خاطره زیر برگرفته از این
مجموعه و از خاطرات رزمندگان؛ خاطره «حجتالاسلام و المسلمین تقی فتاحی» از استان یزد است.
کار نیروهای معراج شهدا خیلی
سخت بود. کسی که شاید تا حالا جنازه ندیده بود باید از صبح تا شب با پیکر شهدا روبهرو میشد.
سال 1365 یک گروه 20 - 10 نفره از دانشجویان تربیت
معلم به معراج شهدا اعزام شده بودند. روز اول به غیر از 3-2 نفر بقیه از اینکه بروند
سراغ جنازهها میترسیدند، اما جرأت نمیکردند بگویند ما از شهید میترسیم. من متوجه
شدم که میترسند از صبح تا ظهر کنارشان ماندم و به آنها کمک کردم.
وقتی ماشین میآمد، سر برانکارد را میگرفتم و با حرفهایی که میزدم باعث شدم ترسشان از بین برود. مثلاً میگفتم: ببیند صورتش چقدر قشنگه! ممکن بود نصف بدن شهید کنده شده باشد، باید نصف دیگر را شناسایی و پلاستیک پیچ میکردند. واقعاً سخت بود، بعد از 3-2 روز برایشان عادی شده بود. در آن مرکز چند نفر اسیر عراقی بودند که برای شناسایی شهدا در جاهایی که قبلا عملیات شده بود همکاری میکردند.
جای
دفن شهدا را به مسئولان مربوطه نشان می دادند. معمولاً صبح میرفتند منطقه و بعد از
ظهر چند جنازه همراه خود میآوردند.
یکی دوتا از شهدایی که آوردند،
اسکناس زمان طاغوت در جیبشان بود. چون اوایل انقلاب هنوز پولها عوض نشده بود. معلوم
بود که این شهدا از سال 1359 هستند. جانماز، تسبیح، قرآن، کتاب دعا و چیزهایی که لازمه
یک رزمنده بود همراه شان بود. بعضی از رفقا لیاقتی داشتند که شهید شدند، اگر ما تا
50 سال دیگر هم بدویم محال است به این مقام برسیم.
انتهای پیام/