رئیس پیشین دفتر آیت الله حکیم در تهران:

تسلیم فشارها و اعدام های صدام نشد

آیت الله حکیم هرگز راضی نمی شد پیکار و مبارزه اش را متوقف کند. آقای حکیم پس از اعدام این 10تن، در مراسم نماز جمعه سخنرانی کرد و با صدای رسا در برابر افکار عمومی جهان فریاد «هیهات مناالذله» را سر داد.
کد خبر: ۲۶۴۸۵
تاریخ انتشار: ۰۸ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۶ - 30August 2014

تسلیم فشارها و اعدام های صدام نشد

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، محمد مجید الشیخ که زمانی رئیس دفترآیت الله سیدمحمدباقرحکیم بود،در این گفت و گو از چگونگی حضور خود در مبارزات مردم عراق بر علیه رژیم صدام و نقش و ویژگی های شهید محراب در به ثمررسیدن مجاهدت های مردم مظلوم عراق سخن می گوید که به گوشه هایی ناگفته اشاره دارد.زوایایی ازسیرمبارزات که نشان از درایت،تدبیر،ازخود گذشتگی و ایمان راسخ شهید حکیم دارد.

لطفاً ابتدا خودتان را معرفی کنید.
 
من محمد مجید عباس الشیخ در سال 1952 در محله الکراده الشرقیه در بغداد متولد شدم. متأهل هستم و چهار فرزند، 2پسر و 2دختر دارم.تحصیلات فوق لیسانس را در رشته علوم سیاسی در دانشگاه بغداد تمام کردم.درپی تشدید فشارهای رژیم حزب بعث بر نیروهای مسلمان در سال 1980 از عراق فرارکردم و مدتی را در سوریه گذراندم،چرا که تحت تعقیب مأموران امنیتی رژیم صدام قرار داشتم.پس از فرار از عراق، دو تن از برادرانم توسط مأموران عراقی بازداشت و به ترتیب در سال های 1982 و 1983 اعدام شدند.

علت اینکه تحت تعقیب مأموران رژیم حزب بعث بودید چیست؟
 
به این دلیل که به جنبش اسلامی وابسته بودم و با رژیم صدام مخالفت می کردم. در آن سال ها شهروندان عراقی که تمایلات اسلامی داشتند،تحت تعقیب بودند. به محض اینکه از عراق خارج شدم و به سوریه رفتم، برادرانم دستگیرشدند و سپس اعدام شدند.

چگونه با آیت الله سیدمحمدباقرحکیم آشنا شدید؟
 
با شهادت آیت الله سیدمحمدباقر صدر و تشدید اقدامات سرکوبگرانه در عراق، من که از عراق خارج و در سوریه به سر می بردم تکلیف شرعی خود دانستم راه مبارزه با رژیم صدام را ادامه دهم؛بنابراین، حضور خود را درسوریه بی فایده دانستم و به جمهوری اسلامی ایران آمدم و به گروه های مبارز عراقی در ایران پیوستم. در تهران با آیت الله سیدمحمدباقرحکیم ملاقات کردم و ایشان از من دعوت به همکاری کرد. ابتدا در سال 1360 در کارهای اداری و رسیدگی به امور مالی دفترایشان فعالیت کردم و دو سال بعد مسئولیت اداره دفتر را عهده دار شدم.بنابراین، می توان گفت که از سال 1360 تا روز شهادت آیت الله حکیم دردفترایشان فعالیت می کردم و بعد از سقوط صدام همراه آیت الله حکیم به عراق بازگشتیم.

پس از آمدن آیت الله حکیم به ایران از طریق سوریه،مسئولان ایران چه استقبالی از ایشان به عمل آوردند و او چگونه فعالیت هایش را آغاز کرد؟
 
من این روایت را از زبان آقای حکیم شنیدم که هنگامی که او قبل از مهاجرت به جمهوری اسلامی ایران در سوریه اقامت داشت،یکی از بازرگانان بزرگ و ثروتمند پاکستانی به سراغ ایشان آمد و پیشنهاد کرد که آقای حکیم به پاکستان هجرت نمایند و شیعیان این کشور آماده اند همه گونه امکانات را دراختیار ایشان قرار دهند. البته می دانید که آقای حکیم تحت تعقیب رژیم بعث عراق بود و به طور مخفیانه و با گذرنامه جعلی از عراق خارج شده بود. بازرگان پاکستانی از آقای حکیم خواهش کرد که به آن کشور مهاجرت کند و اعلام آمادگی کرد تا امکانات تحصیل و تدریس و تأسیس مدارس حوزوی را در اختیار ایشان قرار دهد.

شاید این پیشنهاد به علت وجود مریدان و مقلدان مرحوم آیت الله سیدمحسن حکیم، پدر شهید سیدمحمدباقرحکیم در پاکستان بوده است؟
 
آری... شیعیان بسیاری در پاکستان از آیت الله سیدمحسن حکیم تقلید می کردند.ایشان مرجع تقلید وقت همه شیعیان جهان بود. آقای سیدباقرحکیم به بازگان پاکستانی گفت که می خواهد به ایران مهاجرت کند،چرا که ایران نزدیک عراق بوده و زمینه مبارزه با رژیم صدام راحت تر است. هنگامی که آقای حکیم وارد ایران شد، مورد استقبال محافل عراقی و مسئولان ایرانی قرار گرفت.سپس به ملاقات امام خمینی(ره) شتافت و با ایشان دیدار و تبادل نظر کرد و علاقه مندی خود را برای پیکار با رژیم عراق به استحضار امام خمینی رساند. امام به او گفت:راهی را که انتخاب کرده اید سخت و دشواراست.شما فرزند مرجع بزرگ شیعیان آیت الله سیدمحسن حکیم هستید.می توانید به قم بروید و تحصیلات حوزوی را ادامه داده یا اینکه به مبارزه ادامه دهید.برای انتخاب یکی از این دو راه آزاد هستید. خوب فکر کنید کدام راه را می خواهید انتخاب کنید.آیت الله حکیم چند روز فکر کرد و تصمیم نهایی خود را به آگاهی امام رساند و گفت که راه مبارزه با رژیم صدام را گزیده است و برای سرنگونی رژیم جنایتکارحزب بعث از عراق خارج شده است.
آقای حکیم به امام گفت: هر چند که راه مبارزه با رژیم صدام دشواراست و مشکلات فراوان در پی دارد و امکان دارد جان خانواده و بستگان او در عراق به خطر بیفتد، اما،پیمودن راه جهاد و مبارزه را تکلیف شرعی خود می داند. امام نیز برای آقای حکیم آرزوی موفقیت کردند.
در پی این ملاقات، آقای حکیم راه مبارزه را آغاز و توده های عراقی را که در ایران سرگردان بودند گردهم آورد.رژیم عراق هزاران خانواده عراقی را به این بهانه که ایرانی تبارهستند به ایران تبعید کرده بود. اغلب تبعیدشدگان،عراقی بودند و مدارک عراقی داشتند.به این دلیل تبعید شدند که شیعه و طرفدارجمهوری اسلامی ایران بودند.
آیت الله سیدمحمدباقرحکیم برای رسیدگی به امور تبعیدشدگان عراقی و ساماندهی آنها، مؤسسه اجتماعی و خدماتی شهید صدر را در تهران به وجود آورد. این مؤسسه به مراجعات عراقی ها به ادارات دولتی ایران رسیدگی و نیازهای آنان را تأمین می کرد، چرا که رژیم پیشین عراق دارایی ها و مدارک این افراد را مصادره کرده بود. آنگاه دفتر آیت الله حکیم با بخش های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی تأسیس شد که دفاتر جنبش های آزادی بخش عراق را دربرداشت.

آن زمان گروه های معارض عراقی دیگری در تهران فعالیت داشتند. همکاری آیت الله حکیم با آن گروه ها چگونه بود؟
 
آیت الله حکیم برای همکاری با سایر گروه های معارض عراقی،دفتر«تجمع علمای مجاهد عراق»را تأسیس کرد که به فعالیت های سیاسی می پرداخت و همه طیف های مردمی عراق از قبیل علمای شیعه و سنی و کردها و حزب الدعوه و سازمان پیکار اسلامی در این تجمع حضور داشتند.
با گسترش فعالیت های سیاسی گروه های مبارز عراقی،تصمیم گرفته شد تا «مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق» تأسیس شود. در تجمع علمای مجاهد عراق فقط روحانیون و علمای دین حضور داشتند. اما، مجلس اعلای انقلاب اسلامی دربرگیرنده همه جنبش ها و گروه های سیاسی و مبارز اسلامی و لائیک بود که با رژیم صدام مبارزه می کردند.

خارج ازچارچوب مجلس اعلا، روابط آیت الله حکیم با سایر گروه های عراقی چگونه بود؟
 
همکاری خوبی وجود داشت.مسئولان این گروه ها همواره آیت الله حکیم جلسه تشکیل می دادند.رهبراین گروه های کرد همچون آقای ادریس بارزانی، دبیرکل پیشین حزب دموکرات کردستان،آقای جلال طالبانی، رئیس اتحادیه میهنی کردستان (رئیس جمهوری کنونی عراق).پس از وفات ادریس بارزانی، برادرش مسعود بارزانی به طور مستمر با آقای سیدمحمدباقرحکیم دیدار و هماهنگی می کردند.

آیا میان آقای حکیم و مسئولان گروه ها و احزاب غیرمسلمان ارتباط و تماس وجود داشت؟
 
همین طور است. روابط آیت الله حکیم با این دسته از گروه های معارض عراقی هم خوب بوده است.میان آنها جلساتی در تهران و دمشق برگزار می شد.میان گروهای معارض غیرمذهبی مستقر در سوریه و گروه های معارض مذهبی مستقر در ایران همکاری گسترده وجود داشت. به طور مثال مسئولان حزب بعث مخالف صدام و حزب کمونیست عراق که در سوریه مستقر بودند با آقای حکیم همکاری می کرده اند.
در حقیقت آیت الله شهید سیدمحمدباقر حکیم، دورنگر بود.با نگرشی باز به مسائل نگاه می کرد. سرنگونی رژیم عراق را در اولویت اهداف و برنامه هایش قرار داده بود.آیت الله حکیم با هرگروه و شخصیتی که برای سرنگونی رژیم حاکم گام برمی داشت،صرف نظر از وابستگی و گرایش فکری شان،با آنها همکاری می کرد. می کوشید همه گروه ها و جنبش های سیاسی را برضد رژیم صدام بسیج کند و در این تلاش موفق بود.او با دورنگری به مسائل نگاه می کرد و این دورنگری،رفتار سیاسی او را تحت الشعاع قرار داده بود.

به نظرشما شهید حکیم از تجربه انقلاب اسلامی ایران چه بهره ای برد؟ آیا در مبارزه سیاسی اش از تجربه امام خمینی هم استفاده کرد؟
 
همان گونه که پیشتربه آن اشاره کردم، هنگامی که آیت الله حکیم به ایران مهاجرت کرد،بی درنگ به دیدارامام خمینی رفت و از آن روز مورد عنایت و محبت امام قرار گرفت و آقای حکیم کارش را با رهنمودهای امام شروع کرد. او معتقد بود که امام خمینی(ره)، رهبری خردمند، فرزانه و تیزبین است.پیوسته با امام ملاقات و درباره بسیاری مسائل با او مشورت می کرد.
با وجود اینکه آیت الله حکیم،مجتهد و در مسائل سیاسی صاحب نظر بود، اما، برای براندازی رژیم صدام از تجربیات انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) استفاده می کرد. همچنین با بسیاری از مسئولان جمهوری اسلامی که سابقه مبارزات طولانی بر ضدشاه داشتند، دیدار و رایزنی می کرد.

