عباس ملکی:

زمانی ایران صلح را پذیرفت که اصلاً صدام و آمریکایی‌ها باور نمی‌کردند

معاون اسبق وزارت امور خارجه گفت: به نظر من زمانی ایران صلح را پذیرفت که اصلاً صدام حسین و آمریکایی‌ها باور نمی‌کردند. فکر می‌کردند که ایران دوباره رد میکند.
کد خبر: ۲۴۲۱۶
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۵۸ - 26July 2014

زمانی ایران صلح را پذیرفت که اصلاً صدام و آمریکایی‌ها باور نمی‌کردند

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، عباس ملکی، رئیس مرکز مطالعات بینالمللی دریای خزر و از دیپلماتهای  شناخته شده در حوزه سیاست خارجی طی سالهای گذشته بوده است، وی از جمله یاران دکتر ولایتی در زمان تصدی وزارت امور خارجه در کابینه میرحسین موسوی بود و در آن دوران با عنوان معاون آموزشی و پژوهشی وزارت امور خارجه و مدیرکل دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه در تیم مذاکرات پذیرش قطعنامه 598 در سازمان ملل حضور داشت. آنچه می خوانید گفتگوی تفصیلی با عباس ملکی مشاور وزیر امور خارجه وقت از مذاکرات آتش بس است.

*رابطه ایران و اعراب همواره از چالش برانگیزترین مباحث دیپلماسی ایران بوده است. به نظر شما چرا اعراب با وجود تفاوتهای بنیادین حکومتی که با صدام داشتند از او حمایت کردند؟
یک موضوع تاریخی هست که اعراب همیشه فکر میکنند آنها قوم برگزیده خداوند هستند و در این زمینه تشابه زیادی با یهود دارند. خداوند صریحاً در قرآن فرمودهاند که چند بار یهود بر بقیهی اقوام فضیلت و برتری بخشید هر بار آنها با فساد و خرابی که در زمین کردند آن برتری را تبدیل به جنبه منفی کردند. در مورد اعراب هم به این صورت است و از این منظر مثل نظامیها هستند، دیدید که نظامیها خودشان را با درجه میشناسند ولی کسی که نظامی نباشد ولو اینکه دکتر هم باشد غیرنظامی محسوب میشود بنابراین نظامی بودن اصل و غیرنظامی بودن فرع و بر آن عارض میشود.
در جهان عرب هم همین است هر کسی عرب نیست غیر عرب یا عجم است. عجم به معنی کسی است که زبانش لال است و لکنت دارد ما عجم هستیم یعنی در چشم اعراب کسانی هستیم که زبان عربی و آن افتخارات گذشته را نداریم. متأسفانه با اینکه اسلام خیلی زحمت کشید تا این تفکر را تغییر دهد و از ذهن ها بردارد این کار نشد و تمام تلاشهای حضرت رسول (ص) بعد از رحلت ایشان از دست رفت و در مسائل مختلف ترجیح عرب بر عجم سر گرفته شد. مثلاً داستانی هست که یک بار در مسجد در زمان حضرت رسول (ص) دو دسته بودند و داشتند صحبت میکردند. میپرسیدند خوب تو چه کاره هستی بعد شروع میکرد و بادی در گلوی انداخت میگفت من از قریش هستم. جدم این بود و این افتخارات را داشت. در این جنگها شرکت داشتم. یکی از اوس یکی از خزرج، بعد نوبت به سلمان فارسی که رسید یکی از اعراب گفت خوب از تو که نمیپرسیم تو که چیزی نداری. همین لحظه بود که پیامبر (ص) به مسجد وارد شدند و فرمودند "السلمان منا اهل البیت" یعنی سلمان از خانواده من است.
