برادر صفری هر دو آنها را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: «از اینکه آن روز آن طور با شما صحبت کردم، معذرت می خواهم. وظیفه ام ایجاب می کرد. الان هم آمده ام از شما حلالیت بگیرم؛ چون معلوم نیست کی زنده برگردد.»
کد خبر: ۳۸۰۴۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۸
کم کم با دیدن دوستان اسیرم حالم خوب شد. فردای آن روز حاج آقا ابوترابی آمد و با هم مقداری قدم زدیم و صحبت کردیم. ایشان گفت: بعد از اینکه به زندان افتادی سرهنگ مشرف، من و مسئولین را خواست او به ما گفت: «حسین عبدالستار احترام مرا نگه نداشت و جلو مهمان و سربازانم به من بی احترامی کرد و من هم دستور زندان ده روزه را صادر کردم، اگر حسین عبدالستار نرم صحبت می کرد کاری به او نداشتم».
کد خبر: ۳۷۱۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۸
مثلاً به آسایشگاه شماره ی چهار می گفتند آسایشگاه حزب اللهی ها؛ به خاطر ظاهرشان و این که تلویزیون قبول نکرده بودند. آسایشگاه شماره ی دو مال سلطنت طلب ها بود و توی آسایشگاه شماره ی سه همه جور فرقه ای پیدا می شد، از حزب اللهی بگیر تا گروهکی و سلطنت طلب.
کد خبر: ۳۶۷۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۳
اسرا یی که در کمپ این جانب بودند به من گفتند که جمهوری اسلامی ایران کشوری خوب و مهمان نوازی است، زیرا ما در این جا هم کار یاد می گیریم هم حس برادری در ما به وجود می آید و هم در قبال کارمان مزدی می گیریم و هیچ کم و کسری هم نداریم.
کد خبر: ۳۵۳۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۲
روایت سرمربی تیم جودوی نوجوانان کشور از دوران اسارت
خون زیادی از پاهایم رفته بود. عراقی ها مجروح ها را روی هم توی یک تویوتا ریختند، من را هم آخرین نفر انداختند روی بقیه. پاهای زخمی ام بیرون تویوتا بود که به زور در را بستند. از شدت درد دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی به هوش آمدم دیدم روی ویلچر توی یک راهرو بیمارستان هستم.
کد خبر: ۳۴۷۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۸
سبزه هایی که اسرا جلوی آسایشگاه کاشته بودند را یواشکی از زمین می کندیم؛ جوری که از ریشه در نیاید و نخشکد. وای به روزگارمان اگر عراقی ها می فهمیدند سبزه ها را خورده ایم. بعضی وقت ها برای سبزه ها نگهبان می گذاشتند.
کد خبر: ۳۴۵۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۳
ابوتراب اگر چه در ابتدا با بی توجهی و بی اعتمادی اسرا مواجه شد، اما با چشمانی اشک آلود یکی یکی آنها را بغل کرد و به داخل اتاقی برد و به دیوار تکیه داد و اسیر قطع نخاعی را هم بر روی زمین خواباند.
کد خبر: ۳۴۰۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۷
تعداد زیادی از برادران هم اوقات بیکاری خود را با ورزش پر می کردند. البته ما دو نوع ورزش داشتیم؛ ورزش علنی و ورزش مخفی. ورزش علنی ما عبارت بود از فوتبال، والیبال، و مسابقه دو.
کد خبر: ۳۳۶۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۴
از سوی انتشارات روایت فتح
اعظم السادات حسینی گفت: در حال نوشتن کتابی از مجموعه کتب دوره "درهای بسته" انتشارات روایت فتح هستم که قرار است به زودی از سوی این انتشارات روانه بازار نشر شود.
کد خبر: ۳۳۴۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۱
روایتی از سبک زندگی در دوران جنگ تحمیلی
میخواستم جواب نامه همسرم را که درخواست طلاق کرده بود بدهم. مانده بودم توی اسارت چه کار کنم و چه چیزی بنویسم. قضیه را برای مجتبی تعریف کردم. گفت نامه را بده من بنویسم. نمیدانم مجتبی چه نوشته بود که بعد از آن همسرم دیگر حرفی از طلاق نزد.
