27 دیماه امسال پنجاه و هفتمین سالروز شهادت جمعی از فدائیان اسلام است. جمعیتی که اولین گروه در تاریخ مبارزات ملت مسلمان ایران علیه طاغوت با هدف تشکیل حکومت اسلامی بودند.
به همین دلیل سعی داریم تا در سلسله مطالبی که با همین موضوع از امروز منتشر میشود، به بررسی برخی مقاطع و زوایای مبارزاتی این گروه به رهبری سید مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) بپردازد.
احمد کسروی
فدائیان اسلام اولین بار پس از ترور ناکام احمد کسروی از روزنامه نگاران و محققان منحرف آن سالها توسط شهید نواب صفوی بود که توسط برخی جوانان متدین و مبارز و انقلابی شکل گرفت و بعدها آنها توانستند تعدادی از سران حکومت پهلوی ازجمله عبدالحسین هژیر وزیر وقت دربار، حاجیعلی رزم آرا نخست و وزیر وقت و همین احمد کسروی را اعدام انقلابی کنند.
در این بخش به ماجرای احمد کسروی و نحوه به قتل رساندن او در دو مرحله توسط فدائیان اسلام خواهیم پرداخت.
اسدالله صفا از اعضای این گروه در گفتگویی به روایت ماجرای درگیری شهید نواب صفوی با احمد کسروی از زبان خود شهید می پردازد که منجر به مجروحیت او و دستگیری نواب صفوی شد؛ اقدامی که اولین جرقه را برای تشکیل گروه فدائیان اسلام زد.
اسدالله صفا میگوید:
احمد كسروي ابتدا، معمم بود و درسخواندهی نجف. وقتي آمد در تهران و اوضاع تهران، قم و حوزه علميه را ديد، آرام آرام از لباس روحاني درآمد و سرو صورت خودش را تيغ انداخت و با كت و شلوار و كراوات رفت و آمد كرد.
احمد کسروی در ایام جوانی
ابتدا كارهاي قضاوت و وكالت و حتي چند كار دولتي هم يادم هست كه در دستگاه پهلوي گرفت.
اول خيابان فردوسي خياباني است كه در قديم به نام سوم اسفند معروف بود؛ نبش همين خيابان، ساختماني بود با چند اتاق، آنجا را گرفت و شروع به فعاليت كرد.
اول مجلهاي به نام «بهائيگري» چاپ كرد. وقتي اين مجله را چاپ كرد، عدهاي از متدينين بازار خوششان آمد كه اقلاً يك نفر پيدا شد كه بهائيها را بكوبد و به آنها حمله كند، چون آن موقع اگر كسي ميخواست از اين حرفها بزند، برايش دردسر درست ميكردند.
در اين مجله كسروي شروع كرد حمله به بهائيها كه دينشان غلط است، خرافي هستند، يك دين جعلي است و ... خوب! بين يك عده بازاري و روحاني جا باز كرد.
اين مجله خوب كه جا افتاد، بعد از مدتي مجلهاي چاپ كرد به نام «صوفيگري». بعد اين مجله هم طرفداراني بين مردم پيدا كرد زيرا مردم دوست داشتند اين صوفيگريها و درويشبازيها جمع شود.
احمد کسروی
در اين مجله هم به عقايد و مناسك صوفيها به شدت حمله ميكرد. اين دو مجله كه خوب در اذهان مردم جا افتاد، يك دفعه كسروي مجلهاي چاپ كرد به نام «شيعهگري». اين سه مجله را كه ميگويم، الان هست و اسناد آن موجود است. اين مجله «شيعهگري» كسروي، به دست آقاي نواب ميافتد.
آن موقعي كه ما در زندان بوديم، با شهيد نواب، غذاي زندان را نميخورديم؛ بچهها از بيرون وسايل غذا را ميآوردند و خودمان غذا درست مي كرديم.
يك روز گوشه حياط نشسته بوديم و داشتيم به همراه شهيد نواب براي غذا برنج پاك ميكرديم. به مرحوم نواب گفتم: «آقا، ميخواهم چند چيز را از شما بپرسم، اجازه ميدهيد؟» گفت: «هرچه سؤال دلت ميخواهد بپرس.» اول چيزي كه سؤال كردم، همين بود كه شما اول كسي بوديد كه كسروي را زديد، دوست دارم اين ماجرا را برايم تعريف كنيد.
مرحوم نواب گفت كه من آن مجله «شيعهگري» كسروي را خدمت آيتاللهالعظمي حاج آقا حسين قمي بزرگ كه در زمان خود از مراجع بزرگ نجف بودند، دادم و گفتم: «حاج آقا! اگر كسي به اين گفتهها اعتقاد و باور داشته باشد، حكم آن چيست؟» حاجآقا گفت: «يك هفته به من وقت بده.»
حاجآقا مجله را برد و بعد از يك هفته داد به من و گفت: «هركس اعتقادش بر اين مطالب باشد و با آگاهي نوشته باشد، حكم قتلش بر هر فرد مسلماني واجب است.»
من اين را كه از حاج آقا شنيدم، بلند شدم و يكسره آمدم منزل آيتالله كاشاني. آنجا خودم را به آقاي كاشاني رساندم و گفتم كه يك چنين جرياني است و من خود آمادهام. تكليفم اين است كه بروم و آن (كسروي) را بزنم. آقاي كاشاني به من گفت: «فرزندم، حالا صبر كن، دست نگه دار.» حالا مرحوم آيتالله كاشاني چه حسابي ميكرد، نمی دانم.

