گروه حماسه و جهاد دفاع پرس- علیرضا نظری؛ از نخستین روز ماه رمضان 1395 در خبرگزاری قرار گذاشتیم که افطار را مهمان سفره شهدا باشیم. این روزها نه فقط مردم ایران که حالا مردم عراق، افغانستان، یمن، سوریه، بحرین و... نیز در این سفره سهمی دارند. هر افطار بر سفره یکی از خانواده شهدا مینشینیم و با آنها همصحبت می شویم. سفره های ساده و به یادماندنی افطار در کنار خانواده های شهدا شیرین تر می شود. شما هم هر روز به این مهمانی باشکوه دعوتید.
شب چهاردهم میهمان شهید میثم نظری هستیم. بهخاطر ترافیک ناشی از انفجار لوله گاز در منطقه بسیاری از خیابان ها بسته شده بود. ترافیک، شلوغی محل و نا آشنایی ما به منطقه، کلافه ام کرده بود ازطرفی نگران بودم که بخاطر کمی وقت نتوانم گزارش کاملی از شهید ثبت کنم. ناگهان از عکس شهیدی که بر سردر خانه زده بودند، منزل شهید را پیدا کردیم.
از عکس پیدا بود که سن و سال چندانی ندارد و از شهدای مدافع حرم است. استقبال گرم و صمیمی خانواده نظری که یک ساعتی بود که انتظار ما را می کشیدند، نگرانی و خستگی راه را از بین می برد. بدون فوت وقت مصاحبه را با پدر و مادر شهید شروع کردیم . پدر گفت: میثم 27 سال داشت و از جمله نیروهای داوطلب اعزامی به سوریه بود ، که در خان طومان به شهادت رسید. اسم خان طومان را شنیده بودم؛ منطقه ای در حلب که تکفیری ها با سوءاستفاده از آتش بس، تعداد زیادی از مدافعان حرم را به شهادت رساندند. مادر شهید برایمان از بی قراری های میثم برای رفتن به جنگ گفت، فکر رفتن به سوریه سه سال پیش به سرش زد از همان لحظه ای که شنیده بود از ایران برای دفاع از حرم اهل بیت نیرو اعزام می کنند.
مادر برایمان تعریف کرد که در این سه سال بارها مرا قسم می داد و التماس می کرد که با رفتنش موافقت کنم. هر بار که با مخالفت من و پدرش مواجه می شد، دلش می شکست و به من می گفت، مادر پس دیگر برای روضه غریبی و اسیری حضرت زینب(س) اشک نریز چون امروز هم یزیدی ها یک قدمی حرم اهل بیت اند و تو راضی نمی شوی پسرت از حریم زینب(س) دفاع کند. پدر و مادر میثم خاطرات زیادی از بازیگوشی و شیطنت های دوران کودکیاش برایمان گفتند از کشتی هایش با پدر گرفته تا شوخیطبعی هایش در خانه. درمیان تعریف ها، خنده ها و بغض ها جای هم را می گرفتند. غصه بزرگی در کنار شهادت میثم داشتند. غمی که بر قلب خانواده سنگینی می کرد و آن جاماندن پیکر میثم در سوریه بود. حالا پسرشان هم شهید است و هم تن او زیر آفتاب سوزان مانده؛ ماجرای عجیبی دارند کربلایی ها در تاریخ.
از دیدار رهبری خاطرات زیادی داشتند، از آرامشی که دیدار برایشان به ارمغان آورده بود تا برآورده شدن آرزوی آقا میثم. پدر گفت: میثم وصیت کرده بود تا پس از شهادتش انگشترش را به رهبری بدهند و انگشتر آقا را برای تبرک از ایشان بگیرند.
