اجماع جامعه جهانى بر علیه انقلاب اسلامى

میدان درگیرى و جنگ نظامى راه مقابله با حرکت و جوشش انقلابى ایران اسلامى بود زیرا بى‏تردید در پایان رقابت تمدن‏هاى مادى و الهى، برخورد و درگیرى نظامى قرار دارد و گریزى از آن نیست.
کد خبر: ۲۴۳۰۱
تاریخ انتشار: ۰۶ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۷:۳۴ - 28July 2014

اجماع جامعه جهانى بر علیه انقلاب اسلامى

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، براى تحلیل چرایى جنگ تحمیلى باید به این سؤال پاسخ داد که چرا یک اجماع جهانى برعلیه انقلاب اسلامى به وجود آمد و عراق به عنوان پیشقراول ظاهرى آن وارد عمل شد؟

مسلماً اجماع جهانى در مخالفت با ماهیت و حرکت و اهداف انقلاب اسلامى تنها وجود گزینه اسلام بود. زیرا مجموعه جهانى از دیرباز به دنبال مدرنیزاسیون و تمدن مادى جهان بودند و این ادعا در اندیشهها و نظریههاى متفکرین غربىها (فیلسوفان توسعه) به خوبى پدیدار است. در مسیر مدرنیزاسیون که برپایه ریشههایى فرهنگى است قطعاً با جریان معنویت و هویت تمدنى اسلام درگیرى ضرورى و قطعى بود. غربىها پس از اشغال سفارتخانه امریکا در تهران دقیقاً و به خوبى به این واقعیت واقف گردیدند که ظرفیت حرکت انقلاب اسلامى یک ظرفیت قابل گسترش است و لذا با این کیفیت در جهت کند نمودن و درنهایت حذف و هدم آن وارد میدان و برنامهریزى شدند.

بر این اساس میدان درگیرى و جنگ نظامى راه مقابله با حرکت و جوشش انقلابى ایران اسلامى بود  زیرا  بىتردید در پایان رقابت تمدنهاى مادى و الهى، برخورد و درگیرى نظامى قرار دارد و گریزى از آن نیست.

تحلیل جنگ و نبرد بر محور فلسفه تاریخ

این ادعا را مىتوان براساس دقت در فلسفه تاریخ دریافت و تعارضات تاریخى را بر محور دو فلسفه تاریخ الهى و مادى تحلیل نمود.

تحلیل جنگ براساس فلسفه تاریخ الهى

بدون شک «هدف خلقت» و «غایت جهان هستى» حرکت همه مخلوقات به سمت ذات مقدس حضرت حق و کمال مطلق است اما در «دار اختیار» براى صاحبان اختیار دو راه کاملاً متمایز و مختلف وجود دارد، یکى راه «ضلالت و گمراهى و بدبختى» که همان راه شیطان است و دیگرى راه «نجات و فلاح و سعادت» که راه خدا، انبیا و اولیاست. به عبارت دیگر نظام عالم در «رتبه اختیار» تحمل وقوع نسبى هردو جریان نور یا ظلمت را دارد و هر جریان در حیطه و گستره خود، از قانونمندى، روابط و مکانیزمهاى ویژهاى برخوردار است به گونهاى که هم براى خودپرستى و هوىپرستى و رفتن به سمت ظلمت و تاریکىها، «اسباب و علل» فراهم است و هم پویندگان راه حق و حقیقت از «وسایل و ابزار هدایت» برخوردارند. همانگونه که حرکت به سوى نور و کمال مراتب، مراحل مختلفى دارد، حرکت به سوى ظلمت نیز داراى رتبات و توالىهاى گوناگونى مىباشد که انسان به اختیار خود آن را مىپیماید، و بسته به این که در چه رتبهاى از شدت و ضعف «اختیار نور یا ظلمت» باشد جایگاه مختلفى پیدا مىکند. به این ترتیب در نظام اختیارات آنهایى که «شدیدترین اختیار» را در مسیر نور یا ظلمت نمودهاند ولایت و سرپرستى سایر افراد همجهت خود را به عهده مىگیرند و اساسىترین نقش را در جهت دادن به سایر انسانها ایفا مىنمایند.

از آنجا که نظام هستى به گونهاى «مرتبط و به هم پیوسته» خلق شده است، اصطکاک و ارتباط «اختیارات» امرى ضرورى و طبیعى خواهد بود درنتیجه هر جریانى از دو جهت نور یا ظلمت که قصد گسترش فعالیتهاى خود را داشته باشد لزوماً دامنه گسترش حرکت مقابل خود را ضیق نموده و «وسعت حکومت» یکى، «محدودیت حاکمیت» دیگرى را به دنبال خواهد داشت. به همین دلیل «جریان نور» به سرپرستى انبیا و اولیا و مردان الهى دائماً با والیان کفر و ظلم در جنگ و ستیز خواهد بود و چون ممکن نیست مستکبرین و حکام جور لحظهاى از مواضع ظالمانه و سلطهطلبانه خویش عدول نمایند، ائمه نور و هدایت نیز هرگز دست از مبارزه برنداشته و براى حاکمیت حق و حقیقت در سراسر گیتى بر آنها هجوم خواهند برد.

در فلسفه تاریخ الهى، انسان به دلیل دارا بودن قوه اختیار و اراده و تصمیمگیرى مىتواند در مقام امتثال امر، عصیان یا اطاعت نماید. این موضعگیرى در هریک از دو بُعد ایمان و کفر، تبدیل به دو قطب اجتماعى در جامعه جهانى خواهد گشت. به عبارت دیگر این موضعگیرى ضمن شکلگیرى در جامعه، جوامع را در یک مسیر تاریخى به سمت این دو هدف حرکت مىدهند. حاصل این حرکت، شکلگیرى دو جبهه تاریخى بر محورهاى توسعه عبودیت که کانونش انبیا و اولیاء الهىاند و در جبهه مقابل استکبار بر خداست که فراعنه تاریخ و اولیا طاغوت محور آن محسوب مىشوند. در مسیر حرکت تاریخ این دو بستر و جبهه دائماً درصدد بسط و گسترش خود و به عبارت بهتر این دو نظام توسعهیاباند که به دنبال توسعه خود در تمام عرصهها و ابعاد و سطوحاند.

بنابراین در مسیر توسعهیابى و گسترش، در مقابل هم موضعگیرى کرده، چون هریک به عنوان مانع دیگرى در گسترش حوزه تصرفات و اقتدار محسوب مىگردد و لذا موضعگیرىها با نظام پیدا کردن در نقطهاى به برخورد نظامى یعنى برخوردى که هریک به دنبال حذف فیزیکى نقطه مقابل است ختم مىشود.

نتیجه درگیرى این دو بر دو فرض استوار است که یا مؤمنین به نفع کفار به کنار مىروند و مغلوب واقع مىشوند و یا کفار به نفع مؤمنین موضعگیرى و جهتگیرى تاریخىشان را اصلاح مىکنند. البته مىتوان با تدبیر خاص خود مانع از ورود در عرصه و صحنه درگیرى نظامى گردید و طرف مقابل با یک جنگ و تهاجم همهجانبه بتواند شرایط حذف یا حل طرف مقابل را فراهم و مهیا نماید.

بنابراین، ظهور درگیرى قطعى است و رخ دادن آن یک ضرورت تلقى مىشود که سرانجام واقع مىشود و این سرنوشت قهرى رقابت بین دو نقطه اسلام و کفرست. هرچند ممکن است نقطه قبل از درگیرى نظامى، حرکتهایى از قبیل انقلابهاى قهرآمیز یا مخملى شده باشد که صدها گروه از خارج پایگاه جمع و وارد پایگاه حریف نموده و آن را به شکست وادار نماید. مصداق این نوع تدبیر را مىتوان در قالب گروههاى نوظهورى دانست که با شعار فرهنگى، اقتصادى، سیاسى و یا هجمههاى سیاسى و نظامى در بعضى کشورها نظیر شیلى و امثال آن اتفاق افتاد و آن را ساقط کردند.

بنابراین همانگونه که در ایران هم این حرکت و تدبیر در مواردى نظیر درگیرىهاى مسلحانه گروهکهاى منافقین، فدائیان خلق، خلق مسلمان و خلق عرب و کودتاى نظامى نوژه و... به وجود آمد اما نتوانستند کار جدى انجام دهند و لذا متوسل به یک هجمه بیرونى گردیدند.

براساس آنچه گذشت اگر با این نگاه و از این زاویه دید به رخداد جنگ بنگریم، متوجه یک درگیرى تمامعیار بین دو تمدن خواهیم بود که در آن تمامى اهداف طرفین مدّ نظر دیگرى است تا بتواند آن را منهدم نماید.

در نقطه مقابل جبهه رقیب، ایران و انقلاب اسلامى با تحمل جنگ، توانست با تدبیر امام خمینىرحمه الله در سرپرستى و اداره جنگ قدرت یابد و روند توسعه مادى را در جهان با مشکل مواجه کند و شاخصههاى توسعه جهانى را به سمت صفر سوق دهد و این چیزى غیر از پیروزى و موفقیت در جنگ نیست.