شهید نواب در کنار آیتالله کاشانی
نواب گفت كه بيرون آمدم و گفتم: «خدايا كمكم كن.» به چند نفر ديگر از علما هم سر زدم. سراغ يكي ازعلما كه در خيابان ظهيرالدوله (ظهيرالاسلام فعلي) نرسيده به ميدان بهارستان، مسجدي داشت، به نام آقاي طالقاني (نه مرحوم آيتالله سيد محمود طالقاني) رفتم. وقتي مسايل و قضايا را گفتم به ايشان، گفت: «چه كمكي از دست من بر ميآيد كه به شما بكنم؟» گفتم: «من هيچ چيز از شما نميخواهم. فقط يك اسلحه براي من فراهم كن.» گفت: «من يك نفر را پيدا ميكنم كه اين اسلحه را به تو بدهد، اما به مادرت فاطمه زهرا(س) ما را ديدي، نديدي!» گفتم: «باشد.»
اسلحه را گرفتم و بستم كمرم و رفتم طرف دفتر مجله كسروي. از پلهها بالا رفتم. ديدم كسروي آنجا نشسته است و براي تعدادي از جوانان دارد سخنراني ميكند. سلام كردم و نشستم. سخنرانياش كه تمام شد، كسروي گفت: «سيد، با من كار داري؟» گفتم: «بله» رفتيم در يك اتاقي و نشستيم.
گفتم كه يك چنين مطالبي در مجله شما چاپ شده است. گفت: بله، همينطور هم هست؛ اين مفاتيح هرچه درش نوشته شده است، درست نيست و اينكه پيامبر و اهل بيت (نعوذبالله) مال 1400 سال پيش هستند؛ حرفهايشان براي آن روز خوب بود نه الان كه عصر اتم و برق، پيشرفت و... است. با همديگر مقداري صحبت كرديم.
آخر سر به من گفت: «ببين سيد! اگر وضعت از نظر اقتصادي و مالي خراب است، اگر هم بيكاري، من كار برايت درست ميكنم، چه ميخواهي؟»
گفتم: «اينهايي كه گفتي هيچ كدامش به درد من نميخورد.»
گفت: «خب، پس يك چيز ديگه به تو بگويم؛ بيا نزديك.»
من را برد سر يك كمد. در كشو را باز كرد و گفت: «به جدت، دفعه ديگر بيايي مزاحم من بشوي، با اين جوابت را ميدهم.»
ديدم يك هفتتير در آن كشو است. خنديدم. به من گفت: «چرا ميخندي؟» گفتم: «من هم اتفاقاً آمدم همين را به تو بگويم. امروز چهارشنبه است، فردا پنجشنبه است، جمعه هم هيچ، شنبه صبح توي روزنامه اطلاعات و كيهان مينويسي كه من سيد احمد كسروي غلط كردم آن حرفها را در آن مجله (شيعهگري) نوشتم. اگر نوشتي و آن را پخش كردي كه هيچ؛ اگر نه، سروكارت با هماني است كه در آن كشو است... خداحافظ شما.»
از پلهها آمدم پائين و رفتم.
شنبه روزنامهها را گرفتم، ديدم هيچي در آنها نيست. قبل از آن، منزلش را شناسايي كرده بودم. (نزديكيهاي ميدان حر فعلي كوچه خورشيد بود.) روز يكشنبه يا دوشنبه، تك و تنها رفتم كه در خانهاش را بزنم، ديدم در را باز كرده، دارد از خانه بيرون ميآيد. تا من را ديد، دستش را برد براي اسلحه؛ من هم اسلحه را از كمرم درآوردم و سه تير به طرفش شليك كردم كه افتاد.
صداي تير كه بلند شد، مردم ريختند بيرون. (آن موقعها كسي باور نميكرد طلبه اسلحه به دست بگيرد. اگر يك فشنگ ازت ميگرفتند پوست سرت را ميكندند.)
مردم ميگفتند بگيريدش. (فكر ميكردند كس ديگري زده است.) گفتم: «كي را بگيرند؟ من او را زدم.» مردم باور نميكردند. كسروي را بردند. چند پاسبان هم من را به پاسگاهي در ميدان توپخانه بردند و من هم چند وقتي آنجا زنداني بودم.
علماي نجفنامه زدند به تهران، تلگراف زدند. حتي خود آيتالله كاشاني اعلاميه پخش كردند در بين مردم و تهديد كردند كه اگر يك مو از سر اين سيد (نواب) كم شود، دست به اقدامات جدي و اساسي خواهيم زد.
مردم و علما دستگاه را بيچاره كردند. آنقدر كه اعتراض و داد و فرياد زدند، دستگاه مجبور شد اعلام كند: «سند بياوريد تا نواب را موقتاً آزاد كنيم تا محاكمهشان شروع شود.»
به جدم فاطمه زهرا(س) مردم دو تا گوني سند كولشان كرده بودند عوض يك سند! براي آزادي بنده و سرانجام مردم از زندان شهرباني ما را با سلام و صلوات گذاشتند روي كولشان و با شعارهاي الله اكبر، زندهباد اسلام، زنده باد قرآن، در كوچه، بازار و خيابان نقل و شيريني پخش كردند، گاو و گوسفند سر بريدند. كسروي را هم بردند بيمارستان، چند وقت بيمارستان بود و نمرد. بعد دوباره برگشتم نجف، علماي نجف هم بسيار استقبال گرم و خوبي از ما كردند.
بعد از این ماجرا، عدهاي كه بعدها به جمعیت «فدائيان اسلام» مشهور شدند، دور و برما جمع شدند.
......
وقتی مواجهه نواب و کسروی در اردیبهشت 1324 نتیجه نداد و نواب به زندان افتاد، موضوع لزوم از میان برداشتن کسروی مطرح شد. عده زیادی به این فکر افتادند، ولی فدائیان اسلام در این میان آمادگی و برنامه مناسبتری برای اقدام داشتند. در این بین، احمد کسروی هم خود بر تحریک مخالفانش میافزود.
او در مراسم جشن کتابسوزان با صراحت به سوزاندن قرآن اذعان و حتی به آن افتخار کرد و گفت: «چون دیدیم سرچشمه گمراهیها کتاب است، این است که داستان کتاب سوزان پیش آمدهاست. جشن کتابسوزان در یکم دیماه است و یک دسته سوزاندن مفاتیحالجنان و جامعالدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته و هوچیگری راه انداختهاند. قرآن هم هر زمان که دستاویز بدآموزان و گمراهکنندگان گردید، باید از هر راهی قرآن را از دست آنان گرفت. گرچه نابود گردانیدن آن باشد»
(احمد کسروی دادگاه- ص13 شرکت سهامی چاپاک)
در آن زمان، براساس شکایات فراوان مردم علیه کسروی، دادگستری تهران، وی را محاکمه میکرد.
یک روز که او عازم جلسه دادگاه بود، فدائیان اسلام براساس طرح قبلی دست به کار شدند.
از میان داوطلبان شرکت در قتل وی، سیدحسین امامی، سیدعلیمحمد امامی، مظفری، قوام، علی فدایی، الماسیان، رضا گنجبخش، صادقی، مداح، علیحسین لشکری، حسن لشکری (دو برادر ارتشی) برای شرکت در عملیات انتخاب شدند.

از راست: شهید سید عبدالحسین واحدی، شهید سید مجتبی نواب صفوی و سید شهید حسین امامی
روز بیستم اسفند 1324 کسروی و ده همراهش به کاخ دادگستری تهران وارد شدند که دو نفر از اعضای فدائیان اسلام (سید حسین امانی و سید علیمحمد امامی) به وی حمله کرده و با ضربات متعدد چاقو، او را از پای درآوردند
امامي وقتي كه از دادگاه بيرون آمد در حالي كه كارد خونآلودي در دست داشت فرياد الله اكبر سر داد و گفت: «من كسروي را كشتم. همان كسي كه قرآن ميسوزاند.»
این موضوع تأثیر زیادی در روحیه دیگران داشت، به گونهای که مطبوعات روز بعد نوشتند: «فدائیان اسلام ده روز پس از صدور اعلامیه «دین و انتقام»، کسروی را با افتخار از پای درآوردند.»
ضاربان کسروی بازداشت شدند و این موضوع بازتاب زیادی در جامعه داشت. اکثر علما و مراجع با صدور بیانیه یا ارسال نامه به دربار یا فراهم کردن تجمع مردمی، خواستار آزادی زندانیان شدند.
آیتالله العظمی حسین قمی (از مراجع بزرگ شیعه) از نجف به نخست وزیر (احمد قوام) تلگراف زد و خواستار آزادی سریع ضاربین شد.
ایشان حتی از قتل کسروی دفاع هم کرد و گفت: «عمل آنان مانند نماز، از ضروریات بوده و احتیاجی به فتوا نداشته؛ زیرا هر کسی به پیغمبر(ص) و ائمه(ع) جسارت و هتاکی کند، قتلش واجب و خونش هدر است.»
چند روز بعد، دادگاه تجدید نظر نظامی، تحت فشار علما و افکار عمومی، حکم به برائت فدائیان اسلام داد و سید حسین امامی و سید علیمحمد امامی را آزاد کرد.
شهید سید حسین امامی
چهار سال بعد حسین امامی، عبدالحسین هژیر (وزیر وقت دربار) را در مسجد سپهسالار در ۱۳ آبان ۱۳۲۸ به قتل رساند و خود نیز چهار روز بعد اعدام شد.
* کارنامه سیاه هژیر
عبدالحسین هژير، فرزند يكي از كارمندان مشروطه خواه دربار مظفرالدين شاه كه به واسطه انفجار ترقه در كودكي يك چشم خود را از دست داده بود، در دربار پهلوي جزو معتمدان بحساب میآمد و همانطور که گفته شد، روابط حسنهاي با دربار بخصوص با اشرف پهلوي داشت.