موضوع دیگر این است که جریان پان عربیسمی بعد از جنگ جهانی دوم به شدت در جهان عرب شدت میگیرد حرکاتی مثل قیام صدام و یا حرکت میشل افلق در عراق که بعدها به تشکیل حزب بعث در عراق و در سوریه منجر میشود. حرکات ناسیونالیستی در یمن، کودتای قذافی در لیبی، مسائلی که در اردن حادث میشود اینها همهاش به نوعی جریان عرب گرایی و پان عربیسمی را در خاورمیانه دامن میزند و اختلاف میان ایران و اعراب مختص بعد از انقلاب نیست. یعنی قبل از انقلاب هم به صورتهای مختلف وجود داشته است و یکی از مهمترین بخشهایش اختلاف بین ایران و مصر در دوره جمال عبد الناصر بود و اختلاف ایران و عراق در دورهی شاه و حسن البکر. اما موضوع سوم در مورد خود انقلاب اسلامی ایران است اگر انقلاب اسلامی ایران مانند انقلاب یمن جنوبیف جنبش زفار یا گرایشاتی که در عراق، سوریه، لیبی و الجزایر بود یک جریان سوسیالیستی و کمونیستی بود شاید این قدر خشم اعراب را برنمیانگیخت. زمانی که انقلاب بر پایهی اسلام و قرآن شکل گرفت و اکثر شعارها برخاسته از سنتهای اسلامی بود این کشورهای عربی را تهدید میکرد چون آنها احساس کردند همان الله اکبری که در سال 56 و 1357 در ایران سر داده میشد میتواند براحتی در جاهای دیگر ممالک اسلامی سر داده شود و اتفاقا همینطور هم شده و شما الآن ملاحظه میکنید بدون استثنا تمام جنبشهای کشورهای عربی به نوعی صبغه اسلامی دارد. وقتی مثلا یک خمپاره را مخالفان قذافی شلیک میکنند الله اکبر میگویند. و وقتی که نیروهای ناومتر نیروهای وفادار به قذافی را بمباران میکند آنها (نیروهای مخالف) هم الله اکبر میگویند.
یعنی جریان اسلامی که به نظر من سهم بزرگ آن مربوط به امام میشود تقریبا همه خاورمیانه را در نوردیده است. بعد از ایران، بحرین بود و بعد لبنان و بعد از آن عراق که به شدت بوسیله صدام سرکوب شد. و عامل چهارم تیز بینی و هوش صدام حسین بود. صدام برای اینکه این جنگ را علیه ایران مشروع جلوه دهد. مسئله جنگ عربی ـ ایرانی را مطرح کرد و به اصطلاح گفت من دارم از دروازهی شرق امت عربی حفاظت میکنم.
در برابر فلسطین که از دروازه غربی حفاظت میکند. بنابراین به اعراف فهماند به مقداری که به فلسطینیها کمک میکنند باید به او هم کمک کنند و به این صورت میلیاردها دلار از کشورهای عربی گرفت.
*یک مقدار جلوتر میرویم. در اواخر جنگ تحمیلی با ورود آمریکا به منطقه جنگ نفت کشها هر چه بیشتر شدید میشود. به نظر شما چه عاملی باعث میشود که شوروی به عنوان رقیب دیرینه آمریکا در مقابل این حرکت سکوت کند؟
در اواخر جنگ چند عامل بود که نمیگذاشت اتحاد شوروی فعالتر عمل کند در 1982 پیمان استراتژیک جمهوری عراق و شوروی منعقد شد و شوروی ضمانت داد که همه سلاحهایی را که عراق میخواهد در اختیارش بگذارد و ارتش عراق ارتشی بود که به سبک ارتش سرخ صف آرایی میشد. اکثر هواپیماها هلی کوپترها تانکها و رادارها روسی بودند. به عبارتی مربوط به بلوک شرق، یوگوسلاوی، بلغارستان، آلمان شرقی... اما میدانید که در سال 1983 که برژنف فوت کرد. و مشکلات عظیمی این امپراطوری بزرگ جهان داشت بروز میکرد. اتحاد شوروی کشور بزرگی بود و قدرت زیادی داشت. در صنایع فضایی حرف اول را میزد. هنوز هم به نظر من روسیه از لحاظ فضایی از آمریکا جلوتر است. یکی از دلایل آنهم این است که فضا پیمای endevers بازنشسته شد. و قرار شد ظرف 16 سال آینده هر بار آمریکا میخواهد به فضا برود با سایوز روسی برود. آنها در زیر دریا نیز حرفهای زیادی برای گفتن دارند. نیروی زمینی ارتش سرخ بزرگترین ارتش دنیا بود. اما جامعه از لحاظ رشد اشکالات زیادی داشت. مردم روسیه چون انگیزه مالکیت نداشتند کمتر کار میکردند. آمارها عموماً دستکاری میشد و مسائل مختلفی گریبان گیر اتحاد شوروی بود. بعد از فوت برژنف یک مأمور امنیتی که رئیس ک. گ. ب به نام آندره اسکوپ را بعنوان دبیر کل حزب قرار دادند. او هم به فاصله 6 ماه فوت کرد. بعد از او چرنیکو آمد که او هم فوت کرد. در بین این تحولات عجیب در شوروی، در آمریکا ریگان سر کار بود و اقتصاد آمریکا در حال رشد بود و قیمت نفت پایین آمده بود. در حالی که اتحاد شوروی در دریایی از مشکلات دست و پا میزد و مشکل رهبری هم پیدا کرده بود. تا بالاخره در سال 1985 آقای گورباچف آمد که فرد جوانتری بود و شروع به فعالیت کرد. فعالیتهای گورباچف حول چهار موضوع عمده بود یکی پرستروییکا یا اصلاحات اقتصادی بود. دوم گداسنویس یا برداشتن موانع سیاسی بود. سوم نظم نوین جهانی در فضای جهانی یعنی کم کردن تنش با آمریکا بود و چهارم کاهش سلاحهای کشتار جمعی بود. این چهار مورد به قدری وقت کرملین را میگرفت که آنها در فکر این نبودند که به طور رسمی از عراق حمایت کنند. گر چه تا آخر جنگ ایران و عراق، سلاحهای جدیدی از اتحاد شوروی به عراق میرسید. به همین دلیل زمانی که آمریکا به خلیج فارس آمد در حقیقت گورباچف هم به نوعی به حمایت از آمریکا به خلیج فارس آمد. در سال 1986 زمانی که ایران با موشکهای کرم ابریشم به کویت و برخی از بنادر جنوبی خلیج فارس (و کشتیهای نفتی حمله کرد) آنها راه حل را در این دیدند که پرچم کشورهای کویت، عربستان و امارات را با پرچم فرانسه، آمریکا، انگلستان و اتحاد شوروی عوض کنند و آنها با این کار میخواستند ایران را در برابر این کشورها قرار دهند که مثلاً با زدن یک کشتی شوروی، فرانسه یا آمریکا درگیر جنگ با این قدرتها شود. آمریکاییها یعنی قدرتهای بزرگ در آبهای بین المللی دارای چنان نفوذی هستند که هر لحظه بخواهند میتوانند بهانهای پیدا کنند. به نظر من این بهانهای بود برای اینکه به ایران بگویند که از این به بعد دیگر تو با عراق طرف نیستی بلکه با یک اتحاد جهانی طرف هستی چون نشانههایی پیدا شده بود که ایران میتواند جنگ را ببرد.
*این سوالی که الان میخواهم بپرسم در حین پاسخ به سوال قبلی جواب داده شد آن هم این بود که مسئول پرتاب موشکهای کرم ابریشم به کویت کدام کشور بود؟
به نظر من ایران کار درستی میکند. ایران هیچ وقت رسما نپذیرفت. من هم الان اگر در دولت بودم نمیپذیرفتم. یعنی نمیگفتم بله. ما نباید بپذیریم چون که پیامدهای خارجی دارد. البته زمانی که از طریق کویت حجم عظیمی از سلاحها در بندر کویت تخلیه میشد. و بعد از طریق بزرگراه به بغداد میرسید و زمانی که حدود 14 میلیارد دلار کویتیها، اماراتیها و سعودیها به صدام کمک کردند، واضح است آنها در جنگ ایران و عراق بیطرف نیستند و این خودش باعث شد که ایران هم دامنه جنگ را تا حدی گسترش دهد.
*در گفت و گویی که با آقای شهابی داشتیم ایشان نظرشان این بود که استراتژی آمریکا اساساً این بوده که جنگ ایران و عراق اصلاً برنده نداشته باشد یعنی اینکه موقعی که عراق بالاتر بوده آمریکا به ایران کمک میکرده و زمانی که ایران بالاتر بوده به عراق کمک میکرده نظرتان در این مورد چیست؟
به نظر من در ابتدای جنگ این طور بود. چون در ابتدای جنگ عراق متحد استراتژیک اتحاد جماهیر شوروی بود. ولی در سالهای آخر جنگ عراق متحد استراتژیک آمریکا بود. اینها کسی را داشتند به نام نظر حمدون که کارمندشان در وزارت خارجه بود. در ابتدا روابط عراق و آمریکا کاملاً قطع بود و حداقل روابط را داشتند. بعد اینها آقا نظر حمدون را فرستادند برای ایجاد دفتر حفاظت بغداد در واشنگتن. که او روابط سیاسی را برقرار کرد و کاردار و بعد هم سفیر شد. در آخر جنگ آمریکا به صورت فعال به عراق کمک میکرد. مثلاً اگر یک کشوری حتی پاکستان هلیکوپترهای نوع پیشرفته را از آمریکا بخواهد شاید سالها در کنگره آمریکا رویش بحث بشود. اما به راحتی کنگره آمریکا موافقت کرد که برای سم ریختن روی جنگلهای عراق 150 هلی کوپتر پیشرفته به عراق بدهند. در حالی که همه آنها میدانستند که صدام حسین کسی نیست که این هلی کوپترها را برای سم ریختن استفاده کند او هم بلافاصله آنها را مجهز به توپهای الکترونیکی کرد و علیه ما به کار گرفت. به نظر من عراق در اواخر کاملاً آمریکایی شده بود و از طرف آمریکا حمایت میشد. و ایران به یک موضوع مهم برای آمریکا بدل شده بود.