از مهم ترین نکاتی که از مراحل مبارزاتی شهید حکیم به یاد دارید برایمان بگویید؟
 
بی تردید آیت الله حکیم ضمن اینکه یک روحانی برجسته بود،درعین حال یک سیاست مدارباتجربه بود. او فعالیت های سیاسی اش را از دوران جوانی بر ضد رژیم بعث آغازکرد و چند بار زندانی شد. اولین بار در سال 1977 در پی شرکت در راهپیمایی عزاداران حسینی که از نجف اشرف به سمت کربلا پیاده روی می کردند، بازداشت شد.درهمان شرایط آیت الله حکیم تکیه گاه آیت الله شهید سیدمحمدباقر صدر بود.به همین دلیل شهید صدر در برخی نوشته هایش،شهید حکیم را «بازوی فداکار من» توصیف کرده بود. همه رهبران سیاسی عراق به آیت الله حکیم اطمینان و اعتماد داشتند. در بسیاری از مسائل و رویدادها از او نظرخواهی می کردند. در یکی از سفرها به دمشق که او را همراهی کردم، با حافظ اسد رئیس جمهوری فقید سوریه ملاقات داشت. مسئولان سوریه برای این ملاقات فقط نیم ساعت وقت تعیین کرده بودند. اما، این ملاقات چهار ساعت و نیم طول کشید. در حین ملاقات مسئولان دفتر اسد به طرف هیئت همراه آقای حکیم آمده و هیئت را مرخص کردند تا آقایان اسد و حکیم به طور خصوصی گفت و گو کنند.
پس ازاین ملاقات از آقای حکیم علت طولانی شدن ملاقات را جویا شدیم.او در جواب گفت که اسد درباره مسائل بسیاری، پرسش هایی را مطرح می کرد.دیدگاهم را درباره علویان جویا شد. من ناچار بودم به همه این مسائل پاسخ دهم. افزون بر آن، آیت الله حکیم با ملک فهد پادشاه پیشین عربستان و امیرکویت گفت و گوهای طولانی داشته است.
مسئولان دولت های عربی و اروپایی با مسئولان اپوزیسیون به عنوان آلترناتیو نظام ملاقات نمی کردند.اما،آیت الله حکیم از این امر مستثنی بود. مسئولان و رهبران بسیاری از دولت ها به این دلیل از آقای حکیم استقبال به عمل می آوردند و با او دیدار و گفت و گو می کردند که او در جهان بینی سیاسی اش تیزبین و از بینش سیاسی روشن برخوردار بود.
افزون برآن،آیت الله حکیم در میدان عمل و در صحنه سیاسی بین المللی،ابتکارعمل های سازنده ارائه می داد،تا جایی که این ابتکارات،صدام را خشمگین کرده و روزی از رسانه های عراق اعلام کرد که آماده است همه پرسی برگزار کند تا مردم دیدگاه و موضع شان را در برابر او (صدام) و آقای حکیم اعلام کنند. رئیس رژیم پیشین عراق همه تلاش خود را بر ضد آقای حکیم و خانواده و بستگان او متمرکز کرده بود. هرچند وقت یک بار تعدادی از برادران و پسرعموها و بستگان آیت الله حکیم را اعدام می کرد. در یک نوبت 23تن از فرزندان خاندان حکیم را اعدام کرد. در نوبت دیگر 10تن از بستگان آیت الله حکیم به دست رژیم بعث اعدام شدند. پیش از اعدام این افراد،رژیم صدام شخصی را به کویت اعزام کرد و این شخص از کویت با دفتر آیت الله حکیم در تهران تماس گرفت و تهدید کرد که اگرآقای حکیم فعالیت های سیاسی اش را متوقف نکند،صدام 10تن از افراد خاندان حکیم را اعدام خواهد کرد.
آیت الله حکیم هرگز راضی نمی شد پیکار و مبارزه اش را متوقف کند. آقای حکیم پس از اعدام این 10تن، در مراسم نماز جمعه سخنرانی کرد و با صدای رسا در برابر افکار عمومی جهان فریاد «هیهات مناالذله» را سر داد. بنابراین،رژیم صدام از مبارزات خستگی ناپذیرآیت الله حکیم احساس خطر و هرچند وقت یک بار تعدادی از بستگان و فرزندان خاندان حکیم را اعدام می کرد.

به موازات فشارهای صدام،آیا محافل و دولت های خارجی هم بر آیت الله حکیم فشار می آوردند؟
 
فشارهای زیادی از سوی محافل بین المللی برایشان وارد می شد. در یک مرحله صدام از شاه حسین پادشاه اردن خواست با آیت الله حکیم تماس بگیرد و او را از ادامه مبارزه و جهاد منصرف کند. این تماس برقرار شد اما،آیت الله حکیم زیر بار نرفت. برخی مسئولان کشورها در دیدار با آیت الله حکیم به او می گفتند چرا شما با رژیم بعث عراق می جنگید؟ شما می توانید محترمانه به عراق بروید!برخی خبرنگاران خارجی هم که به بهانه مصاحبه با آیت الله حکیم دیدار می کردند؛از سوی برخی رژیم ها برای ایشان پیام می آوردند.اما،آیت الله حکیم ثابت قدم و استوار بود و تسلیم این فشارها نمی شد.

