گروه استانهای دفاعپرس - «ابوالقاسم محمدزاده»؛ اشک امانم نمیدهد، با خودم روضه علیاصغری که قبر ندارد را زمزمه میکنم، به راستی قبر شش ماهه کجاست؟...
«أَلسَّلامُ عَلَی مَن اُریقَ بِالظُّلمِ دَمُهُ»
سلام بر آن کسی که خونش به ظلم ریخته شد!.
بلبل گلزار عشقم نغمهخوانی میکند
با زبان بیزبانی درفشانی میکند
غنچه پیچیدهام شد باز در قنداقه بند
هر دل پیچیدهای را آسمانی میکند
روی دستان پدر میخندد از شوق وصال
نوگلم بر شاخه گل، گلفشانی میکند
راز در لبخند خونین بود و کس آگه نشد
این معما روز محشر بازخوانی میکند
ذهن خسته و آشفتهام را مرور میکنم تا اندوختههایم را شخم بزنم، ذهنم را زیر و رو میکنم و با اشک دیده آبیاری تا بلکه نهال فکرم جوانه بزند و پاسخی برای سوالم بیابم و بدانم قبر علیاصغر کجاست؟ ناامیدانه به خودش متوسل میشوم؛
یاثارالله!
ای مظلومِ مظلومان!
سالها قبل، شما فریاد «هل من معین» سردادید اما ظالمان غاصب، بجای یاری، خون شما و یارانتان را به ظالمانهترین شکل ریختند! و کردند آنچه نباید میشد. کشتند و غارت کردند. سرها را بریدند و به نیزه زدند و شهر به شهر گرداندند.. چرا جوابی برای این پرسش دردناک در ذهنم پیدا نمیشود؟
نکند ما، نکند من! همان کوفیان دیروزم که سعادت یافتن پاسخم را ندارم
اما آقاجان، ما مردمان امروزیم که دیروز برای رسیدن به تو پیشانیبند بستیم؛ «یا شهادت یا زیارت»؛ شهادت که قسمتمان نشد و توفیق حضور نصیب و قسمتمان شد. اذن حضور از برادرت عباس (ع) گرفتهام تا به زیارت نائل شدم.. مغزم تهیست و دستم خالی و سئوالم بیجواب؟؟
کورسوی نوری در ذهن بهمریختهام روشن میشود و در هزار توی ذهنم کتاب «الوقایع و الحوادث» را ورق میزنم. به مطلبی میرسم که زمینگیرم میکند و آه بلندی از سینهام کنده میشود به پاسخ سئوالم میرسم، اما خودت به سید مرتضی کشمیری گفته بودی؛ «قبر عزیزم روی سینهام است».
کنار ضریحت خاک میشوم، به یاد علیاصغری که با تیر حرمله روی دستت پرپر شد و روی سینهات، در آغوشت دفن...
چه قبر عجیبی، چه رازی دارد این قبر شش گوشه، که من و ما از آن غافلیم. از امام سجاد (ع) منقول است که پس از دفن پارههای تن حسین (ع)، بدن نازنین ششماه را که کوفیان از زیر خاک بیرون آورده بودند را آن حضرت روی سینه پدر گذاشت و پدر و برادرانش را باهم دفن نمود تا علیاصغری که از آغوش پدر به عرش الهی پرکشیده بود، در آغوش امن پدر آرام گیرد و صندوقچه سینه پدر محرم رازهای سرباز ششماهه کربلا باشد..
در دفتر گل ورقورق گوهر بود
از اشک سرانگشت نگاهم تر بود
چیزی که به من توان زاری میداد
قنداقه خون گرفته اصغر بود.....
انتهای پیام/