از یک طرف ایران یک کشور مهم ژئوپولتیکی است. از طرف دیگر در ماجرای گروگان گیری آمریکاییها را تحقیر کرده بود و مسائل مربوط به مک فارلین باعث شده بود که آمریکاییها به این نتیجه برسند که ارتباط نزدیک با عراق، گر چه جای ایران را نمیگیرد اما بهتر از هیچ است.
*سوال بعدی که وجود دارد این است که بعضیها معتقدند که جنگ را در سالهای 61 و 65 هم میتوانست تمام شود. بعد آیا قطعنامههای 588، 540، 522، 479 که قبل از قطعنامه 598 بودند میتوانستند منافع ما را تأمین کنند که ما بخواهیم جنگ را تمام کنیم؟
ببینید شایعات زیادی در این باره هست مثلاً بعد از فتح خرمشهر میگویند که کشورهای عربی گفته بودند همهی غرامت ایران را تقبل میکنند و متقابلاً ایران باید صلح کند ولی ما که در وزارت خارجه بودیم و اتفاقاً در همین بخش جنگ هیچوقت چنین پیشنهادی را دریافت نکردیم ولی قطعنامههایی را که میگویید نسبت به قطعنامه 598 ضعیف بودند اما این نیست که با آنها نمیشد جنگ را تمام کرد. مسئله اصلی ایران این بود که در یک مدت زمانی فکر میکرد که میتواند از طریق حمله نظامی هم سرزمینهایش را آزاد کند و هم منافع جدیدی بدست بیاورد. فرماندهان ارتش و سپاه معتقد بودند که ما اگر وارد خاک عراق شویم دست بالا را در مذاکرات داریم و به همین دلیل هم حملات زیادی به شرق بصره، حور العظیم جزیره مجنون و فاو انجام شد. حمله به فاو گر چه از لحاظ نظامی یک شاهکار است اما از لحاظ استراتژیکی یک زنگ خطر برای همه دنیا بود چون زمانی که فاو در اختیار ایران قرار گرفت دو اتفاق ژئوپولیتیک میافتاد، یکی عراق دستش از دریای ازاد قطع میشد بنابراین این کشور مثل افغانستان میشد، یک کشور محصور در خشکی و دوم ماهمسایه کویت میشدیم و ایران همسایه کویتی که منابع نفتی زیادی در آنموقع داشت و این به معنای تهدید عربستان بود. جالب است بدانید که ما فاو را بخاطر مسائل داخلی و توجه فرماندهان آن موقع جنگ به مسئلهی انتخابات مجلس و اینکه چه کسی بشود و چه کسی نشود از دست دادیم. ولی نگرانی اصلی این بود که یک دورهای ایران میخواست از طریق نظامی برتری کسب کند. یک دورههایی هم فکر میکرد که باید یک کاری بکند که نیروهای عراقی به مرزها برگردند. تا آخرین لحظه جنگ نیروهای عراقی در خاک ما بودند و زمانی بیرون رفتند که قطعنامه 598 این را از طرفین خواسته بود. البته عراقیها از آن 3 تا تپهای که قرار بود در دوره شاه بهشان داده شود ولی نداده بودند ـ عقب نشینی نکردند ولی این مسئلهای نبود. مسئله اصلی این بود که در یک سری منطقه استراتژیک آنها در خاک ما بودند. و نکته آخر هم این است که زمانی قطعنامه 598 پذیرفته شد که ما فهمیدیم این فقط عراق نیست که با ما میجنگد، اتحاد شوروی، آمریکا، بقیه هم به میدان آمدند این را بدانید حکومت، سیاستگذاری یعنی تصمیم، تصمیم را چه کسی میگیرد؟ یک انسان یا مجموعهای از انسانها آنهایی که آن موقع مسئولیت داشتند و در رأس آنها امام به این نتیجه رسیدند که اگر این جنگ را تمام کنند بیشتر به نفع ایران است یا اگر صحیحتر بگویم اگر جنگ را تمام کنند کمتر به ضرر ایران است و به نظر من زمانی ایران صلح را پذیرفت که اصلاً صدام حسین و آمریکاییها باور نمیکردند. فکر میکردند که ایران دوباره رد میکند. آنها رفته بودند در فصل هفتم منشور که فصل هفتم یعنی تنبیهات نظامی و تحریم اقتصادی و ... ایران خیلی هوشیارانه از این اوضاع بیرون آمد و بعد تاریخ نشان داد که ما درست عمل کردیم. بعد از چند سال بعد از مذاکرات متعددی که ما با عراق و سازمان ملل داشتیم ناگهان صدام حسین رفتارش عوض شد و این هم زمانی بود که میخواست به کویت حمله کند.
