خاطرات یک مدافع حرم

خاطرات یک مدافع حرم
بخش شانزدهم/ داستان مدافعان حرم؛

دلتنگی خواهرانه برای برادر مدافع حرم

"خیلی دلم می‌خواست رفتنت را 20 روز عقب می‌انداختی. یادت که نرفته همان روزی که داشتی می‌رفتی برات تولد گرفتیم. درسته که عجله‌ای بود، ولی خیلی به یادموندنی شد. مگه نه؟ تو هم وقتی کیک رو دیدی خیلی غافلگیر شدی."
کد خبر: ۹۰۵۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۴/۱۹

بخش پانزدهم/داستان مدافعان حرم:

معجزه ی عشق غیر قابل توصیف مادر و فرزند

معجزه عشق را دیدم؛ آنجا که پسر جوانی در اوج شور و هیجان به خاطر عشق به اسلام و اهل بیت (ع) و ولی فقیه، قید تمام خوشی های دنیا را می زند و مدافع حرم می شود و آنجا که مادر بیماری به خاطر عشق به فرزندش، با دیدن او حالش خوب می شود و از سکته نجات می یابد.
کد خبر: ۸۸۷۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۴/۰۳

بخش چهاردهم/داستان مدافعان حرم:

تداوم جهاد مدافعان حرم با جهاد کبیر

وضع هر روز بغرنج تر می شد و از دست مریم هم کاری بر نمی آمد. هر وقت با مشاهده این منکرات دلش می گرفت یک راست می رفت سر مزار شهیدان گمنام دانشگاه که یادمان و مزارشان در محوطه ای دورتر از دانشکده ها قرار داشت. این دوری از جمع دانشجویان، به غریبی و گمنامی آنها اضافه می کرد.
کد خبر: ۸۶۷۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۰

بخش سیزدهم/ داستان مدافعان حرم:

ماجرای پدر بیماری که میخواست مدافع حرم شود

پدر که یک دستش بر اثر سکته مغزی از کار افتاده بود و با دست دیگرش عصا را می گفت ، عصای دستش را بلند کرد که به مریم بفهماند ، من یک دست دیگر دارم که سالم است و با همین، اسلحه در دست می گیرم و به جنگ داعش می روم .
کد خبر: ۸۵۷۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۳

بخش دوازدهم/ داستان مدافعان حرم:

دفاع خواهرانه از مدافعان حرم

به خودش گفت: آیا جواب دهم؟ آن وقت همه می فهمیدند برادرش مدافع حرم است. نه. من نمی خواهم کسی بفهمد. آن وقت با نیش و کنایه هایشان چه کنم؟ مریم اصلا متوجه نشد، از کی دارد به دخترک نگاه می کند و جواب حرفش را می دهد. از بچه های دهه ۷۰ بود. آرایش کامل مناسب عروس داشت. خدایا چرا بعضی از این جوانها اینقدر ناآگاه هستند؟
کد خبر: ۸۵۹۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۶

بخش یازدهم/ داستان مدافعان حرم:

بهشت و جهنم سوریه تا ملازمان حرم در برزخ

"خانواده‌های مدافعان حرم‌، ملازمان حرمند که با هر تلفن و زنگ در، قلبشان فرو می‌ریزد. با دو روز تأخیر در تماس و بی‌خبری از عزیزانشان خون جگر می‌شوند و با هر شهیدی که از شام بلا می آورند، بند دلشان هزار بار پاره می‌شود."
کد خبر: ۸۴۴۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵

بخش دهم/ داستان مدافع حرم؛

یوسف و بنیامین

"مادر آنها، این دو پسر را خیلی دوست داشت و به آنها بسیار وابسته بود. تا آنجا که اطرافیان نام مستعار عماد و علی را یوسف و بنیامین گذاشته بودند که یعقوب نبی (ع) از دوری آنها بیمار شد. زیرا می‌دانستند مادر نیز از دوری آنها بیمار می‌شود."
کد خبر: ۸۳۰۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۳۰

