی پادگان با آن‌ها درگیر شدیم و تعدادی از بچه‌ها شهید شدند و عراقی‌ها توانستند پادگان را اشغال کنند. تعدادی از بچه‌ها در این مقاومت اسیر و پیکر تعدادی از شهدا نیز زیر شنی تانک‌های عراقی له شدند.
کد خبر: ۲۴۶۳۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹

خاطرات شفاهی دفاع مقدس کارکنان راه و شهرسازی خوزستان جمع‌آوری می‌شود

طی انعقاد تفاهم‌نامه‌ای میان اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و اداره کل راه و شهرسازی استان خوزستان، بر لزوم جمع‌آوری و انتشار نقش ارزنده پرسنل راه و شهرسازی خوزستان در دوران دفاع مقدس تأکید شد.
کد خبر: ۲۴۷۰۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹

یک نکته از هزاران (13)؛

بردباری شهيد بروجردی منجر به شناسایی نفوذی‌ها شد

یکی از نفوذی‌ها در سپاه «پاوه»، يک سيلی به شهيد بروجردی زد. معاونش خواست برخورد كند، اما ایشان اجازه نداد و با آن مرد صحبت كرد.
کد خبر: ۲۴۶۴۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۸

مرصاد برگ زرین غرب (12)؛

جمله‌ای که به یک غائله پایان داد/ «چهارزبر» وعده‌گاه حق بود

یک پاسخ به غائله خاتمه می‌داد و آن این‌كه ما از الگویی مثل امام حسین (ع) پیروی می‌كنیم و رهبری مانند امام خمینی (ره) داریم كه فرموده‌اند: «ما مأمور به انجام تكلیف هستیم نه نتیجه.»
کد خبر: ۲۴۵۸۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۸

یک نکته از هزاران (11)؛

عجیب‌ترین هدیه‌ای که در طول عمرم گرفته بودم

بعد از گذشت سه روز از مجروحیتم، یكی از همرزمانم به عیادتم آمد. قسمتی از پوتین و انگشت شست پای چپم را به بیمارستان آورد و گفت: «هدیه‌ای ناقابل برایت آوردم».
کد خبر: ۲۴۵۵۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳

مرصاد برگ زرین غرب (11)؛

مسئولین می‌گفتند که با دشمن درحال صلح هستیم/ آتش دشمن، آتش پیشروی بود

مسئولین به منطقه آمدند و گفتند:«دشمن از آن مناطقی كه اشغال كرده، در حال عقب‌نشینی است. شما توان نظامی خود را حفظ كنید تا یگان‌ها بیشتر از این آسیب نبینند. ما با دشمن در حال صلح هستیم». ما از كرند به سمت سرپل‌ذهاب حركت كردیم، اما دیدیم كه این آتش عقب‌نشینی نیست، آتش پیشروی است.
کد خبر: ۲۴۵۵۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳

یک نکته از هزاران (12)؛

خاطره‌ای فراموش نشدنی از عملیات «کربلای پنج»

آن‌قدر خسته بودم كه نمی‌دانم كی خوابم برد! بعد از بیدار شدن متوجّه شدم كه سرم را روی ران قطع شده‌ی یكی از همرزمان شهیدم گذاشته‌ام.
کد خبر: ۲۴۵۸۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۲

یک نکته از هزاران (10)؛

آن وقت بود که متوجه آیه «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت» شدم

آن‌ طرف تپه هفت هشت جنازه را نشانم داد و گفت: «هر چه آرپی‌جی انداختی خورد تو آن‌هایی که پایین تپه بودند. گلوله‌ی آخری وسط آن دو نفر خورد که در حال پایین آمدن بودند». آن موقع بود که متوجّه مفهوم آن آیه (وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى) شدم. من فقط شلیک کردم. خدا تیر را هدایت کرد و به هدف زد.
کد خبر: ۲۴۵۴۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱

در گفت‌وگو با دفاع پرس مطرح شد؛

روایت یک رزمنده از گلوله‌های توپخانه عراق که نتوانست از رزمندگان تلفات بگیرد

شب‌ها را در سنگرهایی که عراقی‌ها برای ماندن خودشان درست کرده بودند به سر بردیم. با وجود اینکه کاملا به منطقه‌ای که از دست داده بودند و حتما به طور دقیق گرای آن محل را داشتند، اما حتی یک گلوله‌ توپ و خمپاره‌شان به هدف نمی‌خورد.
کد خبر: ۲۴۵۵۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۹

مرصاد برگ زرین غرب (10)؛

روزی که عراق زمینه‌ هجوم را برای منافقین فراهم کرد

نزدیک‌های اذان صبح، عراق حمله کرد و تمام خطوط منطقه‌ای تیپ مسلم و لشکر 81 زرهی را شکست و آتش بسیار سنگینی بر سر نیروهای ما ریخت. تا ساعت‌ شش و هفت با فرمانده تیپ ارتباط بی‌سیم داشتیم و وی دستور داد به صورت تاکتیکی عقب‌نشینی کنیم.
کد خبر: ۲۴۵۴۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۷