*مسئله دیگر این است که وقتی صدام طرح صلح خود را پیشنهاد داد، یک نامه فرستاد به رئیس جمهور وقت. عدهای در داخل خیلی علاقه داشتند که این طرح صلح پذیرفته شود آیا بدنه اصلی دستگاه سیاست خارجی از نیت واقعی صدام آگاه بوده است؟
کدام طرح صلح را میگویید؟
*همان طرح که در نامه گفت که: سران کشور شما آیت الله خامنهای و آیت الله هاشمی رفسنجانی بیایند طائف در ماه رمضان در فضای برادری اسلامی این مسئله را حل کنیم؟
در چه سالی بود؟
*فکر میکنم 69 یا 70 بوده باشد. مربوط میشه به قضیه بازگشت به مرزهای بین المللی، میدونیم که تا 22 ماه پس از قطعنامه بازگشت صورت نگرفته بود.
البته 12 ماه اول ما هنوز قطعنامه را نپذیرفته بودیم. بقیهاش هم زمانی که رفتیم به نیویورک برای مذاکرات یک گروههایی از ناظرین صلح به تهران آمدند که در همین ورزشگاه انقلاب بود. و نیروهایشان در سراسر مرز مستقر بودند و نمیگذاشتند که نیروهای عراقی پیشروی کنند بنابراین نیروهای ایرانی مطمئن بودند که نیروهای عراقی برگشتند. البته این با تأخیر اتفاق افتاد چون همانطور که شما میگویید در یک دورهای عراق همچنان گردن کشی میکرد. در همان حال که مذاکرات صلح در نیویورک و ژنو جلو میرفت گردن کشی میکرد. و ایران پیشنهاد صلح صدام را نپذیرفت چون صدام و حتی حکومت شیعی نوری المالکی در عراق همه در این نکته متفقند که معاهده 1975 یعنی معاهده همجواری مرزهای دولتی ما بین ایران و عراق که در سعد آباد امضا شد، به ضرر عراق است. و همه دنبال این هستند که دوباره بنوعی بیایند پای میز مذاکره و همه تلاش ایران چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب تا الآن این بوده که این قرارداد خدشهدار نشود که در غیر اینصورت ما دیگر به چنین منافعی نمیرسیم و حتماً در شط العرب ما به سهم مقدار خط القرع تا کویت نخواهیم رسید به همین دلیل همه افراد کارشناس معتقد بودند که مذاکره دوباره درست نیست. البته کسانی هم بودند که میگفتند مذاکره دوباره با صدام حسین عیبی ندارد مثلاً آقای حسن روحانی که حتی با آقای هاشمی هم صحبت کرده بود در یک دورهای در جلسات سران قوا یعنی آیت الله خامنهای، آقای هاشمی رفسنجانی و آقای موسوی اردبیلی که روسای قوا بودند و مهندس موسوی که نخست وزیر بود و حاج احمد آقای خمینی که در بعضی از جلسات خود امام هم شرکت میکرد بحث شده بود که ما برای اینکه مذاکرات از بن بست خارج شود دوباره مذاکره کنیم بر سر این قضیه. در بعضی از جلسات آقای ولایتی را دعوت کردند و ایشان مخالفت کرده بود و گفته بود این درست نیست به این علت که در مردم اینطور جلوه خواهد کرد شاه برای ایران منافعی را کسب کرد و اینها آن را پس دادند پس از بحث زیاد، ایشان پیشنهاد داده بود که ببینیم امام چه میگویند که جلسه بعد حاج احمد آقا گفت که امام نظر آقای ولایتی را صحیح میدانند اما این مباحث در یک سطح خیلی استراتژیک وجود داشت. در سطوح پایینتر همه موافق بودند که روی معاهده 1975 مذاکره نکنیم.
* این مربوط میشد به اسفند 69 زمانی که عراق داشت کم کم تصمیم میگرفت به کویت حمله کند؟
یک کتابی هست که اتفاقاً من خودم چاپ کردم (نامههای متبادله ما بین روسای جمهور ایران و عراق) که دفتر مطالعات آنرا چاپ کرد. دفتر آقای هاشمی هم چاپ کرد. مقدمهای هم دارد که من به اسم آقای هاشمی نوشتم. اگر به محتوای این نامهای که صدام به آقای هاشمی نوشت دقت کنید این بود که ما هر آنچه میخواستید را قبول داریم دقت کنید نمیگوید ما قرار داد را محترم میشماریم. وقتی شما برمیگردید به نامههای قبلی آقای هاشمی نوشته بود که ایشان در هر نامه گفته بودند معاهده حسن همجواری و مرزهای دولتی سال 75 این تنها امتیازی است که ما گرفتیم و البته موفقیت بزرگی است با این حال به نظر من شکننده است یعنی هنوز عراقیها دنبال این هستند که یک طوری این را از بین ببرند.
*آیا ما الآن در مرزهای 75 هستیم؟
بله آنها 3 تا تپه زین القوت، زید سعد و فکه را دارند. در رودخانه اروند رود، یک خطی که نقاط عمیق را به هم وصل میکند یک طرف آن مال ایران است و در آن مثلاً ماهیگیری میکنند. البته میدانید که کشتیها اجازه دارند که بهترین مسیر را برای خود انتخاب کنند و بعضی وقتها میآیند در آبهای ایران، بعضی وقتها میروند در آبهای عراق، این را دو تا کشور با هم پذیرفتند و یک دفتری هست که این مسائل را پیگیری میکند.
*خواسته عراق این است که کل اروند رود را بگیرد؟
بله تا سال 1975 کل اروند رود (شط العرب) متعلق به عراق بود و قبل از آن متعلق به عثمانی بود بنابراین وقتی که بگویند ساحل شرقی رودخانه متعلق به ایران است این به ضرر صدام است چون قبلاً شط العرب آب داخلی عراق محسوب میشد و یک روزی میتوانست بگوید که کشتیها نمیتوانند وارد بشوند. مثل ما که الان میتوانیم بگوییم کشتیها وارد آبهای سرزمین ما نشوند. در این صورت خیلی سخت میشد پرچم باید عوض میکردند یا اجازه میگرفتند. حاکمیت ایران بر شط العرب موضوع بسیار مهمی است (نیمی از شط العرب).
*آیا ما بعداً موفق شدیم غرامت بگیریم از عراق؟ الان وضعیت غرامت چهطور است؟ آیا میخواهیم بگیریم؟
من دیدم که بعضیها این را با کویت مقایسه میکنیم میبینیم کویت دارد از عراق غرامت میگیرد ولی در مورد کویت یک قطعنامه شورای امنیت هست که آمریکا، روسیه و بقیه هم موافق بودند و این کار از سال 1992 دارد انجام میگیرد. خوب درمورد ایران آنها موافق نبودند یعنی فضای جهانی به نفع ما نبود. نکته دوم این هست زمانی که دبیر کل اعلام کرد آغازگر جنگ عراق بوده که خیلی دیر شده بود یعنی از 1988 این قضیه رو طول کشید تا 1992 در حالی که یک هفته مانده بود که خاویر پرز دوکویا دوره دبیر کلیاش در سازمان ملل تمام شود گزارش آن گروه حقوقدانان را ارائه کرد که یکی از بندهای قطعنامه 598 هست که دبیر کل باید یک گروهی از حقوقدانان را تعیین میکرد تا آغازگر جنگ را معرفی کنند. دقت کنید که وقتی میگوییم آغازگر جنگ منظور این نیست که الان از ایران یک گلوله شلیک بشود به پاکستان یا از افغانستان اینها هیچ کدام شروع کردن جنگ نیست چون این اتفاقات در مرزها همیشه هست، آغازگر جنگ، که در واقع اوست که مسئول مخاطرات خواهد بود، کسی است که یک حرکت سیستماتیک و همه جانبه را آغاز کند. عراق ادعا میکرد که در 12 سپتامبر 1980 ایران با بمباران برخی از روستاهای مرزی عراق جنگ را شروع کرد ولی ما ادعا میکردیم در 22 سپتامبر یا 29 شهریور 1359 عراق با یک حرکت منظم و مستمر فرودگاههای مهم کشور را بمباران کرد و نیروهایش وارد خاک ایران شدند. آن گروه حقیقت یاب نظرشان این بود که این عراق بود که جنگ را شروع کرد ولی متأسفانه خیلی دیر این اتفاق افتاد گزارشی هم یک بار سازمان ملل تهیه کرد که 92 میلیارد دلار ایران در جنگ خسارت دیده است البته ما ادعامیکردیم یعنی آقای هاشمی که رئیس جمهور بودند ادعا کردند که هزار میلیارد دلار خسارت دیدیم. ولی ما نتوانستیم حتی اون 92 میلیارد دلار خسارت را بگیریم. ما چیزهای خیلی کمی از جمله هواپیماهایی که وارد خاکمان شده بودند را توقیف کردیم و یک همچنین چیزهایی، البته ببینید در سیاست نمیشود ایده آلیسم بود که چرا غرامت نگرفتیم، باید میگرفتیم؟ به نظر من جنگ ایران و عراق یک موضوع بسیار مشکل بود و آنهایی که این را طراحی کرده بودند هدفشان تجزیه ایران بود، خوب اینکه ما در این جنگ شکست نخوردیم و بخشی از خاک ایران از آن جدا نشد یک نکته مثبت بود، نکات منفی هم این بود که حدود 250 هزار نفر از بهترین جوانان ایران کشته شدند نیروی عظیمی از ایران تلف شد 8 سال عقب افتادیم و غرامت هم نگرفتیم.
*قضیه ناو ساموئل چی بود که ادعا میشود ایران در خلیج فارس مین گذاری کرده است؟
ناامن کردن خلیج فارس در حالیکه عراق با حملات هوایی نمیگذاشت ما نفت صادر کنیم یک استراتژی بود. عراق که از روز اول جنگ نفتش از سکوی الوک و الامیه در خلیج فارس تأمیت میشد. عراق سکوهای ما را با هواپیماهای سوپر اتاندارد فرانسوی با موشکای EZC میزد و بعد این نکته رو نمیگویند که در یک دورهای نفت عراق توسط کشتیهای سعودی، کویت منتقل میشد. و این از لحاظ حقوقی به ایران اجازه میداد که جلوی آنها را بگیرد یا آنها را ناامن کند. بله دولت ایران نمیپذیرد که در خلیج فارس مین گذاری کرده است ولی خب طبیعی است که در جنگ باید ایران این کار رو میکرد.
*یک خاطره تلخ و یک خاطره شیرین اگر بگویید خوشحال میشویم؟
خاطره تلخ این هست که در همان روزهای اول که خاطرم هست امام پیام دادند که وزارت خارجه مذاکرات را انجام بدهد در حالیکه آقای محسن رضایی عقیده داشت آنهایی که جنگیدند خودشان باید مذاکرات را انجام بدهند ولی بالاخره امام نظرشان این بود. یادم هست یک روز صبح زود رفتم خانه آقای ولایتی با هم سوار ماشین شدیم و ایشان گفتند اسم اون را چی بگذاریم. من پیشنهاد کردم بگذاریم ستاد سیاسی جنگ تحمیلی یک سر برگ همان جا کشیدم و با دوستان تلفنی صحبت کردیم و دادیم چاپ کردند و رفتیم ژنو و در یک کمپی جلسه داشتیم. ویزا برای آمریکا گرفتیم و رفتیم آمریکا روز بعد که به نیویورک رسیدیم مذاکراه را شروع کردیم بعد یک فکس فوری از تهران آمد که نوشته بود که نیروهای عراق و مجاهدین خلق حمله کردند از طریق مهران و نزدیک کرمانشاه هستند. این خبر مثل یک آوار بود چون به ما کلک زده بودند. ما فکر میکردیم که اگر قطعنامه را بپذیریم عراق آرام میشود چون سالها می گفت که ایران باید قطعنامه او بپذیرد. (اما حالا معلوم شده بود که ما را فریب داده بودند. یادم هست که آقای ولایتی به قدری حالش بد شده بود که گفت یک سیگار داری به من بدی من هم که نداشتم بالاخره یک سیگار پیدا کردیم و ... خیلی اوضاع بدی بود یادم هست که شبی چون پول زیادی نداشتیم با اینکه ایشان وزیر خارجه بودند یک اتاق بگیره و من هم بعنوان معاون وزیر خارجه یک اتاق بگیره. من و ایشون با هم یک اتاق گرفته بودیم. ایشان شب خوابش نمیبرد. من یک خورده شوخی کردم گفتم : بخواب، بابا ولمون کن دیدم بلند شد نماز خواند و خوابید، و بعد بلند شد درجا میدوید تا صبح همین طور سر کردیم . خوشبختانه چند روز بعد معلوم شد که آیت الله خامنهای به جبهه برگشتند و فرماندهی کردند، شهید صیاد شیرازی مجاهدین خلق را عقب زدند همان عملیات مرصاد و بالاخره توانستند موفق شوند. البته خیلیها هم شهید شدند خیلی ناراحت کننده هست. بعد طارق عزیز به مذاکرات آمد. خاطره خوب هم این است که در ژنو که مذاکره میکردیم یک میز مثلثی بود یک طرف دبیر کل با نماینده ویژهاش در جنگ ایران و عراق مینشست یه کسی به نام یان الیاس که بعداً نخست وزیر سوئد شد خیلی آدم باحالی بود و خیلی هم با ما خوب بود و جیو منی کوپیکو که ایتالیایی بود و سران سه چهار تا بودند. در یک سالنی بود که روی سقف نقاشیهای دوره رنسانس کشیده بودند و خیلی زیبا بود. یک طرف هم هیئت ایرانی مینشست، یک طرف هم هیئت عراقی، هیئت عراقی همگی کت سورمهای داشتند، شلوار توسی، و همه اسلحه داشتن و ارتشی بودن، خود طارق عزیز هم اسلحه داشت. ولی ایرانیها بیشتر آکادمیک بودن، دکتر ولایتی که استاد دانشگاه بود، دکتر حبیبی استاد دانشگاه بود. دکتر مهاجرانی، دکتر روحانی و آقای ظریف بودند و من هم بودم یک نفر فقط از ما یعنی آقای رشید معاون فرماندهی نیروهای مسلح بودند که نظامی بودند. طرف ایران خب افراد خیلی باز بودن، شوخی میکردند، میخندیدند اما آنها خیلی خشک بودند و سیگار هم میکشیدند. در هر موضوع کوچکی میگفتند باید ببینم بغداد چه میگوید و جلسه را قطع میکردند. یعنی برای هر موضوع کوچکی باید از بغداد اجازه میگرفتند اما ما نه، اختیارات داده شده بود و اعتماد هم بود. یک بار یادم هست که آقای طارق عزیز گفت که شط العرب که ی رودخانه عربی است همیشه متعلق به عراق بوده و خواهد بود آقای دکتر ولایتی رو به دبیر کل گفت ـ چون با هم صحبت نمیکردند و هر دو به دبیر کل گفتند ـ آقای دبیر کل اروند رود یک رودخانهای است که مطابق معاهده 1975 رژیم تالوگ دارد. طارق عزیز گفت آقای دبیر کل ایشان یک لغتی گفت من نفهمیدم چی گفت، دبیر کل رو به آقای ولایتی گفت شما چی گفتید؟ گفت اروند رود. طارق گفت که اروند رود را من نمیدانم چیه، اقای ولایتی هم خوب توضیح داد که گفت اروند رود اون بخشی از رودخانه دجله و فرات در القرده به هم میپیوندند و به آن شط العرب میگویند. وقتی که شط العرب به مرز ایران میرسد و نهرخیم به آن ملحق میشود از اونجا به بعد اروند رود میگویند. طارق گفت چه سندی دارید که اسمش اروند رود است؟ آقای ولایتی گفت از هزاران سال پیش اروند رود بوده است مثلاً حکیم فردوسی در شاهنامه اسم آن را آورده است. شعری دارد که من تو کتابم شاید باشد. طارق گفت یک لغت دیگر هم گفتند ایشان خیلی جالب بود گفت کتاب چی؟ آقای ولایتی گفت کتاب شاهنامه، گفت آها، کتاب شاهنامه، حالا از این آقای ولایتی بپرسید که آیا جرات دارد در تهران اسم کتاب شاهنامه را ببرد؟ چون اگر اسم شاهنامه را ببرد حتماً اعدامش میکنن. در واقع چون شاه داشت فکر میکرد شاهنامه یعنی نامه شاه.
از این اتّفاقات هم خیلی داشت خیلی دوره پرخاطرهای بود. البته من همه رو یادداشت کردم و دارم.
 

نظر شما
پربیننده ها