هوا گرم بود. سلوان داشت انگور میخورد. نمیتوانستم نگاهش نکنم. وقتی انگور میخورد، دهانم آب میافتاد. دلم میخواست جای سلوان بودم و آن خوشه انگور مال من بود. احساس کردم باید میوههای بهشتی خیلی لذیذ و خوشمزه باشند.
کد خبر: ۲۳۶۱۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۳۰
پیش آقای نوریزاد رفتیم. او مسئولیت تقسیم و اعزام نیروهای پزشکی و امداد را بر عهده داشت. ما هیچ مدرکی همراه نداشتیم. آقای نوریزاد گفت: «خواهرها شما چهار تا امدادگر بدون برگه اعزام تقاضای رفتن به نزدیکترین بیمارستان را دارید؟» ما هشت دختر جوان کمسن و سال تقاضای بزرگی داشتیم.
کد خبر: ۲۳۵۷۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۲۸
سردار حمید اباذری روایات متفاوتی را در خصوص شهید عباس دانشگر بیان کرده است.
کد خبر: ۲۳۵۷۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۲۸
معرفی كتاب شكوه اخلاص؛
يکبار به ديدار حضرت امام رفتيم. وقت نماز شد. امام به سمت سجاده رفتند و شروع كردند به انجام مقدمات نماز. يكی از جمع ما گفت: آقا اجازه میدهيد ما هم در محضر شما نماز بخوانيم. یک نماز با حالتی گره خورده به حال امام(ره) اقامه كرديم.
کد خبر: ۲۳۵۷۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۲۸
یکی از همرزمان شهید «قامت بیات» گفت: قامت سر نترسی داشت. زمانی که در دارخوئین بودیم، با قرارگاه تماس گرفتند و گفتند در بخشی از منطقه مین کاشتهاند، که نمیتوانیم آنها را خنثی کنیم. قامت با شنیدن این پیام خودش را به منطقه رساند و با جسارت تمام مینها را خنثی کرد.
کد خبر: ۲۳۵۵۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۲۷
مادر شهید حجتالله فرزانه گفت: حجت تنها پسرم بود. با حجت به پارک شهر رفتیم تا برای رفتن به جبهه ثبتنام کند.
کد خبر: ۲۳۵۵۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۲۷
همسر شهید فرامرزی گفت: آیتالله امامی کاشانی درصدد بود به حاج قاسم پیغام بدهد که فرامرزی را بازگرداند؛ استخاره هم گرفتند که گویا قرآن او را ملامت کرده بود که مانع از رفتن آقا محسن شود و جواب آمده بود «ما صلاح بندگانمان را بهتر میدانیم!»
کد خبر: ۲۳۵۴۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۲۶
یکی از رزمندگان دفاع مقدس خاطره ای جالب از قرار گرفتن خود و همرزمانش در محاصره دشمن را روایت کرد.
کد خبر: ۲۳۴۶۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۲۰
یکی از رزمندگان دفاع مقدس گفت: سر و صدای تظاهرات مانندی به گوشمان رسید، از محل استراحت بیرون آمدیم. بسیجیهای جوان متحد شده بودند و با قصد اعتراض از برگشتشان به عقب، میگفتند: «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه! ما برای جنگ آمدهایم نه به عقب برگشتن!»
کد خبر: ۲۳۴۴۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۱۹
خواهر شهید معز غلامی خاطره جالبی درباره همرزمان شهید برادرش بیان کرد.
کد خبر: ۲۳۴۳۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۱۹
شهید صدر به نیروهای امنیتی که منزلشان را محاصره کرده بودند، آب داد.
کد خبر: ۲۳۴۳۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۱۹
اسیر عراقی آمده بود بالای سرم. داد زدم: «دستها را بگیر بالا، لعنتی میخواستی چکار کنی؟» ولی انگار اسیر عراقی میخواست چیزی بگوید، بالاخره به من فهماند که دوستم از خستگی سه شب و سه روز خوابش برده، نمیدانم چه باید بکنم، خیلی متعجب شده بودم.
کد خبر: ۲۳۴۰۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۱۶
من که برای اولین بار بود به جبهه می آمدم و شور زیادی داشتم، وقتی دیدم چند نفر از دوستان و همشهری هایم مانده اند و نمی خواهند به مرخصی بروند با اینکه برگه مرخصی گرفته بودم، نرفتم و با آنان ماندم و به بانه رفتیم. حدود 15 نفر بودیم که به صورت موقتی ما را به گردان حمزه (سلام الله علیه) معرفی کردند تا چادرهای محل استقرار گردان را حفظ و آماده نگه داریم.
کد خبر: ۲۱۲۷۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۱۳
عکس ذیل مربوط به اولین روز بعد از عملیات بدر است که قرار بود گردان ما یعنی مکانیزه با نفربر آب، مهمات؛ غذا و پلهای خیبری را برای ساخت سنگر به خطوطی که شب قبلش شکسته شده بود، به دست بچههای گردان پیاده برساند.
کد خبر: ۲۳۱۲۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۱۰
آخرین باری كه شهید صفوی برای دیدن خانواده رفته بود، صحنه بسیار عجیبی اتفاق افتاد. هنگام خداحافظی، پسر كوچك این شهید بزرگوار به برادر بزرگترش گفته بود: بابا را ببوس كه میرود و شهید میشود و ما دیگر بابا را نمیبینیم.
کد خبر: ۲۳۳۴۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۰۷
یادداشت/ احمد دواتگر
خمپاره درست روی پای شهید قنبری فرود آمده بود. چشم چپش بوسیله ترکش از بین رفت. مصطفی آن شب بلافاصله شهید شده بود.
کد خبر: ۲۳۰۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۲۸
مقام معظم رهبری در بیان خاطره ای از دوران دفاع مقدس فرمودند: همین تفنگی که توی فیلم دیدید روی دوش من است، کلاشینکف خودم است. الان هم آن را دارم. یعنی شخصی است و ارتباطی به دستگاه دولتی ندارد. کسی یک وقت به من هدیه کرده بود.
کد خبر: ۲۳۲۰۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۲۴
یکی از شبها که تمامی بچه ها توی سنگرهایشان استراحت میکردند، صدای گریهای توجه همه را به خودش جلب کرد. رفتیم بالای سرش. نشسته و زانوهایش را بغل کرده بود. گفت که خواب مسلم را دیده، توی خواب به او گفته: «بی معرفتها، چرا امانتی منو که جا مونده برام نمیفرستید؟»
کد خبر: ۲۳۲۰۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۲۴
یکی از رزمندگانی که در عملیات خیبر شرکت کرده بود گفت: تعدادی از نیروهایی بسیجی داخل بالگرد ما بودند. یک نفر از آنها که بسیار نوجوان بود، نظرم را جلب کرد. از اسم و فامیل و محل زندگی او که پرسیدم، نشانی محلی را داد که خودم یک کوچه پایینتر در خانهای مستأجر بودم.
کد خبر: ۲۳۰۳۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۱۴
یکی از رزمندگان دفاع مقدس گفت: موقع کشتی با یکی از بچهها متوجه شدم سیلی از تانکها و ماشینهای عراقی به طرفمان میآیند. قضیه را به فرماندهی گزارش دادم. سریع دست به کار شدند و دستور تیراندازی دادند. عراقیها عقب نشینی کردند. اگر کمی دیرتر مطلع شده بودیم. ماجرا یک جور دیگر رقم میخورد.
کد خبر: ۲۳۰۳۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۱۴