گروه استانهای دفاعپرس - «غلامرضا بنیاسدی» روزنامهنگار و پیشکسوت دفاع مقدس؛ پُشتمان به کوه بود در دفاع مقدس. اگر در برابر ارتش چندملیتی صدام ایستادیم و لحظهای پا پس نکشیدیم به قدرتِ این «استظهار» و پشتگرمی بود. ما یک کانون قدرت لایزال در پشتوانه خود داشتیم که هسته مرکزیاش در حرم حضرت سلطان علی بن موسیالرضا (ع) شکل گرفته بود. امام رضا (ع) فقط یک لشکر در جبهه نداشت که ما خراسانیها آن را «لشکر ۲۱ امام رضا (ع)» مینامیدیم بلکه همه لشکرها و یگانها به این پشتوانه، غنیسازی شده بودند و همین چنان تولید اقتدار میکرد که ایستادگی ما را مانایی میبخشید. همه فرزندان امام بودیم در معرکهای که به کربلا گره خورده بود. همه رفتنها «رخصتِ جهاد» داشت از امام رضا (ع). اگرچه این درست که خراسانیها با حضور در حرم، به این «اذن» میرسیدند اما دیگران هم در هرکجای این خاک بودند، با همین قرائت برای جهاد فی سبیل الله رزمجامه میپوشیدند و حتی نیازهای خود را از این آستان میگرفتند.
خدا بیامرزد امیر شهید ارتش مقتدر ایران اسلامی، سرلشکر «منفرد نیاکی» را. او در رابطه معرفتی خود با امام رضا (ع) به چنان جایگاهی رسیده بود که سیب لشکر خود را هم از ایشان میگرفت. غریب حکایتی است این ماجرای سیب و زیارت. راننده امیر، ماجرا را چنین روایت کرده بود که در منطقه در حال حرکت بودیم که متوجه سیبهایی افتاده کنار جاده شدیم. امیر پیاده شد و سیبها را برداشت و بو کرد. گفت بوی خاصی میدهد و عطر ویژهای دارد. در همین مسیر به پایگاهی رسیدیم که گویا کامیونها، سیبها را به آنجا برده بودند و امیر پرسوجو کرد و جواب گرفت که سیبها از باغ امام رضاست. حالش منقلبتر شد، انگار انقلابی در جانش بر پا گشته بود. بقیه راه به سکوت گذشت. بعد از چندی برای برگشت به خانه که در شمال بود، طبق عادت همیشگی قبل از شهر خود به مشهد مشرف شد. بیآنکه به جایی برود یا کسی را ببیند، به زیارت رفت و بعد هم راهی شهر خود شد. چند روز بعد که به منطقه برگشت، کامیونهایی را دید با بار سیب که به لشکرش رسیدند. با سیبهای باغ امام رضا (ع). او با کسی صحبت نکرده بود اما صاحبِ باغ که «حی» است و به «تَسمَع کَلامی وَ تَرُدُّ سَلامی» میشناسیمش، سهم او را فرستاده بود.
ما در جبهه با این پشتوانه میجنگیدیم. همین بود که «ناشکستنی» شدیم حتی وقتی بلوک شرق، غرب را هم شانهبهشانه خود داشت در کنار صدام. آنها همه بودند و اینسو ما بودیم، تنها، با حجت خدا که در تنگناها هم راه عبور را نشانمان میداد چنانکه «حسن علیمردانی» آن سردار معرفت چشیده، با توسل به حضرت ایشان، گردان را از میدان مین به سلامت عبور داد. این را نیروها فردای شب عملیات متوجه شدند؛ وقتی برای بازگشت به منطقه شب قبل رسیدند و علیمردانی، تخریبچیها را صدا زد که معبر بزنند. وقتی با تعجب گفتند: «دیشب از همین منطقه عبور کردیم و معبر باز بود.» گفت: «حکایت دیشب فرق میکرد. امروز روز دیگری است راه را باز کنید.»
ما پشتمان به حجت خدا گرم بود. به برکت همین گرما بود که زمهریر تحریم و دشواریها را تاب میآوردیم و زمستانهای سخت محرومیتها را به بهار میرساندیم. دشمن با ۸۳ کشور پشتیبانش «تنها» بود و ما با اتکا به ولی خدا «همه» بودیم لذا آنان به هیچیک از اهداف خود نرسیدند و ما تمام جغرافیای خود را چنان حفظ کردیم که غباری از این خاک بر چکمه سرباز دشمن هم بیرون نرفت و این صریحترین معنای پیروزی است.
انتهای پیام/