«هر روز ما در جنگ برکتى داشتهایم که در همه صحنهها از آن بهره جستهایم».

«ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نمودهایم».

«ما در جنگ پرده از چهره تزویر جهانخواران کنار زدهایم».

«ما در جنگ به این نتیجه رسیدهایم که باید روى پاى خود بایستیم».

«ما در جنگ ابّهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم».

«ما در جنگ ریشههاى انقلاب پربار اسلامیمان را محکم کردیم».

«ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامى قدرتها و ابرقدرتها سالیان سال مىتوان مبارزه کرد».

«جنگ ما کمک به فتح افغانستان را به دنبال داشت».

«جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت».

«جنگ ما موجب شد که تمامى سردمداران نظامهاى فاسد در مقابل اسلام احساس ذلّت کنند».

«جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنى نیست».

«جنگ ما جنگ فقر و غنا بود».

«جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگى وجود دارد».

«صداى اسلامخواهى افریقا از جنگ هشتساله ماست».

«علاقه به اسلامشناسى مردم در امریکا و اروپا و آسیا و افریقا یعنى در کل جهان از جنگ هشتساله ماست».

«من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحلیلهاى غلط این روزها رسماً معذرت مىخواهم و از خداوند مىخواهم مرا در کنار شهدا جنگ تحمیلى بپذیرد».

«ما در جنگ براى یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم.»

«راستى مگر فراموش کردهایم که ما براى اداى تکلیف جنگیدهایم و نتیجه فرع آن بوده است؟!»

تحلیل جنگ براساس فلسفه تاریخ مادى

جهانبینىهاى مادى اصولاً بر پایه نفى مبانى الهى و به اصطلاح نفى ماعداى ماده استوار مىباشد. در دنیاى کمونیست این نفى با صراحت و با تکیه بر مبانى و پایههاى تشکیلدهنده سیستم عنوان مىگردد و اساس فلسفه اعلام شده ماتریالیست قرار داده شده است، در حالى که در دنیاى سرمایهدارى چنین صراحتى وجود ندارد و مذهب علىالظاهر حضور دارد و حتى حکومتها ظاهراً قائل به آزادى مذاهب هم هستند و مردم به کلیسا مىروند و در انجام فرایض خود آزادى کامل دارند ولى آنچه که در عمل حاکمیت دارد و در کلیه سیاستها و تصمیمات مورد توجه قطعى قرار مىگیرد مبانى و اهداف ماتریالیستى مىباشد.

براى شناخت اهداف و مقاصد نهایى هر نظامِ اعتقادى و فکرى بایستى دیدگاههاى آنان در خصوصِ انسان، جامعه و تاریخ، شناسایى و مورد بحث و نقد قرار گیرد.

بر اساس جهانبینى مادى تنها از میان سه گونه ارتباطات انسان (ارتباط انسان با خدا، ارتباط انسان با انسانها، ارتباط انسان با جهان) تنها ارتباط انسان با انسانها و ارتباط انسان با جهان مطرح مىباشد و هیچگاه ارتباط انسان با خدا مطرح نمىباشد و لذا نقطه مشترک همه جهانبینىهاى مادى نفى ارتباط انسان با خدا مىباشد. البته اگرچه در نظامات مادى بعضى از میان ارتباط انسان با انسانها و ارتباط انسان با جهان تنها محور را ارتباط انسان با انسانها قرار دادهاند همچنان که در تفکرات شرقى و کمونیستى چنین وانمود مىکنند و قائل به انسانمحورى مىباشند و یا بعضى از نظامات غربى ارتباط انسان با جهان مطرح مىباشد و آن محور تمامى ارتباطات انسانها مىباشد ولى این اختلاف در مادى بودن این جهانبینىها تفاوتى نمىگذارد. بنابراین هدف نهایى که نظامهاى مادى براى زندگى بشر عنوان مىکنند رفاه مادى، بهرهجویى و لذت مدام از زندگى است و تمامى تلاشهاى انسان حول همین محور سیر مىکند. به این ترتیب چنانچه انسان با معنویت و تقوى ولى بىبهره از ثروت و سرمایه باشد، انسان تکامل یافته و متمدن محسوب نمىگردد زیرا از این دیدگاه انسان موجودى است که باید از تغذیه بسیار خوبى برخوردار باشد و به حد نهایت از تلذذ دست پیدا کند تا همه امکانات مادى فردى و جمعى جامعه در این مسیر بسیج گردد. اصولاً براساس جهانبینى مادى، هر جامعهاى که بتواند تسهیلات بیشترى براى لذت بردن وبهرهجویى شهروندانش تدارک ببیند مترقىتر و پیشرفتهتر محسوب مىشود. بنابراین اصولاً اساس جهانبینى مادى در نظامهاى شرقى و غربى تفاوت محسوسى با یکدیگر ندارند و حتى سیاستهاى آنها مشابه یکدیگر است ولى هرچند در ظاهر شکل و شدت و ضعف تفاوتى دارند. شرق و غرب در یک مورد مدعىِ داشتن اختلاف اصولى هستند و آن ارزیابى جایگاه انسان نسبت به جامعه مىباشد. اصولاً در دنیاى سرمایهدارى اصالت و آزادى فرد حاکمیت دارد در حالى که در نظام سوسیالیست، اصالت و حاکمیت به جامعه تعلق مىگیرد ولى آنچنان که بیان شد نقطه اشتراک این دو دیدگاه توجه صرف به ماده و قوانین مادى مىباشد و این که هدف انسان، تلذذ بیشتر از ماده مىباشد.

در نظام سرمایهدارى جامعه به عنوان یک پدیده تاریخى کاملاً اقتصادى تلقى مىشود که هدف اصلى آن گسترش قدرت مالى و سرمایه است. در چنین نظامهایى قدرت اقتصادى، تعیینکننده تغییرات جامعه است. در یک بررسى عمیق ملاحظه مىشود که دیدگاه و بینش نظامهاى سرمایهدارى و غیرسرمایهدارى در مورد جامعه مشابه یکدیگر هستند و در ظاهر یکى بر روابط تولید و دیگرى بر قدرت تولید تکیه دارد ولى همه آنها بر همان زیربناى ماتریالیستى یعنى مادهباورى استوارند. در دنیاى مادى، جهان به عنوان ابزارى جهت ارائه خدمات فروش کالا و کسب سود و منفعت مىباشد و در این راستا تمام تلاشهاى سردمداران حکومت، تأمین منافع دولت و به دست آوردن بازار بیشتر براى فرسایش نظام سوددهى و تشویق مصرف نهایى است.

مهمترین دیدگاه نظامهاى مادى در نگرش جهان آنست که جهان را عنصرى مادى و دور از معنویت مىداند و براى ارزشهاى متعالى الهى انسانى ارزشى قائل نیست و به آن توجهى ندارد. در دیدگاه شرق و غرب نسبت به جهان توجهى وجود ندارد زیرا زیربناى اعتقادى هر دو نظام، مادى بوده و تنها ممکن است تعبیر آنها از جهان بر الفاظ و ظواهر عقل با یکدیگر متفاوت باشد ولى در یک تحلیل عمیق اشتراک آنها کاملاً مشهود خواهد بود.

حضرت امام رحمه الله در این ارتباط مىفرمایند:

«تمام مکتبهایى که مکتب غیرتوحیدى هستند مکتبهاى مادى هستند و این مکتبهاى مادى مردم را از عالم نور برمىگردانند و به سوى عالم ظلمت و دعوت مىکنند به مادیگرى و ماده و از عالم نور منحرفشان مىکنند و یا آنها را همان دعوت به ماده مىکنند و دیگر طرفش را کار ندارند نسبت به عالم نور و در ارجاء مردم به عالم نور بىطرفند».

اگرچه غربىها خود را مسیحى و معتقد به ادیان الهى و از پیروان حضرت مسیحعلیه السلام مىدانند ولى در عمل، اوج اندیشههاى مادیگرى مانع هر نوع ارتباط آنها با معنویات و احکام الهى است. به همین جهت عملاً پیروان حضرت مسیحعلیه السلام از اکثر دستورات او پیروى نمىکنند.

حضرت علىعلیه السلام مىفرماید: حضرت مسیحعلیه السلام کم غذا مىخورده و بسیار عبادت و روزهدارى مىکرده و غذاى خود را با فقرا تقسیم مىنموده است. ولى امروز مشاهده مىکنیم که مدعیان پیروى از آیین او همه امکانات جهان را براى بهرهجویى و لذت دنیاى خود مىخواهند و رفاه و تنعم خود را به قیمت بهرهکشى و استثمار ملتهاى محروم تأمین مىکنند.

فلسفه تاریخ در دیدگاه مادى

بنابراین در دیدگاه مادى، حرکت جامعه تنها براساس رسیدن به تلذذ و رفاه بیشتر مىباشد و این که تا آنجا که مىتواند از جهان مادى استفاده کند و لذا محور تمام تنظیمات در جامعه مادى، رفاه و تلذذ بیشتر مىباشد و این فلسفه حرکتِ تاریخ براساس تمام دیدگاههاى مادى پذیرفته شده مىباشد، چه این که ما حرکت جامعه در بستر تاریخ را جبرى بدانیم - آنچنان که کمونیسم قائل به جبر تاریخ است - و چه این که قائل به امانیسم و انسانمحورى در حرکت جامعه باشیم و مبدأ حرکت جامعه را تنها اراده انسان بدانیم. در هر دو صورت علت حرکت جامعه رسیدن به تلذذ و رفاه بیش از حد مىباشد. بنابراین فلسفه تاریخ در دیدگاه مادى بر چنین اصل مهمى پایهگذارى شده است و اگر مىبینیم که حکومتهاى مادى در راه رسیدن به این هدف از هر طریقى ولو به استعمار کشیدن انسانهاى دیگر، ولو به ایجاد استضعاف در جوامع دیگر باز هم خواهان دستیابى به اهداف خود در جامعه استکبارى مىباشد، براساس این دیدگاه از فلسفه تاریخ است. چرا که استراتژى نظامهاى کفر بر آن بنا شده است؛ استراتژى که سرمایه محور آن قرار گرفته و تلذذ و رفاه بیش از حد براى حفظ افزایش سرمایه پیشبینى شده است. انشاءاللَّه در بیان علل و زمینههاى جهانى جنگ تحمیلى بیان خواهیم داشت که چگونه نظام کفر مبتنى بر این فلسفه تاریخ به شکلدهى نه تنها جامعه خود بلکه جامعه جهانى مشغول شده است و چگونه مىخواهد جهان را تبدیل به یک دهکده جهانى کند[1] که کدخداى آن دهکده مادهپرستان بىدینى مىشوند که حول افزایش سرمایه تمامى جهان را قبضه مىکنند و بر محور تلذذ بیشتر سیاستهاى تمامى جهان را پایهریزى مىکنند.

بنابراین جنگ پدیدهاى ضرورى در روند توسعه جهانى بوده که ضرورتاً این روند حرکت تمدن مادى و لائیک به سمت تمامیتخواهى و جهانگشایى مىبایست با فطرت مذهبى عالم مواجه مىگشت و عدم بروز جنگ به شیوه نظامى معقول و ممکن نبود. این جنگ براساس فلسفه تاریخ قابل پیشبینى بود، زیرا براساس فلسفه تاریخى که حرکت انسان و جهان را براساس فطرت، خلقت و اراده الهى تعریف مىنماید، این امر حتمى و طبیعى است. بر این اساس جنگ هشتساله، عاملى در مسیر توسعه و تکامل جهانى است که نباید توسعه و تکامل را براساس فلسفه تاریخ مادى (نه فلسفه تاریخ نظامهاى مارکسیستى و نه نظامهاى لیبرال دمکراسى) تعریف نمود تا پایان تاریخ را توسعه کامجویى مادى انسان تعریف نماییم بلکه مرحله پایانى و نهایى تاریخ مرحلهاى است که در آن روح معنویت و قدسیّت هویدا و شکوفا مىگردد و عدالت اجتماعى برپایه پرستش خداى متعال تعریف شده و همه ابعاد و شئون خودى و اجتماعى بر محور بندگى خداى متعال ضرورت پیدا مىکند و براى آن مرحله تکامل، این جنگ ضرورت پیدا مىکند زیرا بدون یک مقاومت تمامجانبه در برابر جهانگشایى مدرنیته و جهان و تمدن مادى امکان ایجاد حرکتى جدید در جهان برعلیه آن امکانپذیر نبود. ایجاد و تحقق بیدارى جدید و تغییر موازنه قدرت به نفع دین و مذهب، در گرو یک جنگ تمامعیار است. پس با نگاه به جنگ از زاویه فلسفه تاریخ دین باید پذیرفت که این جنگ، جنگى است که در روند تکامل جهانى به سمت مقصد نهایى تاریخ، تأثیر مثبتى داشته و پدیدهاى اجتنابناپذیر هم بوده است.

طبق این تحلیل دیگر ضرورت پرداختن به صورت مسئلههایى نظیر «آیا وقوع جنگ اجتنابناپذیر بود؟ آیا مىتوانستیم با استراتژى بازدارندگى مانع جنگ شویم؟ آیا مىتوانستیم با دیپلماسى مانع جنگ شویم؟ و...» احساس نمىشود، زیرا از نوعى تحلیل سطحنگر و انتزاعى و فارغ از مجموعهنگرى سرچشمه مىگیرد.

نویسنده: مهدی حائری

 



[1] ـ منصورى، جواد، شناخت استکبار جهانى، ص 53.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار