به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سیده فاطمه سادات کیایی، از نخستین روز ماه رمضان 1395 در خبرگزاری قرار گذاشتیم که افطار را مهمان سفره شهدا باشیم. این روزها نه فقط مردم ایران که حالا مردم عراق، افغانستان، یمن، سوریه، بحرین و... نیز در این سفره سهمی دارند. هر افطار بر سفره یکی از خانواده شهدا مینشینیم و با آنها همصحبت می شویم. سفره های ساده و به یادماندنی افطار در کنار خانواده های شهدا شیرین تر می شود. شما هم هر روز به این مهمانی باشکوه دعوتید.
عددهای تقویم به نیمه ماه رمضان نزدیک میشود که مهمان خانهای در محل شهرک آزادی غرب تهران میشویم. منزل شهید حاج حسن رزاقی از مدافعان حرم حضرت زینب(س) در سوریه. ظهر است و آفتاب عمود بر خیابانها و خانههای محل می تابد. سکوت خیابان عریض و طویل محل زندگی شهید را فرا گرفته است. جز چند بچه که در حال بازی هستند کسی در کوچه به چشم نمی خورد. بعد از حدود یک ساعت پرس و جو برای یافتن خانه شهید بالاخره بعد از راهنمایی و استقبال همسر شهید وارد خانه میشویم. تنها پسر کوچک شهید در خانه مشغول بازی است. با حاج خانم احوالپرسی میکنیم و سرپا گوش می شویم تا از شهید رزاقی بیشتر بدانیم.
شروع صحبت ها با معرفی همسر شهید رزاقی است. خانم فاطمه عظیمی 48 ساله است و تنها دو سال با شهید فاصله سنی دارد. دو فرزند دختر و دو فرزند پسر حاصل 30 سال زندگی با شهیدی است که سال ها در میدان نبرد جنگ علیه صدام و بعثی ها پا در رکاب امام زمانش جنگید و بعد از دفاع مقدس نیز همچنان بهعنوان جستجوگر شهدا در مناطق عملیاتی 8 سال دفاع مقدس حضور یافت و همنشین شهدای تفحص همچون شهید محمودوند شد و با آغاز جنگ سوریه کولهبار خود را برای دفاع از حریم حرمت به مقصد شهادت بست و رهسپار راهی شد که سالها قبل دوستانش در آن قدم گذاشته بودند.
سال های اول زندگی خانواده شهید رزاقی مصادف با سال های اوج جنگ بود. سال 66 فاطمه خانم به واسطه همسایگی با خانواده رزاقی و دوستی با خواهر شهید برای ازدواج به پسر خانواده پیشنهاد می شود. با وجود مخالفت خانواده ی دختر برای این وصلت، اما فاطمه تصمیمش را برای ازدواج با شهید رزاقی که آن زمان در سپاه پاسداران مشغول به خدمت بود، گرفت. "من از نظر کاری با ایشان مشکلی نداشتم. بسیار انسان ساده ای بود و ساده فکر می کرد همین ویژگی شهید بود که باعث شد با ایشان ازدواج کنم. ضمن اینکه ما هر دو اهل طالقان بودیم و این یکی از اشتراکاتمان بود. آن زمان به افراد سپاهی سخت زن میدادند؛ با این حال خودم به ازدواح با ایشان راضی بودم."
چند سال بعد از تمام شدن جنگ باز هم حاج حسن دوری از جبهه ها را تاب نمیآورد و به منطقه برمیگردد. این بار با همسرش و برای همراهی علی محمودوند. آغاز کار تفحص نیروهای تفحص بود که شهید رزاقی و همسرش ساکن شهر اندیمشک می شوند. خاطرات حضور 8 ماهه شهید در اندیمشک زمانی به پایان می رسد که از لشکر دستور می رسد که شهید رزاقی به قسمت مهندسی رزمی سپاه منتقل شود. با وجود علاقه خانواده برای ماندن در اندیمشک اما عمل به انجام وظیفه آن ها را به تهران بازگرداند. همسر شهید از سختی های اندیمشک، نبود آب، غربت و دوری از خانواده، مشکلات زندگی در شهر دیگر صحبت میکند؛ با این حال حضورشان را وظیفه می داند. "با وجود همه سختی ها قبول کرده بودیم و سختی ها را تحمل می کردیم به قول معروف سختیها را نمی دیدم، بعضی از همکاران شوهرم از منطقه که برمی گشتند برای بچههایشان غریبه بودند، بچهها پدرهایشان را نمی شناختند. این سختی ها بود و ما به خاطر خدا و اسلام تحمل کردیم."
آنچه هنوز هم برای مادر خانه مهم است قدم برداشتن در راه خداست. اگر روزی این قدم ها در مسیر جبهه های دفاع مقدس بود امروز به سوریه ختم شده است. مادر خانه می گوید که هدف تنها دفاع از اسلام است. "همسرم برای دفاع از اسلام رفت و من در جایگاهی نبودم که بخواهم با رفتن ایشان مخالفت کنم. زمانی که حرف از دفاع از اسلام در میان است جان ناقابل چیزی نیست."
حرفهایمان گل کرده است. فاطمه خانم از زندگی اش و از روزهای حضور شهید رزاقی صحبت می کند و از ماه رمضان هایی که شهید در خانه بود. "نمازهایش را همیشه به جماعت در مسجد می خواند، قرآنش را در خانه تلاوت می کرد و به هیئت علاقه داشت. معمولا برای ماه رمضان ها همان غذاهای معمول نان و پنیر به همراه سوپ یا آش داشتیم. اصرار داشت اگر چیزی درست کرده ایم چند تا ظرف به همسایه ها هم بدهیم. می گفت اگر نمی توانیم چند ده نفر را مهمانی بدهیم می توانیم با این کار در افطاری همسایه ها شریک شویم."
سال 91 شهید حسین رزاقی بعد از سالها خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بازنشسته می شود. سال هایی که مصادف با آغاز درگیری ها در سوریه است. همسر شهید رزاقی تعریف می کند شهید با دیدن حضور نیروهای جوان در سوریه چقدر به آنان غبطه می خورد ضمن اینکه شهادت دوستانش در زمان دفاع مقدس و شهادت شهید محمودند هم او را برای شهادت بیتابتر از قبل کرده بود. سال 94 بالاخره پس از پیگیری های بسیار شهید رزاقی موفق به اعزام می شود. مسئله را با همسرش مطرح می کند و همان جوابی را می شنود که در سال های جنگ شنیده بود. زمانی که حرف از دفاع و اسلام می شود دیگر حرفی برای گفتن باقی نمی ماند و همسر نیز اجازه می دهد.
در میان بغضی که گلویش را می فشارد همسر شهید رزاقی ادامه میدهد: "کسی از موضوع خبر نداشت. حتی به بچه ها هم نگفته بودیم. شهید رزاقی قول داده بود که بعد از 45 روز برمیگردد. زمانی که از من اجازه گرفت حرفی برای گفتن نداشتم اسلام در خطر بود و باید میرفت. فقط فکر نمیکردم تنها 18 روز آنجا باشد و شهید شود. فکر میکردم برمیگردد. اما حالا که نگاه میکنم واقعا لیاقت شهادت را داشت."
فاطمه خانم با وجود شهادت همسر خدا را شکر می کند. نعمتی بالاتر از خدمت به اسلام نمی داند؛ همین است که تسکین دل غمدیدهاش می شود. میگوید دوری او برای بچهها و حتی نوه ها سخت است؛ اما مقاوم و استوار از راهی صحبت می کند که برای ائمه(ع) است با این وجود از حرف ها و صحبت هایی که پیرامون گرفتن حقوقهای میلیونی مدافعان حرم و انگیزه هایی غیر از اعتقادات گفته می شود، گلایه دارد. می گوید بعد از شهادت همسرش از همسایه ها و فامیل بوده اند کسانی که گفته اند "چرا اجازه دادهای همسرت برود وقتی می دانستی سوریه خطر دارد؟" یا اینکه گفته اند "شما بیعقلی کردهاید که اجازه دادید آقای رزاقی به سوریه برود"؛ اما همسر شهید حرف ها و نیش و کنایه های اطرافیان را به بهای نگاهی از ائمه(ع) به گوش جان تحمل میکند.