به گزارش فضای مجازی دفاع پرس:
آشپز وکمک آشپز ، تازه وارد بودند و با شوخی بچه ها ناآشنا . آشپز ، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها رو چید جلوی بچه ها .
رفت نون بیاره که علیرضا بلند شد و گفت : (( بچه ها ! یادتون نره ! )) آشپزاومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلوی هر نفر ورفت .
بچه ها تند نون هارو گذاشتند زیر پیراهنشون . کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد . تعجب کرد . تند و تند برای هرنفر دوتا کوکو گذاشت ورفت .
بچه ها با سرعت کوکوها رو گذاشتند لای نون هائی که زیر پیراهنشون بود . آشپز و کمک آشپز اومدن بالا سر بچه ها . زل زدند به سفره .
بچه ها شروع کردند به گفتن شعار همیشگی :(( ما گشنمونه یاالله ! )) . که حاجی داخل سنگر شد و گفت: چه خبره ؟
آشپز دوید روبروی حاجی و گفت : حاجی ! اینها دیگه کیند ! کجا بودند! دیوونه اند یا موجی ؟!! .
فرمانده با خنده پرسید چی شده ؟ آشپز گفت تو یه چشم بهم زدن مثل آفریقائی های گشنه هرچی بود بلعیدند !!
آشپز داشت بلبل زبونی میکرد که بچه ها نونها و کوکوهارو یواشکی گذاشتند تو سفره .
حاجی گفت این بیچاره ها که هنوز غذاهاشون رو نخوردند ! آشپز نگاهی به سفره کرد .
کمی چشماشو باز وبسته کرد . با تعجب سرش رو تکونی داد و گفت : جل الخالق !؟ اینها دیوونه اند یا اجنه ؟! و
بعد رفت تو آشپزخونه ..هنوز نرفته بود که صدای خنده ی بچه ها سنگرو لرزوند ...