مسئول تحقیقات و پژوهش ادارهکل حفظ آثار دفاع مقدس یزد:
سرهنگ «سیدمحسنی» گفت: چهارمین جلد از کتاب « روزگار همدلی » مجموعه خاطرات ایثارگران دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد از دوران دفاع مقدس توسط انتشارات «خط شکنان» وابسته به ادارهکل حفظ آثار دفاع مقدس یزد چاپ و منتشر شد.
کد خبر: ۴۷۹۵۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۰۱
مسئول ادبیات ادارهکل حفظ آثار دفاع مقدس یزد خبر داد؛
«اعظم حجت» از رونمایی سومین جلد کتاب « روزگار همدلی » برگرفته از خاطرات ایثارگران دانشگاه علوم پزشکی یزد با حضور تعدادی از مسئولان خبر داد.
کد خبر: ۴۱۲۸۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۰۵
زخمها و مرهمها (۲۴)؛
ه کوههای مقابل پادگان که رسیدیم، یک دفعه پای من به یک تکه سنگ برخورد کرد و افتادم روی زمین. آن وسط عینکم هم افتاد کناری و گم شد. حالا ۱۲۰۰ نفر پشت سر من معطل بودند. خلاصه آن شب با اتفاقی که برای من افتاد چنان بینظمیای توی ستون نیروها به وجود آمد که سر رشته کار از دست فرماندهان در رفت. نیمی از بچهها توی کوه و بیابان گم شدند.
کد خبر: ۲۸۰۵۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۰۷
زخمها و مرهمها (21)؛
یک سال و نیم از شروع جنگ میگذشت و من تحمل دروغها و منفیبافیها تلویزیون را درباره جنگ ایران نداشتم. پدرم به ایران برگشته بود و من هم میخواستم به ایران بیایم و به جبهه بروم...
کد خبر: ۲۶۸۸۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۲
زخمها و مرهمها (20)؛
هر بار که خوابم میبرد و سرم کج میشد، کلاهآهنی از روی سرم میافتاد و صدای «شپلق» بلندی میکرد. من هم دوباره کلاهم را برمیداشتم و خوابآلود روی سرم میگذاشتم...
کد خبر: ۲۶۷۵۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۳
زخمها و مرهمها (19)؛
همان روزها پدرم خوابی دیده بود که سالها بعد برای من تعریف کرد. پدرم توی خواب دیده بود که توی باغچه خانه ما یک بوته گل هست. یک بار باد شدیدی میوزد و درخت توت توی باغچه را به روی بوته گل میاندازد و...
کد خبر: ۲۶۴۵۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۱۶
زخمها و مرهمها (18)؛
بعد از حمله دشمن از قرارگاه سپاه برای فرماندهان ما پیام آورده بودند «اگر میخواهید، برایتان نیروی کمکی بفرستیم.» اما فرماندهان ما گفته بودند «ما خودمان یزدیها، حریف دشمن هستیم.» و قبول نکرده بودند که نیروی کمکی اعزام شود.
کد خبر: ۲۶۳۳۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۰۴
زخمها و مرهمها (16)؛
یک شب سوار بر بلدوزر برای خاکریز زدن در وسط جاده رفتم؛ بلافاصله تیربار دوشکای دشمن شروع کرد به زدن. دو سه بار که ماشین را عقب و جلو کردم و خاک ریختم وسط جاده، دیدم اصلاً نمیشود کار کرد و هرلحظه ممکن است هدف دوشکا قرار بگیرم...
کد خبر: ۲۶۰۷۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۴
زخمها و مرهمها (15)؛
بچهها میتوانستند گرسنگی و تشنگی و بدی آب و هوا را تحمل کنند؛ اما کمبود سلاح و گلوله چیزی نبود که بشود تحملش کرد. محل استقرار ما در ارتفاعات صعبالعبوری بود که وقتی برف میآمد، مسیر تدارکات بسته میشد.
کد خبر: ۲۵۷۸۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۴
زخمها و مرهمها (14)؛
هوا خیلی سرد بود. جاده بانه خاکی بود و آنقدر برف آمده بود که وقتی به گردنه خان رسیدیم اتوبوس حتی با زنجیر چرخ هم نتوانست حرکت کند و مدام سر میخورد...