کد خبر: ۳۲۹۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۴
سرهنگ بیچاره گیج و مبهوت شده بود، چون نه می توانست اعدام کند و نه می توانست این اقدام جسورانه و متهورانه را ببخشد. بنابراین با مشت به سینه ی برادر حسین کوبید و گفت: «بنشین» و مثل سگ زخمی از آنجا رفت.
کد خبر: ۳۲۹۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۴
بخش سوم/ آزاده «محمد ابراهیم باباجانی» در گفتوگو با دفاع پرس:
بعد از ایجاد سوراخ روی در، به نوبت عراقیها را کنترل می کردیم و در این کنترل کردنها فهمیدیم آنها رادیوی جیبی دارند. البته صدایش میآمد، گاهی وقتها هم عربی میخواندند. بعد مثلا روزنامه میخواندند. متوجه شدیم روزنامهها را کجاها میگذارند و ما توانستیم تملام اطلاعات را از این سوراخ در کسب کنیم.
کد خبر: ۳۱۸۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
نگاهی به زندگی اسرای عراقی حاضر در ایران
بسیاری از نیروهای عراقی حاضر در جنگ تحمیلی به اجبار رژیم بعث عراق مجبور به حضور در جنگ شده بودند. بنابراین بعد از اینکه به اسارت نیروهای ایرانی در آمده و شرایط نگهداری اسرا را دیدند برای ماندن در ایران ابزار تمایل میکردند تا انجا که بیش از 10 هزار نفر از اسرا ی عراقی در ایران ماندند.
کد خبر: ۳۲۲۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۴
ناگهان به خودمان آمدیم که ای وای! دل غافل! نکند قرار است با این وسایل ما را بزنند. جریان استقبال را پاک فراموش کرده بودیم. البته تا به حال طی مدت اقامت در عراق همه نوع استقبال را دیده بودیم، اما ظاهراً این یکی خیلی متفاوت بود.
کد خبر: ۳۱۵۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۸
مروری بر خاطرات "حسین شاکریفر"
آنها چنان ذوق زده شده بودند که گویی معدن طلا کشف کردهاند. با آب و تاب میگفتند: ما یک خمینی کشف کردهایم. فرمانده میگفت: خمینی برای ما مهم است. ما اسیران را دسته بندی کردهایم و اگر از همه دست برداریم، از خمینی دست بردار نیستیم.
کد خبر: ۳۱۰۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۲
طول تونل در حدود هفتاد متر بود و طی این فاصله ی مرگ بار، ضربات چوب و چماق نصیب فرد فرد اسرا می شد. فرقی هم نمی کرد برای عراقی ها که چوب به کجای بدن اصابت کند. می زدند، بدون مراعات هم می زدند.
کد خبر: ۳۰۹۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۰
روز به روز تراوش های مغزی در راه شکم زیادتر می شد تا جایی که با همان جیره ی غذایی روزانه مان غذاهایی مثل کتلت و کوفته درست می کردیم...
کد خبر: ۳۰۸۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۹
سرپرستی کل اسرا ی ایرانی، با شخصی به نام تیمسار نظر، با هیکلی درشت و قدی بلند و چشمانی ریز و شاید بسیار مکار و حیله گر بود. تقریبا از دو روز قبل توانستیم حدس بزنیم که با او ملاقات خواهیم داشت؛ چون قبل از آمدن او، اوضاع زندان تغییراتی پیدا کرد.
کد خبر: ۳۰۶۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۶
یکی از بچه های اصفهان – که اسمش مهدی بود- بلند شد و به طرز برخورد نگهبان ها اعتراض کرد؛ از دزدی ها گفت؛ پر بودن چاه دستشویی ها؛ از ضرب و شتم بچه ها و در آخر گفت: «من یک مجروحم، اما افراد شما به این امر توجه نمی کنند و مرا و بچه های مجروح دیگر را هم می زنند.»
کد خبر: ۳۰۴۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۴
در گفتوگوی دفاع پرس با "رستم خرمدین" آزاده زرتشتی عنوان شد
یک آزاده زرتشتی درباره خاطرات اسارت می گوید: وقتی به عراقیها گفتم زرتشتی هستم منظورم را نفهمیدند، بنابراین شکنجهها را بیشتر کرده و پروندهام را به اسم مسیحی بستند، هرچند که در اردوگاه، مسلمان و غیرمسلمان یک هویت داشتند و آن هم "ایرانی" بود.
کد خبر: ۳۰۱۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۴