به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، انقلاب اسلامی ایران حرکتی عمیق و باطنی علیه تمدن مادی غرب بود که چگونگی تحلیل آن، تأثیر شگرفی را در تفسیر و تبیین استراتژی آینده آن و در پدیده های مثل جنگ تحمیلی و پذیرش قطعنامه 598 بر جای می گذارد.
1 ـ مراحل مواجهه انقلاب اسلامی با تمدن مادی
اگر انقلاب اسلامی را یک انقلاب ملی یا ضداستبدادی بدانیم، طبیعتاً باید پیامدهای آن را به گونه ای خاص تحلیل کرده و مناسبات جهانی و داخلی آن را متناسب با همان تعریف نماییم؛ یعنی پتانسیل آن، پتانسیل یک مبارزه ضداستبدادی خواهد بود، اما اگر پتانسیل انقلاب اسلامی را پتانسیل مبارزه ضداستعماری تلقی کنیم، باز باید آن را به گونه ای دیگر و در همین راستا تحلیل نماییم.
حال چنانچه مبارزه ملت ما نه صرفاً علیه استعمار خودشان، بلکه مبارزه یک تمدن برای تغییر مناسبات جهانی بوده باشد (که در مبارزه یک ملت ظهور پیدا کرده است)، در این صورت نوع نگاه ما به پیامدهای انقلاب و امتداد آن به کلی تفاوت خواهد کرد. از این منظر، انقلاب اسلامی سرآغاز یک حرکت برهم زننده معادلات جهان، و ایجاد کننده معادلات جدید بوده که می خواهد ساختارها و قبل از آن، مفاهیم بین المللی را تحت تأثیر قرار دهد و سپس محصولات و آثار تمدنی آن را هم تغییر بدهد. به عبارت دیگر، انقلاب اسلامی می خواهد ساختارها، مفاهیم و محصولات را در مقیاس یک تمدن جهانی، درمقیاس دنیای اسلام، و در مقیاس یک کشور تغییر دهد. امام (ره) چنین نگاهی به انقلاب اسلامی داشت و کوشید با یک مأموریت روشن و در سه گام، تغییر حکومت در داخل ایران، بیداری دنیای اسلام، و خیزش معنوی در جهان را مدیریت کند.
امام خمینی(ره) بارها از جهانی بودن رسالت انقلاب اسلامی سخن گفته و ضمن تشریح فلسفه نهضت انبیاء با صراحت انقلاب اسلامی را دنباله نهضت انبیاء و یک نهضت جهانی معرفی کرده اند:
«اسلام، مال طایفه خاصی نیست، اسلام برای بشر آمده است، نه برای مسلمین و نه برای ایران. انبیاء مبعوثند برای انسانها و پیامبر اسلام معبوث بود برای انسانها ... و ما که نهضت کردیم برای اسلام نهضت کردیم. جمهوری، جمهوری اسلامی است. نهضت برای اسلام نمی تواند محصور باشد در یک کشور و نمی تواند محصور باشد حتی در کشورهای اسلامی. نهضت برای اسلام همان دنباله نهضت انبیاست. نهضت انبیاء برای یک محل نبوده است. پیغمبر اکرم اهل عربستان است لکن دعوتش مال عربستان نبود. محصور نبوده به عربستان، دعوتش مال همه عالم است.»
«ما این واقعیت و حقیقت را در سیاست خارجی و بین المللی اسلامی بارها اعلام نموده ایم که در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و کم کردن سلطه جهان خواران بوده و هستیم.»
بنابراین هدف انقلاب اسلامی، اداره و سرپرستی تمامی شئون و امور زندگی بشر بر اساس اسلام است:
«حکومت در نظر مجتهد واقعی فلسفه عملی تمامی فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت است، حکومت نشان دهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمام معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی است. فقه تئوری واقعی و کامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است.»