با وجود فعالیت های سیاسی و جهادی،تا چه میزان آیت الله حکیم وقت خود را صرف فعالیت های فرهنگی و تألیف می کرد؟
 
همان گونه که ملاحظه می کنید، تألیفات فراوانی از آیت الله حکیم بر جای مانده است.برخی ازاین تألیفات در حین حیات چاپ و منتشرشده است و برخی دیگر در حال چاپ است. با وجودی که آیت الله حکیم از کمبود وقت رنج می برد،و از بامداد تا شامگاه سرگرم کار و تلاش بود، باز هم وقت خود را تا نیمه شب به مطالعه و تألیف اختصاص می داد.به طورمثال هفته ای یک روز به کرج می رفت تا در خانه ای به دور از رفت و آمدهای معمول به کارهای فرهنگی و تألیف بپردازد.فشار کارهای سیاسی و مبارزاتی او را از رسیدگی به مسائل فرهنگی باز نمی داشت. روزی به من گفت: «اگر اختیار در دست من باشد، کار تألیف و نگارش را ترجیح می دهم. اما،چه کنم که جهاد یک تکلیف شرعی است.»

چگونه وقت خود را میان فعالیت های سیاسی و جهادی و دیدار با مسئولان تنظیم می کرد؟ اعضای کادر و دستیاران او چه نقشی داشتند؟
 
همان گونه که از قبل بدان اشاره کردم، مدیریت دفتر ایشان را عهده دار بودم. ایشان از بامداد تا شامگاه سرگرم پیگیری مسئولیت های سنگین بود. این پیگیری ها را با نظم و ترتیب انجام می داد،با مردم ملاقات می کرد،به نامه ها و درخواست های آنان پاسخ می داد. مستحبات و نافله های نماز او ترک نمی شد.اگربا کسی قرار ملاقات داشت و آن شخص پنج دقیقه دیر می کرد،ازما می پرسید چرا نیامده است، برای ساده ترین کارها کارکنان دفتر را بازخواست می کرد تا کارها با نظم و ترتیب پیش برود.هرچند که من از فشارکارهای دفتر رنج می بردم، اما، بسیاری از شیوه های نظم و سازماندهی را ازآیت الله حکیم آموختم. اخلاق را از او آموختم. اجازه نمی داد از کسی بدگویی (غیبت) شود. گاهی اوقات که جمعی درباره یک شخص بحث و اظهار نظر می کردند،آیت الله حکیم آن جمع را نکوهش می کرد و به آنها می گفت که شاید نیت آن شخص پاک و سالم باشد.من خوی و خصلت آیت الله حکیم را بی نظیریافتم.ضمن اینکه از قدرت و شجاعت برخوردار بود اما، در عین حال مردی پرهیزکار و خدا ترس بود.
آیت الله حکیم دو دهه پیش برای دیدار با خاویر پرز دکوئیاردبیرکل پیشین سازمان ملل متحد در رأس هیئتی از مخالفان صدام به ژنو سفرکرد.زمان ملاقات ساعت 20/30 پنجشنبه شب تعیین شده بود. اعضای هیئت برای ملاقات در هتل حاضر شده بودند و من به جست وجوی آقای حکیم پرداختم. به اطاق او رفتم،متوجه شدم که ایشان چراغ ها را خاموش کرده و سرگرم خواندن دعای کمیل است. هر گاه دعای کمیل را می خواند به شدت گریه می کرد و از خود بی خود می شد دعا و نیایش او هم منحصر به فرد بود. پیکار سیاسی و پایداری خستگی ناپذیر مانع عبادت و نیایش و راز و نیاز او با خدا نمی شد. اصرار داشت هرهفته در نماز جمعه شرکت کند. ائمه معصومین را روزهای جمعه زیارت می کرد.

بفرمایید شهید حکیم در حوزه های درس کدام اساتید تحصیل کرد و ابعاد معنوی و عرفانی را از کدام اساتید آموخت؟
 
همان گونه که می دانید مرحوم آیت الله حکیم در سن 38سالگی به درجه اجتهاد رسیده بود.مرحوم آیت الله العظمی شیخ مرتضی آل یاسین یکی از مراجع تقلید شیعه،به آقای حکیم اجازه اجتهاد داد.آیت الله حکیم در حوزه های درس آیت الله شهید سیدمحمدباقرصدر،آیت الله العظمی شیخ مرتضی آل یاسین،حوزه درس پدرش آیت الله العظمی سیدمحسن حکیم، حوزه درس آیت الله العظمی خویی و سایرعلمای بزرگ حوزه علمیه نجف اشرف درس خوانده بود.

هنگامی که خبرشهادت برادران و سایر بستگانش به او می رسید چه واکنشی نشان می داد؟ آیا احساس اندوه و سرافکندگی هم می کرد؟
 
به شکلی عجیب آیت الله حکیم در برابر فشارهای روحی در نتیجه جنایات صدام، بسیار قوی و سازش ناپذیربود.این فشارها خللی در روحیه او به وجود نمی آورد.البته پس از شهادت گروهی از برادرانش به ویژه سید مهدی حکیم در خارطوم، احساس اندوه و ناراحتی کرد و شعار «هیهات مناالذله» سر داد.باورعمیق این شعار در عمل و رفتارش کاملاً آشکار بود.
پس از توقف جنگ هشت ساله میان جمهوری اسلامی ایران و عراق، بسیاری از گروه ها و شخصیت های معارض عراقی احساس سرافکندگی کردند و دچار یأس و ناامیدی شدند.اما،مرحوم آیت الله حکیم پس ازاعلام آتش بس میان مسئولان گروه های عراقی سخنرانی کرد و به آنها انگیزه داد تا راه مبارزه را ادامه دهند.هر اندازه رژیم صدام در حق برادران و بستگان آیت الله حکیم مرتکب جنایات می شد،او درعزم خود راسخ تر می شد.

آیا خاطره ای از اولین دیدارتان با آیت الله حکیم به یاد دارید؟
 
از زمانی که برای تدریس در دانشکده اصول الدین به منطقه الکراده الشرقیه به بغداد می آمد،آقای حکیم را می شناختم. اما، روابط شخصی با یکدیگر نداشتیم.پس از مهاجرت به ایران با یکدیگرآشنا شدیم. در اولین دیدار،دستورکار و شرح وظایفم را در دفتر کارش مشخص کرد.دراین دیدار اظهار علاقه کردم که بر ضد رژیم حزب بعث فعالیت سیاسی داشته باشم.آنگاه همکاری مان را آغاز کردیم.درحقیقت شخصیتی را جست وجو می کردم که رهنمودهای رشد دهنده و ناب مورد نیاز و اثرگذار را ارائه کند و با آمدن آقای حکیم به ایران این خواسته تحقق یافت.

چرا به گروه های معارض دیگری همچون حزب الدعوه نپیوستید و همکاری با آقای حکیم را انتخاب کردید؟
 
در حقیقت به پیکار و مبارزات روحانیون و علمای دین اعتقاد داشتم. فعالیت در چارچوب روحانیون را ترجیح دادم. برای مبارزات سایرجنبش های اسلامی عراق ارزش قائل هستم،اما،خط مشی مراجع تقلید و علمای دین را اصیل و صحیح می دانم. ازابتدای سن تکلیف از شهید سیدمحمدباقر صدرتقلید کردم خط مشی او را دنبال کردم. شهید صدر راه را برای ما روشن کرد. او مراجع و علمای دین را رهبر و مدیر و مدبر و راهگشای امت می دانست. به فعالیت های تشکیلاتی و جنبشی علاقه مند بودم و در سن جوانی به جنبش اسلامی پیوستم، اما،به همین دلایلی که گفتم پس از مهاجرت به ایران به تشکیلات آیت الله حکیم پیوستم.

آیت الله حکیم پس از سقوط رژیم صدام به نجف اشرف بازگشت.آیا پس از بازگشت به عراق احساس نکرد که خطری متوجه جان او می شود؟
 
آیت الله حکیم پس از استقرار در نجف اشرف، از من خواست به تهران برگردم و دفتر ایشان را تعطیل کنم.قبل از آمدن به تهران حدود یک ساعت با ایشان گفت وگوی انفرادی داشتم.دراین جلسه خدا را سپاس گفت که سالم به نجف اشرف بازگشته است. پیش بینی کرده بود که در مسیر راه بازگشت به شهادت برسد چرا که توده های عظیم مردم به استقبال او آمده بودند.امکان داشت تروریست ها از میان انبوه مردم، معترض جان او شوند.او احساس می کرد با بازگشت به زادگاهش،همه آرزوهایش برآورده شده است. از شهادت نگران نبود. احساس خوبی داشت از اینکه مسئولیت و وظیفه سنگین خود مرا انجام داده است. در نجف اشرف اهداف و برنامه هایش را با من درمیان گذاشت. قصد داشت حوزه نجف اشرف را بازسازی و توسعه دهد و بارگاه امیرمؤمنان(ع) را نقطه امید و اتکای جهان تشیع قرار دهد. برای توسعه حوزه علمیه نجف اشرف،طرح جامع تدوین کرده بود. به من توصیه کرد به کارهای برادرش سیدعبدالعزیزحکیم در بغداد رسیدگی کنم و من نیزچند روزی را در خدمت برادر ایشان گذراندم.

شهید حکیم آخرین لحظه های قبل از شهادت را چگونه سپری کرد؟
 
روزجمعه مصادف با اول ماه رجب بود. قصد داشت بعد از اقامه نمازجمعه در صحن حضرت علی(ع)،برای زیارت امام حسین(ع) به شهر کربلا مسافرت کند. من در صف اول نمازگزاران نشسته بودم که یکی از محافظان به طرف من آمد و از من خواست بعد ازنمازجمعه به هتل بروم تا نیم ساعت بعد همراه آیت الله حکیم به کربلا برویم. اما،تروریست های جنایتکار در کمین نشسته بودند و او را همراه جمعی از نمازگزاران به شهادت رساندند.

آن گونه که اشاره کردید،شهادت آرزوی مردان فداکار و ایثارگراست.بفرمایید برای حفظ جان شخصیتی همچون آیت الله حکیم چه تدابیری اتخاذ می شده است؟
 
پس ازسرنگونی صدام،مشکلات و ناامنی های زیادی در عراق به وجود آمد. عوامل رژیم درعراق ماندند.گروه های تروریستی همچون القاعده پروبال گرفتند.آیت الله حکیم حدود صد روز پس از بازگشت به عراق به شهادت رسید.تا آن روز نیروهای امنیتی عراق سازماندهی و بازسازی نشده بودند و ارتشی وجود نداشت.آیت الله حکیم هم حدود 20سال از نجف دور بوده و از اوضاع امنیتی شهرنجف آگاهی کامل نداشت. افرادی که ازجان ایشان حفاظت می کردند، نیروهای عراقی تیپ بدر بودند که از ایران به عراق بازگشته بودند. در حین اقامت آیت الله حکیم در نجف،احتیاطات و تدابیرامنیتی را رعایت می کردیم اما، کافی و مناسب نبوده است.تروریست ها ما را غافلگیر کردند. آقای حکیم اولین قربانی اتومبیل های بمب گذاری شده بود.

آیا عاملان ترورآیت الله حکیم شناسایی و اعدام شدند؟
 
عاملان ترور،عراقی و از ملیت های عرب بودن که دریک کشور همسایه آموزش دیده بودند.این افراد بازداشت و به مجازات رسیدند.

آیت الله حکیم درباره نظام حکومتی اسلام و یا حکومت ولایت فقیه چه دیدگاهی داشت؟
دیدگاه ایشان درباره ماهیت حکومت روشن بود. ایشان معتقد بود که مردم عراق باید سرنوشت خود را به دست گیرند.علاقه داشت قانون اساسی توسط عراقی ها تدوین و تصویب شود.او با هر نظامی که با رأی مردم مسلمان عراق گزینش شود موافق بود. او تأکید می کرد که اسلام باید در عراق حاکمیت داشته باشد،چرا که اکثریت مردم عراق مسلمانند.
 

آخرین سخن شما درباره این شهید بزرگوار چیست؟
 
آیت الله حکیم مرد کم نظیری بود.برای بسیاری از مسئولان و رهبران جنبش های سیاسی عراق الگو و سرمشق بود. مردم عراق آموزگاری توانا و معلمی نمونه را از دست دادند.او هرگز برای زندگی شخصی خود اهمیت قائل نبود.هیچ وقت به لباس و خوراک خود توجه نمی کرد. مردی به تمام معنی خاکی بود و ساده می زیست و پس از شهادت برای فرزندانش خانه و ملکی به ارث نگذاشت،تنها ملک بازماندگان خاندان حکیم در نجف،خانه ای است که از آیت الله سیدمحسن حکیم باقی مانده است.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره42

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار