"با من حرف بزن پدر" بر اساس خاطراتی از امیر سرتیپ خلبان عباس رمضانی

مجموعه داستان با من حرف بزن پدر نوشته عباس کریمی و فرشته نوبخت با عنوان ققنوس خاطرات امیر سر تیپ خلبان عباس رمضانی را به تصویر می کشد.
کد خبر: ۱۴۱۴۷
تاریخ انتشار: ۲۹ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۲ - 20March 2014

خبرگزاری دفاع مقدس: در آغاز چون رخوتی عمیق بود که از روزنههای پوست به داخل  نفوذ می کرد؛ سپس سنگینی ناگهانی ضربهای سخت، سینه را آنقدر می فشرد که دهان بازمانده از حیرت، توانایی نفس کشیدن را نداشت. انگار تکه سنگی بودم که ضمیمه کوه شده است. سرم را که چرخاندم، درد شدیدی در کتف چپم بیدار شد و از پهلویم پایین رفت تا به کمرم رسید. فریادم از شدت ضعف، هیچ صدایی نداشت.

شنیده بودم خلبانانی که خروج اضطراری می کنند، گاهی آسیبهای جدی می بینند که پارگی زیر بغل یکی از آنهاست. ارداه ام را جمع کردم تا دستم را تکان دهم . پس از چند دقیقه  که به چند ساعت می مانست، انگشتانم تکان خوردند. درد شدی از پنجهام بالا امد و خودش راب ه کتفم کوبید. نفسم دوباره حبس شد. مایع گرم و روی بازویم حس کردم.

 سرم را به سمت راست گرداندم. همه جا کوه بود. صخره، خاک و علفهای وحشی ، دوره ام کرده بودند. چتر نجاتم فقط چند متر ان طرف تر روی زمین پهن بود. باید خودم را به آن می رساندم و جمعش می کردم. هواپیمای سقوط کرده چون ققنوسی در شعلهها یزرد و سرخ می سوخت. دوباره ذهنم متوجه چتر نجات شد. اگر دشمن آن را می دید می توانست به راحتی پیدایم کند. باید آن را جمع می کردم...

انگار ارادهام خواب عمیقی داشت و  حالا حالا ها دلش نمی خواست بیدار شود. چرا که حتی چند سانتی متر هم نتوانستم خودم راتکان بدهم. سرم را به زحمت به چپ برگرداندم. خون از انگشتانم می چکید و خاک را رنگی سرخ می زد. ضعف ناگهانی، مزهی تلخ وتندی را در دهانم ایجا کرد. بیناییام به تاری می زد. وزوز گوشهایم که پس از پریدن از هواپیما شروع شده بود، بیشتر شد. خواب می خواست دروازه پلکهایم را ببندد. خونی که از بدنم می رفت رخوت آرامش بخشی را با خود می آورد.

باید مقاومت می کردم. می خواستم تکان بخورم، اما تلاش بیهودهای بود. سرم هنگام سقوط به سنگ خورده بودو درد شدیدی داشت. باید هر طور شده بیدار می ماندم. باید بیدار می ماندم...

با من حرف بزن پدر

مجموعه داستان با من حرف بزن پدر نوشته عباس کریمی و فرشته نوبخت با عنوان ققنوس خاطرات امیر سر تیپ خلبان عباس رمضانی را به تصویر می کشد.

این کتاب در 139 صفحه از سوی انتشارات آجا منتشر شده است.

 در قسمت دیگری  از این کتاب می خوانیم:

بغداد، برای من حکم بدترین اوقات زندگیام را داشت. دوری و بی خبری از خانواده و وضعیت کشور از یک سو و بازجوییهای اولیهای که نزدیک به ده روز ادامه پیدا کرد، از طرفی دیگر، زمانهای سختی راب ه تقویم زندگیام تحمیل کرده بود.

روزهای اول، آنها به امید اینکه من همکاری کنم و اطلاعاتی را که می خواهند در اختیارشان قرار دهم، با من به ملایمت رفتار می کردند؛هر چند بازجویی، اوقات زیادی از 24 ساعت را می گرفت و بقیهی آن در سلول انفرادی می گذشت. پس از ان وقتی دیدند که من هیچ حرفی نمی زنم، انداختن نورهای شدید مستقیم به چشمانم را اضافه کردند...

در قسمت دیگری می خوانیم:

با خودم فکر می کنم که من کجا ایستادهام؟ کودک جنگ، زن ا مروز، نسل من از جنگ چه فهمید؟ نسل بعد از من، نسل مهدی نامجوی چه درکی از جنگ دارد؟ اصلاً درک از آن همه وقایع و حماسهای که یک تاریخ را ساخته، چه جایی در زندگی امروز ما دارد؟ و سوال مهمتر اینکه آیا درک این جایگاه ضرورتی هم دارد؟
علاقه مندان می توانند برای تهیه کتاب "با من حرف بزن پدر" با نشر آجا با شماره تلفن 81953381-021 تماس بگیرند.
 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار