به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، از نخستین روز ماه رمضان 1395 در خبرگزاری قرار گذاشتیم که افطار را مهمان سفره شهدا باشیم. این روزها نه فقط مردم ایران که حالا مردم عراق، افغانستان، یمن، سوریه، بحرین و... نیز در این سفره سهمی دارند. هر افطار بر سفره یکی از خانواده شهدا مینشینیم و با آنها همصحبت می شویم. سفره های ساده و به یادماندنی افطار در کنار خانواده های شهدا شیرین تر می شود. شما هم هر روز به این مهمانی باشکوه دعوتید.
شب نهم میهمان شهید مجید لطیفی هستیم. در این ماه مبارک نخستین بار بود که میهمان سفره افطار خانواده یک شهید انقلاب بودم. خانه همسر و دختر شهید در یکی از ساختمان شکیل واقع در شهرک لاله بود. زنگ منزل فرزند شهید لطیفی را به صدا درآوردیم. نوجوانی پاسخ داد و ما را به داخل ساختمان دعوت کرد. همان نوجوان به استقبالمان آمد. پسر 12 ساله خود را "طاها" نوه شهید معرفی کرد.
با ورودمان به خانه متوجه شدم مادر و پدرش برای کاری از منزل خارج شده اند. ابتدا میخواستیم گفت و گو را به روز دیگری موکول کنیم و برگردیم اما با اصرار و استقبال گرم طاها دقایقی را کنارش نشستیم که گفت "من بسیار در مورد پدربزرگم شنیده ام.". مادربزرگم هم در ساختمان ما زندگی می کند اما به دلیل این که شرایط روحی و جسمی مناسبی ندارد نمیتوانم ایشان را به جمعمان دعوت کنم. او هر زمان از پدربزرگ میگوید حالش بد می شود. خاله ام به من گفته است که پدربزرگ در سال 57 زمانی که به فرد زخمی کمک میکرد، مورد هدف گلولهای قرار گرفت و به شهادت رسید.
خوشرویی و مهمان نوازی طاها نظر ما را به خود جلب کرد. عکس شهید را که در یک قاب شکیل و زیبا گذاشته شده بود، به دستمان داد و با شوق و علاقه خاصی گفت "مادربزرگم میگوید پدربزرگ 9 خواهر و برادر داشته است اما او از باقی اعضای خانواده فعالیت انقلابی بیشتری داشته است. شنیدهام که او خلق خوبی با مردم داشته و همه او را با این صفت میشناسند."
هنگام تعریف از پدربزرگش شوق و هیجان در چشمانش موج میزد. گفتم تو هم این صفت خوب شهید را به ارث بردهای. او که از این تعریف خوشحال شده بود، لبخندی بر لب نشاند.
نگاهمان مجددا به سمت قاب عکس در دستمان افتاد. فرد داخل تصویر لبخندی بر لب داشت و با ابهت خاصی به ما نگاه میکرد. همکارم خطاب به طاها گفت "به عنوان یک نوجوان و فرزند یک شهید چطور میخواهی راه پدربزرگت را ادامه دهی؟". در پاسخ به سوال ما گفت "با درس خواندن و پیشرفت در عرصه علمی میخواهم به سربلندی کشورمان و پایداری انقلاب کمک کنم" ادامه داد "اگر در سنی بودم که میتوانستم به سوریه بروم، میرفتم. دوست دارم یک مدافع حرم شوم. وظیفه همه مسلمانان است که برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه برود، شیعه و سنی هم ندارد."
(عکس یادگاری با یک نوجوان از نسل سوم انقلاب)
انتظار چنین جوابی را از یک نوجوان 12 ساله نداشتیم. گفتم از جنگ سوریه چقدر میدانی؟ گفت "از صدا و سیما و شبکه های مجازی اخبار را دنبال میکنم. میدانم که امروز ما در جنگ هستیم؛ جنگ نرم. در این خصوص بیانات رهبر معظم انقلاب را پیگیری میکنم." نزدیک به اذان مغرب بود. سخنانش را نیمه رها کرد و به آشپزخانه رفت تا وسایل افطار را آماده کند. به سمتش رفتم و گفتم "میدانستی اطلاعات تو از هم سن و سالان خودت بیشتر است؟" گفت "اطلاعات را با مطالعه و مطالبی که در فضای مجازی منتشر میشود، به دست آوردهام".
در حالی که هندوانه قارچ میزد، گفت "زمانی که شنیدم امیر نوری که محبوب همه است به جمع مدافعان حرم پیوسته است برایم خیلی جالب بود. به نظر من حضور هنرمندان باعث میشود که عده زیادی با بحث مدافعان حرم آشنا و حتی راغب شوند تا برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه بروند. شهدا و مدافعان حرم برای راحت زندگی کردن من و امثال من رفتند. ما باید راه شان را ادامه دهیم." سخنانش به عنوان یک نوجوان از نسل سوم انقلاب برایمان جالب بود.
گفتم اگر بگویند طاها نوه شهید لطیفی به عنوان یک مدافع حرم عازم سوریه بشود، چه عکس العملی نشان میدهی؟ پاسخ داد "همه قرار است روزی از این دنیا بروند. پس چه بهتر که به بهترین نوع از این دنیا بروند." با لبخند ادامه داد "همین الان هم دوست دارم به سوریه بروم ولی خانواده موافق نیستند. تنها مانعم همین است."
آنقدر غرق در سخنانش بودیم که متوجه نشدیم چه زمانی بانگ اذان به صدا درآمد. افطار امروز را با طاها نوه شهید لطیفی گذراندیم. پس از افطاری مختصری که خوردیم. با یک عکس یادگاری با طاها نوجوانی از نسل سوم انقلاب گفت و گو را تمام کردیم تا روز دیگر گفت و گویی نیز با مادرش داشته باشیم.