کد خبر: ۲۵۵۷۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۲
زخمها و مرهمها (13)؛
آن روز همین که حمله هوایی عراق شروع شد، ما چند نفری که توی چادر بودیم، به سرعت دویدیم بیرون و هرکدام توی یکی از گودالها پناه گرفتیم. هواپیماهای عراقی که دور شدند از گودال بیرون آمدیم و برگشتیم به طرف چادر. وقتی پرده جلوی چادر را کنار زدم علی را دیدیم که...
کد خبر: ۲۵۵۷۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۱
زخمها و مرهمها (12)؛
برادران محرابی و ذنوبی و مسائلی پیشنهاد دادند که آن شب بچهها استراحت کنند و آنها به جای بچهها نگهبانی بدهند. نیمساعت از نگهبانی آنها نگذشته بود که صدای رگبار بلند شد...
کد خبر: ۲۵۵۵۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۲
زخمها و مرهمها (11)؛
یک بار یک مجروح آورده بودند که تیر خورده بود طرف قلبش؛ با این حال خونریزی زیادی نداشت. پزشک سریع سینه آن مجروح را شکافت تا تیر را خارج کند. جالب این بود که دیدیم قلب آن مجروح طرف راست سینهاش است و تیر توی قلبش نخورده است....
کد خبر: ۲۵۴۸۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۷
زخمها و مرهمها (10)؛
یک شب، زمانی که توی «موقعیت شهدای بدر» بودم، خواب مادرم را دیدم. توی خواب دیدم که مجروح شدهام و با بدن باندپیچیشده به خانهمان برگشتهام. مادرم تا مرا دید هول شد و مدام احوالم را میپرسید.
کد خبر: ۲۵۴۵۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۵
زخمها و مرهمها (8)؛
توی شهر العماره ترکش را از توی سینهام در آوردند و چند روز بعد من و دیگر مجروحین آن عملیات را به «اردوگاه عنبر» بردند. یکی از سولهها را برای زخمیها خالی کرده بودند.
کد خبر: ۲۵۲۹۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۸
زخمها و مرهمها (7)؛
یاد تشنگی بچهها و چشمانتظاری زخمیها دلمان را شکاند. یکی از همراهان ما سید بود. همین که آمدیم برگردیم یکدفعه آقاسید با لرزشی توی صدایش گفت: «یا امام زمان! آب!».
کد خبر: ۲۵۲۱۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۱
زخمها و مرهمها (7)؛
همیشه برایم سوال بود که چرا توپخانه ارتش از ما حمایت نمیکند، آن هم زمانی که عراق از زمین و آسمان روی سر ما گلوله میریزد.
کد خبر: ۲۵۱۸۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۹
زخمها و مرهمها (6)؛
نفربر آنقدر پایین آمد که با آمبولانس برخورد کرد و آمبولانس کج شد به طرف دره. تنها خوششانسی ما در آن لحظات این بود که زنجیرهای نفربر گیر کرده بود به آمبولانس و ماشین را به صورت معلق نگه داشته بود. به گونهای که اگر تماسش با ماشین ما قطع میشد، همه ما به ته دره سقوط میکردیم.
کد خبر: ۲۵۰۰۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۲
زخمها و مرهمها (5)؛
یک شب که برای نگهبانی با گروه خودمان به راه افتادم، برف شدیدی شروع به باریدن کرد. همیشه به ما یک تکه پارچه میدادند تا روی برفها پهن کنیم و روی آن بنشنیم. آن شب به قدری هوا سرد شده بود که سرما تا مغز استخوان فرو میرفت.
کد خبر: ۲۵۰۲۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۸
زخمها و مرهمها (4)؛
. به بچهها گفتم هرکجا که او میگوید سنگر بزنند. شاید پنج دقیقه هم بیشتر طول نکشید که یک خمپاره صاف خورد همانجایی که من برای ساختن سنگر پیشنهاد داده بودم. انفجار وحشتناکی بود. همان جا خدا را شکر کردم که از روی هوای نفس حرفی نزدم. وگرنه ممکن بود همگی آن بچهها پرپر شوند.
کد خبر: ۲۵۰۰۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۷