بخش نهم/ داستان مدافع حرم؛

بازگشت مسافر

ساعت نزدیک یک نیمه شب بود که صدای باز شدن در آمد. مادر عماد که از دلتنگی حالش خوب نبود، بیدار بود. مریم هم در اتاقش نشسته بود. هر دو با نگرانی بلند شدند که یکدفعه علی و عماد و عروس، لبخند زنان وارد شدند و صدای جیغ خوشحالی مادر و مریم، بقیه را بیدار کرد.
کد خبر: ۸۴۲۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۳۰

بخش هشتم/ داستان مدافع حرم؛

وحدت سه نسل

"مریم وحدت 3 نسل را با هم دید و به شیرمردان دلاور کشورش افتخار کرد؛ به علی که متولد سال 69 بود و با رفیقان دهه 30، 40، 60،50 و 70 که به مبارزه علیه داعش خونخوار رفته بودند و پرچم کشورشان را بالا بردند."
کد خبر: ۸۲۶۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۲۷

بخش هفتم/ داستان مدافع حرم؛

هدیه به مدافعان حرم

"برای مدافعان حرم، دست‌کش زمستانی و شال‌گردن و کلاه و آجیل مشکل گشا خریدند. فروشنده وقتی فهمید این اجناس برای مدافعان ارسال می‌شود، هم تخفیف داد و هم چند کلاه و دستکش اضافه داد."
کد خبر: ۸۲۵۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۲۶

بخش ششم/ داستان مدافع حرم؛

اینجا کربلاست

"صدای علی پر از غم از دست دادن رفیقانش بود. به مریم گفت: آبجی به دوستانت، همکارانت به همه سلام مرا برسان و بگو اینجا هر وقت برم زیارت برای همگی دعا می‌کنم، بگو آنها هم برای پیروزی ما دعا کنند. اینجا کربلاست. اینجا (سوریه) کودکان زیادی پرپر می‌شوند."
کد خبر: ۸۲۳۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۲۵

بخش پنجم/ داستان مدافع حرم؛

سهم شما 100 صلوات

"در همین دلواپسی‌ها بودند که یک روز یکی از دوستان علی پیام فرستاد: برای سلامتی رزمندگان مدافع حرم صلوات بفرستید. سهم شما 100 صلوات."
کد خبر: ۸۲۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۲۲

بخش چهارم/ داستان مدافع حرم:

بی‌خبری تا کجا!

مریم وارد دانشگاه شد. با عجله رفت که به کلاس برسد، اما بنری که روی دیوار دانشکده نصب شده بود، او را متوقف کرد. بنر تسلیت و تبریک و تصویر یک حرم که عکس یک پسر جوان زیبا و خوشرو که محاسنش چهره‌اش را جذاب تر کرده بود، روی آن طراحی شده بود.
کد خبر: ۸۱۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۲۰

بخش سوم/ داستان مدافع حرم؛

در پناه خدا

"مریم باید کار و دانشگاه را از سر می‌گرفت. ولی خیلی بی‌حوصله و بی‌دل و دماغ شده بود. از وقتی علی رفته بود، انگار دنیا برایش تمام شده است. کار و دانشگاه و زندگی معنی خودشان را از دست داده بودند. اما چاره‌ای نداشت."
کد خبر: ۸۱۱۶۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۱۸

بخش دوم/ داستان مدافع حرم؛

رفتن یواشکی!

"همه بودن جز علی. علی بی خبر رفته بود تا کسی مانع رفتن او نشود. از نشاط دیشب خبری نبود. سفره شام پهن شد و همه با بی میلی غذا خوردند. داماد بزرگ خانواده پایان سفره دعا کرد و گفت: برای سلامتی و نصرت رزمندگان مدافع حرم صلوات."
کد خبر: ۷۸۷۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۱۴

بخش نخست/ داستان مدافع حرم؛

سختی‌های جلب رضایت والدین

"ناراحتی مادر را که دید، سرش را پایین انداخت اما علی تصمیمش را گرفته بود. چندمین بار بود که به سوریه می‌رفت اما مادر هنوز به این شرایط عادت نکرده بود. مادر گفت: چی شد بالاخره چه کار می‌کنی؟ نمی‌ری دیگه."
کد خبر: ۸۰۳۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۱۲

پربیننده ها