اشرف، هژیر را از هر نظر پشتیبانی میکرد و سیاست او را میستود. بعد از سقوط کابینه هژیر در آبان ماه 1327 اشرف برای دهن کجی به مخالفان و مجلس ترتیبی داد که شاه، هژیر را به مقام نیابت رئیس سازمان شاهنشاهی اجتماعی منصوب کند و بعد از آن هم در سال 1328 هژیر را به مقام وزیر دربار شاهنشاهی گمارد چون اشرف میخواست همیشه هژیر بر سر کار باشد. بنا به عقیده اشرف پست وزارت دربار، پست استراحت و تجدید قوا بود که هژیر میتوانست در نخستین فرصت مناسب با پرشی کوتاه از روی آن، دیگر بار بر کرسی نخست وزیری تکیه زند.
به گفته خود اشرف «در خرداد 1327 برادرم، عبدالحسین هژیر را به نخست وزیری منصوب کرد. هژیر یکی از دوستان خوب من بود و باید بگویم که من تاحدی در انتصاب او موثر بودم. او در سمتهای وزیر دارایی و وزیر دربار نیز خدمت کرده بود.»
عبدالحسین هژیر وزیر وقت دربار
حضور در عرصه مطبوعات و روزنامهنگاري، خدمت در وزارت راه و دارايي، وزير مشاور، وزير راه، وزير كشور و وزير دربار از جمله مناصب و فعاليتهايي بود كه وي در طول دوران حيات خود به آن اشتغال داشت.
روابط صميمي و متقابل دربار و هژير سبب شد كه او از سوي نمايندگان مجلس پانزدهم به عنوان نخست وزير انتخاب شود اما نخستوزيرى هژير با مخالفت شديد آيتالله كاشانى و فداييان اسلام روبه رو شد.
آیتالله كاشانى، در مخالفت با هژير، اعلاميه تندى منتشر كرد و بازاريان نيز، به رهبرى «نواب صفوى»، تظاهراتى در برابر ساختمان مجلس به راه انداختند. در مجلس هم اكثريت موافقان او به مخالف تبديل شده بودند.
در اواخر دوره نخستوزيري او روزي جمعيت از منزل آيتالله كاشاني با پاي پياده به سوي مجلس حركت كردند تا اعتراض خود را عنوان كنند. وقتي جمعيت به مجلس رسيد شخصي بنام سيد هاشم حسيني، در حالي كه قرآن در دست داشت جلو مجلس گفت: آمدهايم تا مخالفت خود را نسبت به هژير اعلام كنيم چون او لياقت حكومت بر مسلمين را ندارد.
مخالفتها با دولت هژير در داخل و خارج مجلس بتدريج چنان شد كه او در بن بست قرار گرفت و ناچار، پس از چهار ماه، كناره گيرى كرد اما چند روز بعد به سمت وزير دربار منصوب شد.
فدائيان اسلام كه نسبت به اين انتصاب اعتراض داشتند در دادگاه انقلابي خود او را به مرگ محكوم كردند. هژير، پس از واقعه ترور نافرجام شاه در بهمن 1327 به عضويت مجلس مؤسسانى درآمد كه اختيارات شاه را افزايش داد و در تير 1328، وزير دربار شد.

سخنرانی شهید نواب صفوی در منزل آیت الله کاشانی علیه کابینه هژیر
در جريان تحصن مصدق و يارانش، در اعتراض به شيوه برگزارى انتخابات مجلس شانزدهم كه به تشكيل جبهه ملى انجاميد، هژير از سوى شاه مامور مذاكره با تحصن كنندگان بود.
دخالت دربار و نظاميان در اين انتخابات به حدى بود كه مى رفت مجلسى كاملا مطيع شاه تشكيل شود. هژير نيز، به عنوان وزير دربار، در فرآيند تقلب در انتخابات نقش مهمى داشت.
بنا به نظر مورخان، هژير ميتوانست نقش مهمي را در جهت جلوگيري از ورود نمايندگان مستقل و غير درباري ايفا كند. تهميدات لازم براي تقلب در انتخابات ديده شد بود و حتي سيد حسين امامي عامل ترور هژير و يكي از فداييان اسلام خود نظارهگر تعويض آرا در مسجد سپهسالار بوده و اين امر بر تصميم او به ترور هژير اثر گذارده بود و حتي در برابر با شنيدهها به دنبال انتقال صندوقها به عمارت فرهنگستان (دانشكده معقول و منقول) در ردهبندي حائزين بالاترين آرا در ميان نمايندگان تهران رفته رفته تغييرات محسوس به وجود آمد.
كانديداهاي «جبهه ملي» كه قبل از حركت صندوقها، جزء 8 نفر اول بودند جاي خود را به «وكلاي دولتي» دادند. بنابراين فداييان اسلام تنها راه چاره را در ترور هژير ديد و اين وظيفه به عهده سيد حسين امامي واگذار شد.
* سید حسین امامی؛ اولین شهید فدائیان اسلام
سید حسین امامی قبل از حضور نواب در ایران، به حلقه مبارزان با کسروی پیوسته بود. اما ظاهراً به ارادت به او تظاهر می کرد و در حلقه حامیان او وارد شده بود تا از این طریق بتواند اخبار درون گروهی آنان را به دوستان خود برساند.
شهید سید حسین امامی
پس از نافرجام ماندن ترور کسروی به دست نواب، امامی پیشنهاد داد تا گروه فدائیان اسلام تشکیل شود و مبارزه علیه کسروی به شکل سازماندهی شده، سامان یابد. همه این پیشنهاد را پذیرفتند و نواب را به عنوان رهبر خود انتخاب کردند.