مادر شهید از کنایه ها و کملطفیهای مردم گله کرد اما پدر، صحبت هایش را برید و گفت مردم گناهی ندارند، مقصر رسانه ها و دولت هستند که حقایق جنگ سوریه را برای آنها روشن نمی کنند و فضا را برای شایعات مهیا می کنند. میثم ماهانه 10 تا 15 میلیون درآمد داشت و نیاز مالی نداشت که برای پول به سوریه برود در ثانی هیچکسی راضی نمی شود جگرگوشه اش را برای پول قربانی کند . مادر گفت که به ما سپرده بود که به هیچکس درباره اعزام به سوریه صحبت نکنیم چون میثم عادت داشت تا کارهای خیرش را برای کسی تعریف نکند ، پدر برایمان گفت که میثم در حوادث سال 88 از طریق بسیج محل بارها به مناطق درگیری فرستاده شده بود ولی ما تازه باخبر شدیم . برایمان از مردمی تعریف کرد که پس از شهادت پسرشان به خانه آمدند و از کمک ها و کارهای خیری که میثم برایشان انجام داده بود تعریف کردند، کارهایی که قبل از شهادتش از آن بی خبر بودیم.
از خواهر بزرگتر میثم پرسیدم، چطور شد که میثم ادامه تحصیل نداد؟ او گفت که به خاطر روحیات اش خیلی در مدرسه اذیت می شد و احساس می کرد که در این مسیر آینده ای ندارد اما در این میان معلم دینی دوران دبیرستانش تاثیر عمیقی بر او گذاشت، طوری که او نماز شب و نماز اول وقتش ترک نمی شد. خواهرش شهادت میثم را ثمره تاثیر عمیقی می داند که معلم دینی میثم بر او گذاشت. او گفت غیرت میثم زبانزد خاص و عام بود طوری که در محل نمی گذاشت به کسی بی احترامی شود اما این غیرت باعث نشده بود که او با بی احترامی و خشونت با دیگران برخورد کند.
خواهرش برایمان از روزی می گوید که میثم در تاکسی با زن بدحجابی مواجه می شود که با بی مبالاتی فاصله خود را با میثم رعایت نمی کرده و میثم با نقشه ای جالب خود را از ورطه گناه می رهاند. او گفت میثم ساعت 9 شب با او تماس گرفت و پس از سلام و احوالپرسی مختصر گفت که بیماری واگیرداری گرفته که حتی از فاصله ای کوتاه قابل سرایت است. زیرکی میثم جواب داد، بدون درگیری و ناراحتی، زن بدحجاب از او فاصله گرفت. خواهرش گفت که قبل از شهادت میثم خواب دیده بود که رهبری با جمعی از سادات به خانه ما آمده و به پدرم بابت تربیت میثم تبریک گفته بودند. پدر میثم کمی از دولت گلایه داشت، می گفت از زمان شهادت پسرش تا الان کسی به ما سر نزده، حتی یک تسلیت خشک و خالی هم نگفته اند اما متاسفانه دولت برای کشته های آمریکا و فرانسه به سرعت پیام تسلیت می فرستد. کم کم زمان افطار نزدیک می شود مادر برایمان از دلتنگی اش برای میثم می گوید چون این اولین ماه رمضان بدون او برای خانواده نظری است او می گوید تنها یک هفته پس از رسیدن میثم و همرزمانش به سوریه، میثم توسط تکفیری ها به شهادت رسیده و این شهادت زودهنگام برایشان قدری غیر منتظره بود اما به هر حال به میثم افتخار می کند و می گوید که او را در دنیا و آخرت سربلند کرده.
سپس خانواده میثم آماده پذیرایی از مهمانان سرزده شان می شوند، پدر با عجله به خیابان می رود و نان تازه می گیرد. این بار ما جای خالی میثم را بر سر سفره ساده و پر محبت نظری پر می کنیم. پدر در سر سفره افطار از خاطرات جبهه و جنگ می گوید، از زمانی که برای خاتمه غائله کردستان در رکاب چمران جنگیده و تا دوران دفاع مقدس که در بیابان های تفتیده جنوب خدمت کرده. می گوید که آماده است تا جای میثم را در جبهه های نبرد در سوریه، پر کند. افطار را که در کنار خانواده میثم صرف کردیم آماده رفتن شدیم. پدر از ما به خاطر حضور در منزلشان تشکر کرد و ما با بدرقه و دعای خیر مادر شهید میثم نظری خانه آنها را ترک کردیم.