اگر چنین تحولی با پرچمداری فقیه جامع الشرایط که از باطن عالم مأموریت می گیرد روی می دهد طبعاً حرکت انقلاب را باید شروع یک حرکت جهانی دانست. شاهد مدعا آن است که انقلاب اسلامی به سرعت موج برداشته و از مرزها عبور کرده است؛ به گونه ای که یکی از رقبای خود یعنی سوسیالیزم را از صحنه خارج کرده، و لیبرال دموکراسی را نیز در معرض خطر جدی قرار داده است. در سال 1357 همه انقلاب های دنیا (غیر از انقلاب اسلامی)، کمونیستی بودند اما در سال 1358 و بعد از فتح لانه جاسوسی، حتی یک انقلاب کمونیستی در دنیا وجود نداشت و بلکه همه انقلاب ها، مذهبی بودند. شاید از همین رو بود که ساموئل هانتینگتون به عنوان تئوریسین شورای روابط خارجی آمریکا متوجه شد که دنیا وارد فضای جدیدی گشته و هویت های تمدنی مختلفی شکل می گیرد که مهمترین آنها تمدن غرب وتمدن اسلامی می باشد. از نظر وی، پیروز میدان باید در اثر برخورد این تمدن ها میدان مشخص شود و گرنه صرفاً با ادعای «پایان تاریخ» و محوریت لیبرال دموکراسی در فرایند قهری تاریخ، چنین توهمی در عمل محقق نخواهد شد.
این اعترافات حاکی از آن است که ظرفیت توسعه انقلاب، ظرفیت تمدنی و خیزشی به سمت احیای عمومی دین است، نه صرفاً ظرفیت ملی. اکنون سؤال این است که این رویکرد تمدنی چگونه واقع می شود؟ به بیان دیگر، اگر ساختارهای موجود در جهان را ساختارهای کفرآلود و برآمده از دستگاه استکبار تلقی کنیم دراین صورت، چنانچه بخواهیم حرکتی را در مقابل آن رهبری کنیم، چگونه ممکن خواهد بود؟ در واقع، اگر تحلیل ما این باشد که آن مفاهیم و ساختارها و محصولات حاکم بر جهان، مادی بوده، و سازمان ملل و مناسبات سیاسی، فرهنگی، اقتصادی که از آن طریق بر جهان حاکم می شود به منزله جریان توسعه کفر، و جریان ولایت باطل، و جریان ولایت ظلمت و گسترش و تعمیق آن در جهان می باشد، در مقابل آن چه کار باید کرد؟ اگر بخواهیم یک خیزش تمدنی را به سمت تغییر موازنه و اصلاح ساختار قدرت در جهان هدایت کنیم؟ چه طرحی در اختیار داریم؟ اگر جواب این پرسش ها داده شود مشخص خواهد شد که انقلاب اسلامی در جامعه جهانی چگونه باید حرکت کند. مثلاً در نگاهی منفعلانه ممکن است مذاکره و گفت وگو را به عنوان استراتژی (نه تاکتیک)، در پیش روی خود قرار دهیم اما به راستی آیا تفاهم از طریق گفتگو، متغیر اصلی تغییر وضعیت جهان می باشد، یا اینکه اساساً اصول تصاحب قدرت، اصول تغییر موازنه است؟
به عقیده ما امام(ره) اصول تصاحب قدرت را دنبال می کرد. می گفتند دلیلی ندارد که مسلمانها را به اصول تصاحب قدرت، دعوت نکنیم.
«من به صراحت اعلام می کنم که جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود برای احیاء هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایه گذاری می کند و دلیل هم ندارد که مسلمانان جهان را به پیروزی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلوی جاه طلبی و افزون طلبی صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیرد.»
در آن هنگام بسیار مایه مباهات بود که امام(ره) گفتند که ما می خواهیم ریشه صهیونیزم، کمونیزم و سرمایه داری را خشک کنیم. این خیلی مهم است. امام (ره) نمی گفتند که من فقط با آمریکا جنگ می کنم. ایشان خود را پرچم دار یک تمدن دینی در مقابل مکتب های مادی دانسته و مکتب های مادی جهان را هم در سرمایه داری ، کمونیزم و صهیونیزم خلاصه کرده است. کسی دیگر را ندیده ایم که به لطافت ایشان، به این مسأله توجه کرده باشد. برخی صهیونیزم را بزرگ می کنند، بعضی کمونیزم و برخی دیگر، سرمایه داری را، اما ایشان این مثلث را با هم آورده و نفی کرده است. امام(ره) دارای استراتژی تصاحب قدرت بود که این کار را از طریق یک انقلاب ملی و سپس در قالب یک خیزش و انقلاب جهانی اداره و پی گیری می کرد. امام(ره) پرچمدار یک انقلاب ملی و سپس تبدیل کردن و تغییر دادن این انقلاب براساس فرهنگ اسلام (نه براساس انگیزه های ناسیونالیستی) و سپس تبدیل کردن و سوق دادن آن به سمت یک انقلاب تمدنی بود. حرکت تمدنی، جوشش تمدنی به سمت تمدن سازی است و امام (ره) از این طریق به دنبال تصاحب قدرت بود. به همین جهت، وی موضوعات جهانی که می تواند ایجاد انگیزش کرده و بستری برای احقاق حقوق باشند را همیشه زنده نگه می داشت؛ مثلاً امام(ره) روز قدس را به یک جریان چند جانبه و چند منظوره تبدیل کرد که هم عنصر آزادی فلسطین در آن قرار داشت و هم اجماع دنیای اسلام را در پی آورد. امام (ره) بر یک امر اجماعی در دنیای اسلام دست گذاشت که هم موضوع حساس دشمن و نقطه درگیری بود و هم یوم الارض را به یوم القدس تبدیل کرد و انگیزش دینی و تمدنی را امتداد بخشید. وقتی امام (ره) چنین حرکتی را انجام داده است دشمن هم می فهمد که این چهره در برابر او چه می کند؛ می فهمد که استراتژی مسلمین، استراتژی انفعال نیست که خواسته های خود را صرفاً با اموری از قبیل مذاکره جلو ببرد، و حتی می فهمد که جبهه اسلام مذاکره در پشت میز را نیز از موضع قدرت دنبال می نماید. آنها در برابر جبهه فعال اسلام ناگزیر شده اند همه راهها را برای براندازی دنبال نمایند؛ از جمله جنگ را برگزیده اند. بی تردید جنگ آنها، جنگی است که برای براندازی اسلام به راه انداخته اند؛ خواه براندازی از اساس، یا انقلاب از درون باشد و یا اینکه اساساً ما را به پذیرش اصول جهانی و حاکمیت خودشان تسلیم کنند!
اینان در این راستا به تئوری پردازی پرداخته و نظامی گری در جهتِ غلبه ارزش های برآمده از تجدد را مشروع و اخلاقی جلوه می دهند.
2 ـ تحلیل استراتژی حاکم بر پذیرش قطعنامه 598
حال در این میان چه تلقی ای از پذیرش قطعنامه 598 می توان ارائه داد؟ اگر برنامه ریزی ما یک برنامه ریزی مقطعی (همچون مذاکرات کنونی هسته ای) و متکی بر استراتژی ادامه حرکت باشد، بسیار خوب است، اما این امر را نمی توان در پشت صحنه جریان قطعنامه دید. در پشت صحنه قطعنامه برخی تعبیر دیگری از روش برخورد انقلاب اسلامی با جهان داشتند، و خیال می کردند راه پیشبرد انقلاب اسلامی، ایجاد مدرنیزاسیون اسلامی، آن هم در مقیاس ملی می باشد. آنها می خواستند حرکت انقلاب را از آن سمت، به سوی ایجاد مدرنیته اسلامی تغییر بدهند. البته ایجاد مدرنیته اسلامی، به معنای مدرنیزاسیون و اصلاح قرائت دینی نیست، گرچه در پایان به همانجا هم می کشد.
به هرحال، آنها می خواستند مسیر این حرکت و این جوشش را از آن سمت، که خیزشی برای ایجاد یک تمدن جهانی بوده است، به سمت الگوسازی از طریق مدرنیته اسلامی پیش ببرند.
