خاطرات دفاع مقدس؛
خاطره ای کوتاه و جذاب از دوران دفاع مقدس در فضای مجازی منتشر شد.
کد خبر: ۲۱۹۱۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۰۶
فرمانده عراقیها مورد اصابت قرار گرفته و بیسیمشان هم خراب شده بود. عراقیها آن روز به دلیل قطع ارتباطشان با پشتیبانی، تلفات سنگینی را متحمل شدند.
کد خبر: ۲۱۸۰۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۲۸
رئیس انجمن شاعران آئینی به مناسبت آغاز هفته وحدت، خاطراتی از نگاه رهبر معظم انقلاب اسلامی به مقوله وحدت جهان اسلام مطرح کرد.
کد خبر: ۲۱۷۶۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۲۴
بخشی از خاطرات منتشر نشده آیتالله موسوی اردبیلی از ملاقات با آخرین سفیر آمریکا در ایران را منتشر شد.
کد خبر: ۲۱۵۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۰۶
بازیگر نقش حرمله خاطره جالبی از نذریپزان ایام محرم خود بیان کرد.
کد خبر: ۲۱۴۱۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۰۱
در سالروز رحلت علامه جعفری، خاطره رهبر انقلاب اسلامی از اولین دیدارشان با این عالم فرزانه منتشر شد.
کد خبر: ۲۱۳۲۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۲۵
خاطراتی از حصر آبادان در گفتگو با غلامرضا توگه؛
یکی از شاهدان حصر آبادان گفت: خاطراتم را میگویم تا کسانی که انقلاب و جنگ را درک نکردند، بدانند چرا نسل ما از نظام اسلامی حمایت میکند. فکر میکنند منفعتی نصیبمان میشود. ما منفعتی نمیبریم؛ آبرویی را که حکومت اسلامی برایمان به ارمغان آورد چسبیدهایم.
کد خبر: ۲۱۱۸۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۶
فرماندار خمین گفت: گرامیداشت یاد و خاطره شهدای هشت سال دفاع مقدس و انقلاب سبب حفظ ارزش ها و دستاوردهای انقلاب اسلامی می شود.
کد خبر: ۲۱۱۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۵
روحیه عجیبی داشت. یکدفعه میدیدی خبری از او نیست و بعد از چند ساعت پیدایش میشد. لباس شخصی میپوشید و میرفت به میان مردم از انقلاب میگفت و از امام. ضمن صحبتها، از آنها هم اطلاعات میگرفت.
کد خبر: ۲۱۱۷۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۵
یک روز رئیس شهربانی شخصاً در یکی از سخنرانیهای او حاضر شده بود. شهید در حین صحبت گفت: «اینهایی که آمدند کم هستند که خود رئیس شهربانی هم آمده است؟» رئیس شهربانی که با خنده و تمسخر مردم مواجه شده بود، حاج آقا را تهدید کرد و رفت.»
کد خبر: ۱۱۰۱۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۵
نگاه کردم دیدم منصور جمشیدی روی مین رفته و پایش قطع شده دیگر چارهای نبود یک کلت هم بیشتر نداشتیم سریع پای او را بسته و جمشیدی روی شانهام انداختم. حرکت کردیم تا انتهای کانال، دیدم نمیتوانم.
کد خبر: ۱۱۰۰۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
افسر عراقی اسلحه خود را به سوی رضا گرفت اما قادر به تیراندازی نبود. انگار دو نفری خشکشان زده بود. بیهیچ درنگی تفنگم را انداختم و با سرعت زیاد خود را به عراقی رساندم و با پا محکم به صورتش کوبیدم. بعد به او گفتم رضایِ عزیز درسته که «تیمسار جنگی» ولی بیشتر احتیاط کن!.
کد خبر: ۱۰۹۸۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
گاهی فراموش میکرد که ممکن است ماموران رژیم در بین همین مردم باشند. همان طور که سرش پایین بود، اعلامیهها را به دست این و آن میداد و رد میشد. به سمت گاراژ میرفتیم که «جواد» اعلامیهها را به دست دو مامور پلیس داد.
کد خبر: ۱۰۹۵۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۲
رفتم جلو دربان گفتم: «با ناصر قاسمی کار دارم، میشناسین؟» گفت: «اینجا یه قاسمی داریم که فرمانده س.» آمد. خودش بود. فهمید که دانستم چه کاره است.گفت: «به کسی نگو من چه کارهام. من فقط خدمت میکنم.»
کد خبر: ۱۰۹۳۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۱
روحانی نوجوان گردان در حین روضه با شدت و عصبانیت گفت: من اگر این روضه را برای سنگ میخواندم، سنگ میشکافت؛ دل شما از سنگ هم سفتتر است که این مصیبتها را میشنوید ولی گریه نمیکنید!
کد خبر: ۱۰۹۰۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۸
محمود خسرویوفا بیان کرد؛
رئیس کمیته ملی پارالمپیک گفت: آقا هم به ورزش علاقه دارند و هم اهل ورزش هستند؛ میگفتند که والیبال بازی میکردند و والیبالشان هم خیلی خوب بود؛ در نوجوانی و حتی با همان لباس طلبگی، والیبال بازی میکردند.
کد خبر: ۱۰۸۸۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۷
عطاءالله اشرفی اصفهانی بیان کرد؛
مدیر عامل بنیاد فرهنگی شهید محراب گفت: مقام معظم رهبری پیش از ریاست جمهوری ارتباط ویژهای با شهید اشرفی داشتند و زمانی که ایشان برای انتخابات ریاست جمهوری ثبتنام کردند، شهید اشرفی اصفهانی بسیار از ایشان حمایت کردند.
کد خبر: ۱۰۸۵۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۵
غلام با حالتی سرشار از رضایت و خرسندی در جواب مادر گفت: «پیراهنم را به رحیم دادم، همانی که قبلاً برات تعریف کردم.» مادر با ناباوری گفت: «این را قبلاً هم گفتی، ولی قرارمان این نبود.»
کد خبر: ۱۰۸۴۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۵
با لحنی شماتتبار گفت: «چرا برداشتی؟ هر کسی آن را گم کرده، دوباره همان جا به دنبالش می آید. حالا مسئولیت این ساعت، به گردن ما افتاد. باید حتماً به دست صاحبش برسانیم.»
کد خبر: ۱۰۷۷۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۸
شهید محرابی که دید همه وسایل خطّاطی از قبیل رنگ و برس آماده است، به صاحب مغازه گفت: «تابلوی سردر مغازه را خودم مینویسم» و خیلی زیبا هم آن را نوشت. او این گونه میخواست دین خود را ادا کرده باشد و بدهکار کسی نباشد.
کد خبر: ۱۰۷۲۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۴