شهیدی که با هدیه امام رضا (ع) به خاک سپرده شد

«خواب دیدم نزدیک چشمه آبی هستم. آقایی با شال و عمامه‌ای سبز رنگ سمتم آمد. با هم صحبت کردیم. علاقه خاصی به ایشان پیدا کردم. سوال کردم: آقا شما کی هستید؟ فرمودند: من امام رضا هستم.»
کد خبر: ۲۴۵۳۴۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۷

در گفت‌وگو با دفاع پرس مطرح شد؛

روایت دیدبان بی‌تجربه‌ای که گرای دشمن به وی الهام شد

«برای خودم هم عجیب بود که چرا قبول کردم، چون محسن اصلا تا آن روز کار دیدبانی نکرده بود و من تقریبا از سال ۶۲ و والفجر چهار، تجربه کار داشتم؛ به هر حال موشک ۱۰۷ شلیک شد و در کمال ناباوری موشک دقیقا روی خودرو افتاد.»
کد خبر: ۲۴۵۱۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۷

یک نکته از هزاران (9)؛

بالگردی که سرنشینانش بهشتی شدند

بالگرد پُر شد از مجروح و آماده‌ پرواز؛ اما در حین بلند شدن پروانه‌اش به تابلوی هلال‌ احمر گیر کرد و به زمین خورد. بالگرد دوباره بلند شد؛ ولی دوام نیاورد و سقوط کرد و همه‌ سرنشینانش شهید شدند. من هم با چشمانی اشک‌بار و به زحمت، دوباره خودم را به پاسگاه رساندم.
کد خبر: ۲۴۵۱۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۶

مرصاد برگ زرین غرب (9)؛

احساس مسئولیت نیروی ارتشی در عملیات مرصاد

«یکی از برادران ارتش پیشم آمد، خیلی نگران بود. علت را پرسیدم. گفت: تانکم را جا گذاشتم. گفتم: خب چرا نیاوردیش عقب؟ بچه‌های یگان شما که عقب‌اند. گفت: راستش شنی‌اش در رفته بود. او را سوار تویوتا کردم و رفتیم کنار تانک. او می‌توانست به عقب برگردد؛ ولی احساس مسئولیت او را نگه داشته بود.»
کد خبر: ۲۴۵۱۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۵

خاطرات امیران (5)؛

بسیجیانی که 6 ساعته خمپاره‌انداز شدند

در منطقه‌‌ پدافندی سومار بودیم. گروهی از بچه‌های سپاه هم در کنار ما پدافند منطقه را بر عهده داشتند. یک روز از سپاه زنگ زدند و گفتند: برادر پاسداری دنبال شما می‌آید تا به یک مأموریت بروید.
کد خبر: ۲۴۴۹۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴

یک نکته از هزاران (8)؛

ایثارگری رزمندگان تیپ نبی اکرم (ص) در صندوق تعاون

در تیپ‌ نبی اکرم (ص) در تنگه‌ کنش، صندوقی به نام صندوق تعاون درست کرده بودند تا در مواقع ضروری هر کس نیاز داشته باشد، از آن برداشت کند؛ اما هر کس در فکر و خیالش این تصور را داشت که احتمالاً دیگران نیازمندتر باشند، به همین دلیل پول صندوق همیشه دست‌نخورده می‌ماند.
کد خبر: ۲۴۴۹۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴

مرصاد برگ زرین غرب (8)؛

مرصاد و مهمانی رفتن من

پشت تپه‌هایی که در مسیر پادگان به شهر «گواور» بود، پناه گرفتیم که تعدادی از بالگردهای عراقی حمله کردند و چند آمبولانس و جیپ ما را زدند، من آر.پی.جی‌زن بودم. فاصله‌ بالگردها هم کم بود، به اتفاق چند نفر از بچه‌ها شروع کردیم به شلیک کردن تا جلوی پیشروی آن‌ها را بگیریم.
کد خبر: ۲۴۴۹۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴

مرصاد برگ زرین غرب (7)؛

اميدی به زنده ماندن خود نداشتيم/ منتظر بوديم كه به طرف ما شليک شود

ما نیروهای اطلاعاتی به دلیل این‌که مأموریت‌مان شناسایی بود، همیشه مهمّات کمی حمل می‌کردیم؛ یعنی یک خشاب روی اسلحه، دو خشاب یدک و دو نارنجک با خودمان می‌بردیم. آن روز به خاطر وضعیت خاصّ منطقه، من چهار نارنجک با خودم برده بودم، سه تا خشاب خالی شد و نارنجک‌ها را هم به طرف آن‌ها پرتاب کردم.
کد خبر: ۲۴۴۶۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۳

یک نکته از هزاران (7)؛

دیدار در آزادی

همسرم وقتی خبر را می‌شنود، فکر می‌کند من شهید شده‌ام و همکارانم برای آمادگی روحی و روانی به او می‌گویند مجروح شده‌ام و حالت سکته به او دست می‌دهد و یک طرف بدنش فلج می‌شود.
کد خبر: ۲۴۴۶۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۳

پربیننده ها