امام(ره) در پی تغییر موازنه، تغییر مفاهیم و ساختارها و شیوه جدید زندگی بر اساس تمدن اسلامی بود که راهکار آن همان درگیری همه جانبه سیاسی، فرهنگی و اقتصادی می باشد، اما نگاه آنان این بوده که ما باید از طریق ایجاد مدرنیته اسلامی در جهان اثر بگذاریم. از این دیدگاه، اولاً نمی خواهند مدرنیته را تغییر بدهند؛ حتی معلوم نیست قصد تغییر ساختارهای جهانی مدرنیته در ذهنشان نقش بسته باشد و از تغییر مفاهیم جهانی حاکم بر مدرنیته و ساختارهایش سخن بگویند. اینان انقلاب را یک حرکت تمدنی و خیزشی برای تصاحب قدرت و تغییر تمدن، یعنی تغییر مفاهیم، ساختارها و محصولات حاکم بر جهان نمی دانند. در این باور، رسالت انقلاب، تغییر مدرنیته نیست، بلکه هدف نهایی، ارائه یک الگوی از مدرنیته اسلامی است، که این الگو می تواند منشأ تأثیر در جهان گردد.
اما نگاه امام(ره) قطعاً نگاه دیگری بوده است. از منظر امام(ره) ما در برنامه ریزی تاریخی خود، در یک مقاصد اجتماعی مجبور هستیم حرکت تاریخی خود را جهت گیری کرده و تصرفات خاصی انجام دهیم؛ یعنی برای یک خیزش تاریخی، کارهای مقطعی اجتماعی خاصی نیاز داریم و ممکن است عقب نشینی هم داشته باشیم؛ این امر به مقدورات ما و به همراهی آرایش مقدورات انسانی با ما برمی گردد. اگر آرایش نیروهای انسانی با ما همراه نبود مجبور هستیم عقب نشینی موضعی نماییم، و لذا عقب نشینی امام (ره)، به عنوان عقب نشینی مقطعی قلمداد می شود، و در پشت سر پذیرش قطعنامه، خط و استراتژی جهانی خود را دنبال می کردند. پذیرش قطعنامه به معنای اعلام پایان جنگ به نحو مطلق نبود، سکوت هم نبود. کانّه آرامش قبل از طوفان دوباره بود. برخوردهای امام(ره) با نامه به گورباچف، و سپس فتوای اعدام سلمان رشدی ادامه یافت و نشان داد که امام(ره) به صورت دائم می خواهد این موضع درگیری در مقیاس جهانی را حفظ نماید. دراین میان، آنها که راه تشکیل مدرنیته اسلامی را دنبال می کردند با خیلی از برنامه های امام (ره)، موافق نبودند، با فتوای اعدام سلمان رشدی هم توافق نداشتند.
خلاصه اینکه دو نگاه در مواجهه با جهان و در تحلیل تعامل انقلاب اسلامی با وضعیت جهانی وجود دارد. در یک نگاه، وضعیت جهان یک وضعت تاریک و ظلمانی است که ناشی از جریان تسلط فرهنگ تجدد در جامعه جهانی می باشد، که انقلاب اسلامی باید این فضا را به نفع جریان و هدایت تغییر دهد. اما در نگاه دیگر جهان یک تمدن بسیار خوب مادی دارد که باید اخلاق اسلامی را در آن ترزیق کرد و یک الگوی جدید و یک مدرنیته اسلامی ساخت. طبیعی است که سازوکارهای این دو نگاه، به دو صورت خواهد بود.
