استفاده از زبان فارسی به عنوان زبان مشترک نویسندگان ایران و افغانستان باعث شده تبادل فرهنگی مستمری بین نویسندگان و ملت این دو کشور مسلمان و فارسی زبان صورت گیرد که اتفاق خجسته و قابل تأملی است. تا به حال، آثار زیادی از این نویسندگان این دو کشور، هم در ایران و هم در افغانستان چاپ و منتشر شده که نقش تعیین کننده ای در گسترش روابط فرهنگی بین این ممالک اسلامی داشته و دارد.
یکی از جدیدترین آثار در این زمینه، انتشار کتاب «برادرم رمضان» در کشورمان و با داستانهای کوتاهی از نویسنده جوان افغانستان، تینا محمد حسینی است. وی متولد ولایت غزنی افغانستان و در حال حاضر دانشجوی زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه کرج است. تینا محمد حسینی مسئول بخش کلاس های داستان خانه ادبیات افغانستان در تهران است و مجموعه داستان «برادرم رمضان» اولین کتاب مستقل این نویسنده در ایران محسوب می شود.
کتاب برادرم رمضان از یازده داستان کوتاه به نامهای «آخرین بولانی شکم پر»،«وسط پیاده رو»، «برادرم رمضان»، «هلی کوپتر»، «کشف بزرگ»، «فقط هشت هفته»، «مکان طبیعی»، «داستان بدون موضوع»، «پخت اول»، «هر جا که می روی تنها نباشی» و «شاید یادش نمی افتاد» تشکیل شده که راویان دختر آنها را روایت می کنند.
درباره این دختران راوی هم ذکر این نکته خالی از لطف نیست که این راویان دختر اغلب جوان هستند و میشود گفت تقریباً بیشتر آنها هنوز دل در گرو هوای شورانگیز دوران جوانی دارند. با آن که برخی از آنها مانند راوی داستان آخرین بولانی شکم پر ازداوج کرده و تجربه مادر شدن را هم دارد، اما احساس مادر شدن در این راویان هنوز معنای چندانی ندارد.
از سوی دیگر، سایه کم رنگ پدر در بیشتر این داستان ها احساس می شود. به بیان دیگر، سایه پدر در اغلب داستان های این مجموعه، به غیر از داستان فقط هشت هفته کم رنگ است. در داستان های کشف بزرگ و پخت اول هم ظاهراً پدری در کار هست اما حضورش بسیار کم رنگ است. همچنین شخصیت های مادر در این داستان ها پویایی چندانی ندارند و در ترسیم راه موفقیت برای فرزندان و بیشتر دختران خود چندان نقشی ندارند. البته مأنوس بودن دختران با مادر هم طبیعی است که در بیشتر داستان ها نمود دارد.
با این حال، خلاء حس و ارتباط عاطفی پسر خانواده با بقیه اعضا هم در دو داستان «برادرم رمضان» و «شاید یادش نمی افتاد» نمود بیشتری دارد که البته نوع آنها متفاوت است. مانند اغلب داستان هایی که به مسئله مهاجرت می پردازند و در آنها حس نوستالژی موطن نویسنده گاه بیش از حد پررنگ می شود، در این داستان ها عینیت ندارد
خو گرفتن راویان مهاجر با سرزمینی که به آن مهاجرت کرده اند، از دیگر ویژگیهای آثار تینا محمد حسینی است. هر چند ناخودآگاه تلاش هایی برای قطع ارتباط با گذشته صورت می گیرد، چون در پشت سر هرچه اغلب تلخ و دردناک بوده است.
در بخش نگاه به گذشته، تداعیها اغلب دردناک است و معمولا یادآوری آنها زخمهای کهنه را تازه میکند. مانند تداعیهایی که در داستانهای «آخرین بولانی شکم پر»،«برادرم رمضان»، «هلی کوپتر»و «کشف بزرگ» صورت میگیرد.
در یکی از داستانهای این مجموعه؛ فقط هشت هفته، اوضاع خانوادهای در تهران روایت میشود که منتظر مسافری (پدر بزرگ خانواده) از کابُل هستند. مسافری که قرار است تنها هشت هفته و برای درمان در ایران بماند. اعضای خانواده به ظاهر خود را برای استقبال از این مهمان عزیز آماده می کنند، اما در بین فرزندان خانواده اشتیاق چندانی برای این میزبانی دیده نمی شود.
مادر خانواده به عنوان عضوی که هنوز بیشتر وابستگی را به گذشته دارد، خود را آماده این میزبانی کرده و حتی با تهیه غذاهای محلی که از مدت ها قبل از سفر خانواده کنار گذاشته شده، حال و هوای زندگی در کابل را برای دیگر اعضای خانواده زنده میکند، اما استقبال سرد فرزندان از این موضوع، واقعیت انکارناپذیری را به مادر یادآوری که او هرگز در طول این سالها نتوانسته با آن کنار بیاید و آن فراموش کردن گذشته است.
البته این وضعیت با توجه به شرایط زمانی و مکانی قصه تا حدودی طبیعی جلوه میکند، چرا که فرزندان خانواده خود را متعلق به جایی که می دانند که در آن دارند بزرگ میشوند و یادآوری گذشتهای که ارتباط چندانی با آن نداشتهاند، برای آنها چندان آسان نیست. برای هر چه بهتر برگزار شدن این میزبانی خانوادگی، مادر همه را ملزم به رعایت آداب قدیم میکند. دخترها باید گاج به سر کنند و شلوارهای کتان سفید خامکدوزی شده زیر دامن بپوشند و اسحاق پسر خانواده هم مجبور به پوشیدن پیراهن و شلوار گشاد و بیقواره میشود.
برای چنین خانوادهای آمدن پیرمرد که نمادی از وطن و سنتهای فراموششدهاش است، جز ناراحتی و آشفتگی چیزی به همراه ندارد. آنها تنها تحمل میکنند و انتظار میکشند تا این هشت هفته زودتر بگذرد و زندگیشان دوباره به روال پیشین برگردد. احساس تلخی در تاروپود این قصه تنیده شده که مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد.
گویی اعضای این خانواده هر یک به نوبه خود در جست و جوی یافتن دستاویزها و اهرمهای آرامش در زندگی روزمره هستند. در دیگر داستانهای کتاب برادرم رمضان هم احساس مشابه دیده میشود. شخصیتهای داستانی تینا محمد حسینی حس آرمانخواهی چندانی ندارند. آنها اغلب در جست و جوی مکانی دنج برای گذران زندگی آرام و بی دردسر هستند. هر چند در تعدادی از داستان های این مجموعه، مفهوم «تولد» چندان دیده نمی شود و در مقابل واژه «مرگ» حضور پررنگی دارد که از بس تکرار شده حتی به یک مسئله روزمره تبدیل شده است.
درباره جایگاه اجتماعی شخصیتهای داستانی تینا محمد حسینی هم این مسئله صادق است که طبقه اجتماعی این افراد بیشتر در حد متوسط است؛ نه از فقر مطلق خبری هست نه از رفاه آنچنانی که بشود گفت متعلق به آن طبقه خاص اجتماعی هستند.
نویسنده: علی الله سلیمی