سید حسین امامی در دادگاه کسروی موفق شد با چاقو او را به قتل رسانده و اولین اعدام انقلابی فدائیان اسلام را به ثمر برساند و حالا بعد از چهار سال، عبدالحسین هژیر، مغز متفکر دستگاه پهلوی، در مقابل آرمان های ملی و اسلامی ملت و به خصوص ملی شدن صنعت نفت مقاومت می کرد.
این بار نیز قرعه به نام سیدحسین امامی افتاد تا این جرثومه فساد را از سر راه ترقی کشور بردارد. شهید امامی بارها به مناسبت های گوناگون به هژیر هشدار داده بود که دست از مبارزه با مردم و اعتقادات دینی و منافع ملی آنها بردارد اما هژیر به هیچ یک از این هشدار اعتنا نکرد.
شهید سید حسین امامی
سرانجام در آبان ماه سال 1328 هجری شمسی، شهید امامی موفق شد با شلیک چند گلوله، او را از پا در آورد.
ماجرا از این قرار بود که در روز سوم محرم برابر با 13 آبان 1328 مراسمي عزاداري از سوي دربار در مسجد سپهسالار برگزار شد.
هژير در راهروي مسجد ايستاده بود و به هر مداحي كه ميآمد يك خلعت ميداد. امامي به محض آنكه وارد شد، گردن هژير را گرفت و يك تير به او شليك كرد. مردم از صداي تير وحشت کردند اما گفته شد كه لامپ تركيده است. مردم آرام شدند و دوباره به جاي خود نشستند.
امامي به تصور اينكه كار هژير تمام نشده، يقه او را گرفت و دو تير ديگر به او زد و همانجا كار تمام شد و نعش هژير بر زمین افتاد و سپس او را از در پشت مسجد بيرون بردند.
دوستان امامي قصد خارج كردن او از صحنه را داشتند اما یکی از ماموران، امامي را گرفت و تلاش دوستان امامي براي رهانيدن او از مهلكه بينتيجه ماند.
بعد از دستگيري امامي، وي بلافاصله به اين اقدام اعتراف كرد و گفت چون زنده ماندن هژير را به زيان مملكت ميدانسته، اقدام به ترور او كرده است.
دادگاه نظامى، روز 14 آبان، امامى را به اعدام محكوم كرد و او حتى تجديدنظر هم نخواست و در پايين پرونده خود نوشت: «من آماده كشته شدن بوده و در انتظار شهادتم.»
شهید سید حسین امامی
با قطعی شدن حکم اعدام امامی، گروه فداييان اسلام تلاش خود را مبني بر آزادي او آغاز کرده و تصميم گرفتند تا در شب اجراي حكم به مأموران حمله كرده و امامی را آزاد كنند.
شب هفدهم آبان ماه، فداييان اسلام براي نجات امامي آماده میشدند که جواني روزنامه بدست وارد اتاق شد و گفت: «حكم به تأخير افتاده است.» فداييان اسلام ناچار آن شب متفرق شدند ولي صبح روز بعد فرياد روزنامه فروشها که می گفتند: «اعدام امامي، اعدام امامي» دلها را لرزاند و اشك حسرت را بر گونه ها جاري کرد.
رژيم كه از تصميم فداييان اسلام مبني بر آزادسازي امامي آگاه شده بود، خبر تأخير اجراي حكم را در جرايد منتشر كرد و از غروب شانزدهم آبان ماه خيابانهاي متصل به میدان سپه (توپخانه) را به علت حفاري بست. اما در ساعت 2 نيمه شب پس از قرائت حكم توسط نماينده دادستان اولين شهيد فداييان اسلام با قلبي مطمئن در راه اسلام به شهادت رسيد.
شهید نواب در رثای او گفت: «امامی! ای شهید عزیزما! ای جگر گوشه زهرا! ای قربانی راه خدا! آسوده بیارام و در باغ رضوان خدا، قدم به آسایش بزن... آری! امامی عزیز، اگر نبود دیگر وظایف ما، همچون تو کلام زیبای خدا را بر فراز چوبه دار تلاوت و همچون تو، آخرین نفس خود را با کلمه دلنشین زنده باد اسلام، فریاد می کردیم!»

از راست: شهید سید عبدالحسین واحدی، شهید سید مجتبی نواب صفوی و شهید سید حسین امامی
پيكر اولین شهید فدائیان اسلام پيش از سحرگاه، توسط عمال رژيم در امامزاده حسن به خاك سپرده شد اما صبح روز بعد با تلاش بسيار، فداييان اسلام پيكر او را به « ابن بابويه» انتقال داده و پس از برگزاري مراسم مذهبي به سوگ عزيزشان نشستند.
شهيد سید مجتبی نواب صفوي
پس از بازداشت شهيد سید مجتبی نواب صفوي رهبر جمعیت فدائیان اسلام، بلافاصله دستور تفتيش از خانه و صورت برداري از مايملك و موجودي خانه اش از طرف فرماندار نظامي تهران صادر شده و به مرحله اجرا در آمد.
آن چه مي خوانيد صورت جلسه تنظيم شده است كه در پرونده ايشان به دست آمده.
شهید سید مجتبی نواب صفوی
صورتجلسه
بفرموده، اينجانب ستوان دوم شهنام نماينده دادستاني فرمانداري نظامي باتفاق مأمور ويژه اميريوسفي، اثاثيه منزل سيد مجتبي نواب صفوي را واقع در خيابان خراسان به شرح زير صورتبرداري نموديم:
*اطاق شماره1
زيلوي نخي 2 تخته، ساعت كوچك روميزي شكسته بدون عقربه، چراغ كلمن بدون شيشه، سيني روحي، قابهاي چند از قرآن مجيد، شلوار گاباردين مردانه، رولباسي چلوار، كت و پيجامه مستعمل، آجيل خوري كوچك ورشوييي، جانماز كهنه ترمه، منبع كوچك آهن سفيدآب، از هر يك، يك عدد و چنگال روحي 3 عدد.
*اطاق شماره2
پيراهن مستعمل چرك 3 عدد، زيرپيراهني مستعمل چرك 2 عدد، زيرشلواري مستعمل چرك، زيرشلوار مستعمل كوتاه، پيراهن كش كهنه، حوله مستعمل بزرگ و كوچك، كلاه گوشي مستعمل، برس شكسته لباس، عينك طلقي شكسته، چمدان تختهاي، كت مستعمل، كمربند چرمي مستعمل از هر يك، يك عدد.
*اطاق شماره3
منبر چوبي كوچك شكسته، پرچم مستعمل كوچك ابوالفضل، پنجه علم، تشك كوچك كهنه مخصوص منبر، روپوش سياه كهنه روي منبر، زيلوي نخي، چادر رختخواب مستعمل، لحاف كوچك، لحاف بزرگ نو، يك تكه پتوي كازروني، بالشتك كوچك، ندربان 6 پله، رولباسي چلوار گلدار، چراغ نفتي دريايي، پتوي پشمي چهارخانه، پتوي پشمي سبز، لحاف مستعمل بچه، تخت چوبي، تشك تخت، بالش بچه، يك تكه پتو، يخدان مخمل قرمز، پيراهن صورتي زنانه، پيراهن مشكي مردانه، پيراهن سورمه اي گلدار زنانه، شنل قرمز رنگ بچه، بقچه محتوي لباس بچه شيرخوار، چادر صورتي زنانه، روبالش صورتي، سوزني بقچه، حوله كوچك، بقچه سوزن نخ، لنگ مستعمل، لگنچه مسي و كيسه حمام، روغن دان كوچك روحي، حوله بزرگ سفيد، جانماز كوچك، كمدكوچك بدون آيينه، قيچي خياطي، كمربند چرمي، جعبه توالت قرمز، آيينه كوچك، آفتابه مسي، دستمال بزرگ پاره، چوب رختي، برس لباس، ليوان آبخوري بلوري كوچك، چراغ گردسوز بدون لوله، كاسه مسي، سيني زيرسماور كوچك، قوري روحي، زيرسيگاري بلوري، چكش، درب قابلمه روحي، از هريك، يك عدد و تشك راه راه 2عدد، بالش 2 عدد، پرده سفيد چلوار 4 عدد، رولباسي سفيدچلوار 2عدد، حصير مستعمل كوچك5 عدد، بالش 2عدد، لحاف مستعمل كوچك 2عدد، تشك بچه 2عدد، پارچه قهوه اي رنگ 2.5 متر، مانتوي كوچك بچه 3عدد، كهنه بچه 8 تكه، قوطي حلبي كوك 5 عدد، كوزه آب 2عدد، تكه پارچه سفيدپاره 5 تكه، چراغ گردسوز دو فتيله 2 عدد و سبد حصيري 2 عدد.
*اطاق شماره4
يخدان، قوطي حلب گلدار، قيچي كوچك اصلاح، مانتوي مستعمل بچه، پيراهن مشكي مستعمل زنانه، دامن سبز رنگ بچه، پيراهن بلند مستعمل، پيراهن كش مستعمل، حوله كوچك مستعمل، بلوز سبزرنگ نازك زنانه، كت مستعمل زنانه، پيراهن مشكي مستعمل، كت سبز رنگ بچگانه، بقچه محتواي چند تكه پارچه مستعمل، كمد كوچك، چنگال كوچك، كمربندي نايلون مشكي زنانه، آجيل خوري ورشو كوچك، شكر پاش بلوري، ظرف كرم خالي، پيت حلبي با يك كيلو برنج، زيلوي مستعمل، چمدان خالي حلبي، آيينه كوچك حلبي، لحاف مستعمل بچگانه، پتوي پشمي مستعمل، كيف زنانه نايلون مشكي، چمدان كهنه، چادر زنانه صورتي رنگ، دامن قرمز گلدار بچگانه، بلوز بافتني بچگانه سبز رنگ، بقچه قرمز با آستر، پيراهن كش سفيد مردانه، بقچه چلوار، چادر نماز كمري مستعمل از هر يك، يك عدد و حوله بزرگ 2 عدد، شلواركش كهنه 2 عدد، كتاب مختلف ديني 18 جلد، گيره برنجي استكان 6 عدد، حصير كهنه 4 تكه، شال سبز 2 عدد، پارچه سورمه اي رنگ 2 تكه و شنل كهنه بچه 2 عدد.
*اطاق شماره5
جارختي كوچك دوقلابه، زيلو مستعمل، بقچه كهنه، چادر شب چهارخانه مستعمل، تشك بزرگ مستعمل، پرده قرمز مستعمل، يك تكه از پتوي سبز رنگ، بالش كوچك، تشكچه بچه با لحاف، پتوي كهنه پاره، لحاف كوچك پاره، لحاف بزرگ مستعمل، روميزي نايلون پاره، قندان ورشو بدون درب، آيينه كوچك، قوري چيني شكسته، بشقاب روحي، الكل دان از هر يك، يك عدد و حصير 2 تخته، پرده سفيد مستعمل 2 عدد. آشپزخانه: چراغ گردسوز بدون لوله، پارچ مسي، ساطور سبزي خوردكني، كلنگ سيني مسي گرد، كفگير مسي، بشقاب روحي، ملاقه، سيني مسي كوچك گرد، چنگال كوچك شكسته، چاقوي شكسته، قاشق كوچك ظرف برنجي زيرسماور از هر يك، يك عدد و سماور آبداده ورشو 3 عدد، قاشق بزرگ 3 عدد و كاسه روحي 4 عدد، سيني روحي كوچك 3 عدد، چراغ 3 فتيله خوراك پزي 2 عدد و قابلمه كوچك، قابلمه بزرگ بدون درب، منقل حلبي كوچك، بشقاب سبزيخوري سبز رنگ و گوشتكوب از هر يك، يك عدد.
سید عبدالحسین واحدی
سید عبدالحسین واحدی نفر دوم فدائیان اسلام پس از نواب بود که آشنایی آنها با هم، به ماجراهای پس از ترور ناکام کسروی توسط نواب و در نجف میرسید.
او در سال 1308 در شهر کرمانشاه و شهرستان سنقر متولد شد. علوم مقدماتی را نزد پدرش آموخت و سپس برای تکمیل تحصیلات، ابتدا به قم و سپس به نجف عزیمت کرد.
شهید سید عبدالحسین واحدی
وقتی نواب تصمیم گرفت به ایران برگردد، شهید واحدی نیز همراه او شد و ادامه درس خود را در قم پیگیری کرد.
او از جو منجمد و بی روح حوزه علمیه قم به شدت عذاب می کشید و نمی توانست سکوت و بی تفاوتی علما و طلاب را در برابر جریانات سیاسی روز کشور و جهان تحمل کند چون معتقد بود حوزه های علمیه، وارثان حقیقی پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) و موظف به قیام علیه ظلم و تفرعن هستند. برای همین بود که با شجاعتی حیرت انگیز به ایراد سخنرانی در میان طلاب می پرداخت و با صراحتی شگفت، جنایات رژیم را افشا می کرد و وظایف مردم را یادآور می شد و آنان را از تحمل ذلت و همراهی با ستم و ظلم رژیم برحذر می داشت.
واحدی در جستجوی راهی عملی برای مبارزه علنی با رژیم سفاک پهلوی بود که این موقیعت را شاه برای او فراهم کرد.
محمدرضا پهلوی که از سفر امریکا برگشت، تصمیم گرفت جنازه پدرش رضا شاه را که مظهر ضدیت با اسلام و دین بود، به قم ببرد و پس از طواف در حرم مطهر حضرت معصومه(س)، علما و مراجع را وادار کند تا بر جنازه او نماز بخوانند و با این عمل، در پی کسب وجاهت برای پدر سفاک و لامذهب خود بود.

شهید واحدی فرصت را مغتنم شمرد و مبارزه علنی علیه رژیم را آغاز کرد. او به برخی طلاب و علما هشدار داد که در این مراسم شرکت نکنند و آنقدر تلاش کرد که روحانیون در این مراسم شرکت نکردند و کسی هم بر جنازه رضا شاه نماز نخواند.
***
با
اعدام انقلابی عبدالحسین هژیر وزیر وقت دربار توسط شهید سید حسین امامی در 13 آبان 1328، مبارزات آیت الله کاشانی و جبهه ملی علیه شرکت نفت انگلیس به اوج خود رسید و شهید واحدی احساس کرد که حضور او در تهران، ثمربخش تر خواهد بود، از این رو از قم به تهران آمد و در کنار شهید نواب صفوی و سایر فدائیان اسلام، به مبارزه پرداخت.
اعتماد و اعتقاد نواب به واحدی چنان بود که در کارها و تصمیمات بزرگ، همیشه با او مشورت می کرد و حتی هنگام مصاحبه با خبرنگارهای خارجی و داخلی، از استعداد و اندیشه های واحدی بهره می برد و گاهی به دیگران می گفت که پاسخ سئوالاتشان را از او بگیرند.
شهید عبدالحسین واحدی مردی خوش چهره و خوش سخن و نترس بود و در اغلب گردهمایی های فدائیان اسلام، این او بود که سخنرانی می کرد و هنگامی هم که نواب در زندان بود، تظاهرات به راه می انداخت و مردم را تهییج می کرد تا آزادی او را بخواهند.
او در واقع مدیر برنامه های فدائیان اسلام محسوب می شد و گروه های مختلفی، از جمله گروه تحقیق و بررسی اخبار را راه اندازی کرده و گروهی به نام مأمورین انتظامات را تشکیل داده بود. این گروه لباس های یکرنگ و بازوبند سبزرنگی داشتند که روی آن شعار لا اله الا الله نوشته شده بود و کلاه های پوستی بر سر می گذاشتند.
روز یازدهم اسفند ماه 1329، فدائیان اسلام گردهمایی سرنوشت ساز خود را اعلام و از مردم، ارتش، ژاندارمری و شهربانی برای شرکت در این گردهمایی دعوت کردند.
شهید عبدالحسین واحدی، در جلوی مسجد شاه، بیش از دو ساعت سخنرانی کرد و جنایت ها و خیانت های خاندان پهلوی را در ظرف سی سال حکومتشان برشمرد و دولت های انگلستان، شوروی و آمریکا را به خاطر مداخله در امور داخلی ایران محکوم کرد.
او فریاد می زد که نفت ایران متعلق به ملت ایران است و هیچ بیگانه ای حق تصرف در آن را ندارد. و اعلام کرد که نمایندگان مجلس شورای ملی، مسند نمایندگی را غصب کرده اند و نماینده حقیقی مردم ایران نیستند، دولت رزم آرا غاصب و فرمایشی است و آگاهی به احکام اسلام ندارد و قادر نیست قوانین الهی را به اجرا درآورد و نیازهای حقیقی مردم را برآورده سازد.
اما اوج سخنرانی واحدی در بخش پایانی بود که با شهامت تمام اعلام کرد که اگر رزم آرا تا سه روز دیگر استعفا ندهد، فدائیان اسلام، او را از صحنه روزگار محو خواهند کرد.

شهید سید عبدالحسین واحدی در کنار شهید خلیل طهماسبی (نفر وسط)
این گردهمایی عظیم و سخنرانی شدیداللحن واحدی، مانند بمب در تهران صدا کرد و حالا دیگر همه منتظر دگرگونی های اساسی بودند. برخی احتمال می دادند که رزم آرا استعفا بدهد، اما هیچ کس نمی دانست که روزگار، آبستن چه حوادث عظیمی بود. حوادثی که تاریخ معاصر ایران را به کلی دگرگون کرد و فصل جدیدی را در روند مبارزاتی آن گشود.
***
در سال 1334 و در زمان نخست وزیری حسین علاء، پیمانی منطقه ای در خاورمیانه، به نام پیمان بغداد منعقد شد که بعدها پیمان نظامی – اقتصادی «سنتو» نام گرفت.
فدائیان اسلام و شخص شهید نواب به این نتیجه رسیدند که با امضای این پیمان، منافع امت اسلام و کشورهای اسلامی به مخاطره می افتد، از همین رو تصمیم گرفتند حسین علاء را که قرار بود از سوی ایران در این اجلاس شرکت کند، ترور کنند.
در آبان همان سال، مصطفی کاشانی، فرزند آیت الله کاشانی که نماینده مجلس بود، درگذشت و دولت طی اعلامیه ای رسمی، در مسجد شاه، مجلس ختمی را برگزار کرد که حسن علاء هم قرار بود در این مجلس شرکت کند.
شهید نواب به مظفر علی ذوالقدر مأموریت داد او را به قتل برساند. ذوالقدر در مسجد شاه، او را هدف گلوله قرار داد، اما نخست وزیر، از این واقعه جان به در بُرد و ذوالقدر نیز دستگیر شد.
از راست: شهید سید عبدالحسین واحدی، شهید سید مجتبی نواب صفوی و شهید سید حسین امامی
در پی این واقعه، عبدالحسین واحدی به منظور تکمیل مأموریت ذوالقدر به اهواز رفت، اما در آنجا شناسایی، دستگیر و به تهران اعزام شد.
محمدمهدی عبدخدایی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام در این باره میگوید:
«متعاقب آن روزي که ما از مرحوم سيد عبدالحسين واحدي جدا شديم، او ميرود قم. در قم مراجعه ميکند به حبيبالله ترکمني که از فدائيان اسلام بوده، پولي از او به عنوان قرض يا هديه ميگيرد. با اسدالله خطيبي نامي سوار ميشوند ميروند اهواز. چون در اهواز جايي نداشتند، ميروند مسافرخانه و شب در آنجا ميمانند. شبانه، مسافرخانهچي به شهرباني اطلاع ميدهد. صبح مأمورين شهرباني ميريزند سيد عبدالحسين واحدي و اسدالله خطيبي را دستگير ميکنند. مرحوم سيد عبدالحسين واحدي به بهانه قضاي حاجت ميرود دستشويي و اسلحهاش را مياندازد توي دستشويي. اين اسلحه همان کلتي است که من از خانه مادر نواب صفوي آورده بودم.
اينها دستگير شدند و به تهران فرستادندشان. سليماني به من گفت: سيد عبدالحسين واحدي سالم وارد تهران شده و او را پيش بختيار فرستادند. در حالي که آن شب توي روزنامه خوانده بود که سيد عبدالحسين واحدي، که در جاده کرج در حال فرار بود، با شليک مأمورين کشته ميشود.»
ماجرای از این قرار بده که در تهران، شهید واحدی را به دفتر بختیار رییس شهربانی کشور می برند.
در این دیدار و در خلال بحث، بختیار دشنام رکیکی به واحدی می دهد که در مقابل این توهین، واحدی به او میگوید «مادر من حضرت زهراست» و صندلی را به سمت بختیار پرتاب میکند. بختیار نیز با کلت کمری که متعلق به سپهبد آزموده بود واحدی را به شهاد