به زبان دیگر، بینش های بنیادی، زیرساخت های برنامه ریزی توسعه هستند و اختلاف ما با آنها در بینش های بنیادی می باشد. این دو بینش، در استراتژی های خود متفاوت هستند؛ هر دو هم می خواهند تصرف کنند، و اثرگذار باشند، اما محدوده و نوع اثرگذاری آنها بر اساس بینش هایشان به وجود می آید. ما امام(ره) را طرفدار تفکر اول می دانیم. امام(ره) در پی تغییر جهان و ایجاد یک مدنیت و تمدن جدید بر محور ادیان و انبیاء الهی و اسلام و مکتب تشیع بود. امام (ره) می خواست این مفاهیم را جهانی کند، و ساختارها و محصولات تمدنی را بر اساس این مفاهیم و بر محور تغییر انگیزه های ملت ها پیگیری نماید. این ها برای امام(ره) محسوس بود، ولی برخی در این مقیاس نمی فهمیدند و هدف دیگری را برای انقلاب اسلامی ترسیم می کردند. امام(ره) می خواست بازسازی و تمدن سازی را انجام دهد اما در فضایی که، این بازسازی به معنی مدرنیزاسیون و ایجاد مدرنیته اسلامی نباشد، یعنی کار به حدی پیش رفته باشد که بازسازی معنای جدید پیدا کند، ولی در مجموع تا این مقطع، امام(ره) ادامه آن مسیر را با آن کیفیت، مقدور می دانست.
3 ـ لزوم طراحی سازوکار مبارزه با تمدن مادی
به نظر می رسد پذیرش قطعنامه 598 در نگاه منفعلانه به این معناست که ما مناسبات بین المللی را قبول کرده و نمی خواهیم با این مناسبات درگیر شویم؛ در نتیجه باید اقتضائات آنها را در داخل کشور نیز رعایت کنیم؛ مثلاً الگوی سرمایه داری و یا حقوق بشر را باید رعایت کنیم و قواعد آنها در محیط زیست را پذیرا گردیم. نمونه دیگر، قبول موافقت نامه NPTاست که با آن درگیر هستیم، و یکی از فروع پذیرش قطعنامه 598 می باشد. به نظر می رسد ما اگر حساب خود را با سازمان ملل تصفیه می کردیم، در زیرمجموعه سازمان ملل نمی توانستند برای ما ایجاد مزاحمت کنند؛ اما اکنون لوازم همه ساختارهای جهانی را باید در نظر بگیریم، و آنها هم از طریق همین ساختارها راه ما را سد می کنند. این که اکنون این گونه ما را تحت فشار قرار می دهند به خاطر این است که می خواهند ساختارشکنی کنند، و الا صرفاً به جهت داشتن انرژی هسته ای نیست! مسأله این است که آن ها می خواهند از طریق این ساختارها جهان را کنترل نمایند و از طریق ساختارها و نهادهای جهانی برای ما تصمیم بگیرند. در واقع، ما می گوییم که شیوه تصمیم گیری این نهادهای جهانی باید عوض شود و عادلانه گردد اما آنها مقاومت می کنند و از طریق نهاد سازمان ملل، که پنج قدرت برنده جنگ جهانی دوم آن را برای حاکمیت خودشان تولید و ایجاد کردند، به ما زور می گویند. خیلی عوامانه است که خیال کنیم سازمان ملل برای حقوق بشر و برای صلح ایجاد شده است؛ آنها صلح را برای منافع خودشان می خواهند، و اگر فریاد بزنیم که این ساختارها باید به نفع ملتها کار کنند، با شما مقابله خواهند کرد. ما اگر ساختارهایی که حامی منافع قدرت های استکباری هستند را قبول کردیم،و به عبارت دیگر، هر چند تسلیم آنها نشده ایم ولی برتری و غلبه خود را هم نتوانستیم اثبات کنیم، دراین صورت، آنها این شیوه را الگوی خود قرار می دهند و در جاهای دیگر می توانند خواسته های خود را از طریق فشار به ما تحمیل کنند. اگر ما مقاومت کنیم و همین جا مسأله را حل و فصل نماییم نهادهایی چون سازمان ملل حساب کار خود را می فهمند و بی جهت با ما درگیر نمی شوند.
استراتژی ما باید مبارزه باشد، و باید سازوکار مقاومت را متناسب با مبارزه طراحی کنیم؛ یعنی زیرساخت های ملت خود را آماده نماییم. همان گونه که مقام معظم رهبری (مدظله) تعریف می کنند باید به فرهنگ سازی پرداخته و ملت را برای مقاومت آماده کنیم. این که ما بگوییم که ابتدا کشور را بسازیم و ذائقه ملت را با رفاه و خوشی آماده کنیم به این معناست که اساساً قصد درگیری با جهان را نداریم و می خواهیم منفعل باشیم. ما وقتی ذائقه ملت خود را نسبت به جهان منفعل می کنیم در تصمیم گیری هم منفعل خواهیم بود. وقتی الگوی اقتصادی ما تابعی از الگوی سرمایه داری و تحریک به دنیا می شود، و این راه را راه جهان می دانیم، ملت سازی ما ملتی را به وجود خواهد آورد که ملت مقابله و مبارزه نخواهد بود. اگر بخواهیم استراتژی مبارزه در پیش بگیریم باید یک برنامه ریزی همه جانبه ارائه دهیم که سیاست، فرهنگ و اقتصاد جامعه را بر محور مبارزه تعریف کند. ما باید بدانیم غرب جریانی دنیامحور است که با آن درگیر هستیم، سرآشتی با آن هم نداریم. آنها دنبال جهانی سازی هستند، و به صراحت می گویند که دین باید به یک خرده فرهنگ در درون فرهنگ تجدد تبدیل شود. آنها جایگاه ما را این گونه تعریف می کنند و دین را به عنوان یک فرهنگ نازل که درگیر با تجدد و اصول لیبرال دموکراسی نیست به رسمیت می شناسند، اما آیا ما این را می پذیریم؟ اگر می پذیریم باید به تدریج، به لوازم آن ملتزم شویم تا فرهنگ مذهب تابعی از فرهنگ معیشت مادی گردد. لکن اگر نمی پذیریم که فرهنگ مذهب، تابع معیشت مادی گردد، و بلکه فرهنگ مذهب را همواره برتر و بالاتر می خواهیم مسیر آن تقابل با تمدن مادی است. آنها برای تحقق خواسته های همه جانبه خود، تدبیر می کنند، ما هم باید تدبیر کنیم و استراتژی مان باید بر پایه تقابل باشد، بنابراین ملت سازی در درون و در بیرون باید بر این پایه انجام داد.
در کوتاه مدت هم باید مناسبات همان محور را اجرا کنیم. هیچ وقت نمی توانیم استراتژی خود را نادیده بگیریم. در دوره اصلاحات و بازسازی، این استراتژی در برنامه ها نادیده گرفته شد و استراتژی را تغییر دادند؛ نه تاکتیک را. آنها به خیال اینکه می توان در جامعه، هم با اخلاق بود و هم زندگی مادی داشت احساس شد که ما باید ژاپن اسلامی بسازیم. اما در عمل،کار معکوس شد و اخلاق مادی به نسبت، بر ما جاری گشت. در دوره اصلاحات این تفکر پیدا شد که باید زیرساخت ها هم متناسب با همین جهت مادی، تغییر یابند و قانون اساسی هم عوض گردد؛ یعنی مدرنیزاسیون و اصلاح قرائت دینی جامعه، حتی در مقیاس حقوق اساسی اش را تجویز کردند و ولایت فقیه و حکومت دینی را زیر سؤال بردند و حکومت سکولار و دموکراتیک را توصیه کردند. آنها قدم های بعد از قطعنامه را نه بر محور استراتژی جهانی انقلاب اسلامی، بلکه با همان آهنگ قطعنامه پیش بردند. اما استراتژی امام(ره) به گونه ای دیگر بود. رهبر فرزانه انقلاب مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) نیز در راستای جهت امام(ره)، مرتب از تهاجم فرهنگی و بحث امر به معروف سخن گفته و تدریجاً بحث تولید علم را مطرح می فرمایند و می کوشند تا استراتژی تمدنی و تاریخی انقلاب اسلامی حفظ شود.
نویسنده:دکتر محمد مهدی بهداروند