به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی دفاع پرس، در دوران دفاع مقدس، در رادیو خبری از دوربین نبود تا همه آنچه میگذشت را در خطوط مقدم جبهه به مردم نشان بدهد، اما قدرت وصفناپذیری که گزارشگران رادیو برای توصیف لحظهها از خودشان نشان دادند باعث شد ارتباط محکمی میان جبهه و پشت جبهه برقرار شود؛ بصورتی که مردم از همه آنچه در جبهه میگذشت با خبر میشدند و رزمندگان نیز از طریق همین رسانه دلگرم میبودند.
اما در این بین بودند کسانی که در رادیو نه در کسوت گوینده و گزارشگر بلکه به عنوان راننده مشغول به خدمت بوده و در این راه نیز زحمات بسیاری را متحمل شدهاند. "عزیزالله فیضی" از همان رانندگان قدیمی رادیو است که چندین بار مسیر تهران را به سمت مناطق عملیاتی جنوب طی کرده است.
وی متولد سال 1340 است که از سال 1360 وارد سازمان صدا و سیما شده و تا سال 92 مشغول به خدمت بوده است. در این راستا به گفتگویی تفصیلی با ایشان نشستیم.
**از کی وارد سازمان شدید؟
همزمان با شروع جنگ تحمیلی بود که وارد سازمان صدا و سیما شدم. ابتدا در شرکت نفت مشغول به خدمت بودم، اما شرایط زمانی طوری بود که وارد این حوزه شدم.
آن موقع رسالت رادیو ایجاب می کرد که در کنار پشتیبانی از مناطق جنگی، اخبار را به گوش مردم برسانیم و هم به بچههایی که در جبهه بودند روحیه دهیم. به همین دلیل گروههای رادیویی مرتب و به نوبت به مناطق اعزام شده و در خصوص جبهه وشرایط جنگی برنامه سازی می کردند. علاوه بر این قلباً و از روی وظیفه دوست داشتم در جبهه حضور داشته باشم.
** برنامه ریزی خاصی برای اعزام به منطقه وجود داشت؟
معمولاً دو نفری به جبهه اعزام می شدیم. یک راننده و یک گزارشگر. گاهاً گروههای برنامه ساز هم می رفتند. البته این از زمانی معمول شد که بچه های رادیو جنگ در جنوب مستقر شدند.
ابتدا در سازمان کمبود نیرو بود. اما روحیه بچهها طوری بود که نمی گذاشتند این کمبود احساس شود. اگر جایی نیرو کم بود، بچه ها به صورت داوطلب می رفتند و نمی گذاشتند خلاء در کار محسوس باشد.
** تولید برنامه چقدر در روحیه بچه های رزمنده اثر داشت؟
در پاسخ به این سوال که برنامه ها و حضور ما چه تاثیری در روحیه رزمندگان داشت باید پرسید که رزمندها چه تاثیری در روحیه بچه های رادیویی داشتند. وقتی به منطقه اعزام می شدیم از آنها روحیه می گرفتیم.
خصوصاً اوایل که سلاح و جنگ ندیده بودیم می خواستیم اعزام شویم ابتدا تشویش داشتیم اما وارد منطقه که میشدیم از آنها روحیه می گرفتیم.
خانه، زن، بچه و همه چیز را فراموش می کردیم. انگار در دنیای دیگری بودیم. رزمندگان با دیدن ما خوشحال می شدند و گزارشگران رادیو خبر سلامتی آنها را از طریق رادیو به گوش خانوادهها می رساندند.
فضای عارفانه و همدلی موجود بود، طوری که نمی خواستیم برگردیم. دوست داشتیم در منطقه بمانیم.
** تجهیزات رادیو در آن زمان چگونه بود؟
اوائل با جیپ آهو به منطقه اعزام می شدیم. بعد پاترول آمد که از نظر استقامت و محکم بودن بسیار خوب جواب داد. چون شاسی بلند بود و راحت عبور و مرور می کرد. الان هم گاهاً از همان پاترول ها در سازمان استفاده می شود.
نکته مهم تر اینکه بچه ها هم در نگهداری ماشین تلاش می کردند. در همین باب بگویم که در عملیات والفجر 5 در منطقه ای بین دهلران و مهران درشب عملیات با بچههای تیپ تا جایی که به آن نقطه رهایی اطلاق میشود، رفتیم. جایی که ماشینها نیروها را پیاده می کنند تا رزمنده ها پیاده به خط مقدم بروند.
وقتی رسیدیم فرمانده گفت شما نمی توانید با ما همراه شوید باید برگردید. اما گزارشگر اصرار کرد، تا جایی که می گفت، حتی تو هم با من باید بیایی.
گفتم: من نمی توانم بیایم. باید از ماشین نگهداری کنم. اول اینکه بیت المال است و ثانیاً به آن احتیاج داریم. فرمانده هم حق را به من داد. یعنی تا جایی که ممکن بود از تجهیزات مواظبت می کردیم.
** یکی از خاطراتی که از آن دوران به یاد شما مانده، کدام است؟
خاطراتی که از جبهه را دارم هیچ وقت فراموش نمی کنم. شهید اکبر سعیدی، طبعی که در منطقه حاج عمران مجروح شد، راد، براری، توکلی و ... همه از دوستانی بودند که روزگاری با هم در منطقه زندگی کردیم. با سنجری به منطقه سردشت رفتیم. همه آن روزها را خوب به یاد داریم.
با شروع عملیات، مارش زده می شد که در همین حین بچهها گزارش می گرفتند و آنها را در آرشیو نگهداری می کردند و پس از برگشت آنها را در اختیار بچههای برنامه ساز قرار می دادند.
در عملیات کرکوک با آقای سنجری یک هفتهای را میهمان شهید شاطری در پادگان شهید بروجردی بودیم. بچهها به صورت زمینی به عملیات کرکوک اعزام شده بودند که پس از بازگشت آقای سنجری گزارشی از نحوه انجام عملیات، اتفاقات مربوطه و کارهای انجام شده تهیه کرد و به تهران آورد تا بچه های برنامه ساز از آن استفاده کنند.
یک بار هم با آقای سنجری به سمت سردشت حرکت می کردیم. راه را بلد نبودیم و در پیرانشهر از کسی پرسیدیم که کدام راه به سردشت می رود. راه را نشان داد و ما حرکت کردیم. وارد منطقهای به نام میرآباد شدیم. محله را گشتیم. بنزین هم زدیم. اما متوجه نگاه خاص مردم شدیم. خیلی عادی گذشتیم و به طرف سردشت حرکت کردیم. خدا رحمت کند سردار شاطری را. وقتی ما را دید با تعجب بلند شد و پرسید چطور آمدید؟
گفتیم: از میرآباد. پرسید: اشتباه می کنید؟ گفتم: " نه بابا حتی پمپ بنزین هم داشت، بنزین هم زدیم." گفت: "خدا را شکر کنید، عمرتان به دنیا باقی بوده است. ما تیپ را نمی توانیم از آنجا عبور دهیم چرا که دست کومله و دموکرات است. شما چطوری آمدین"؟
**جنگ تمام شده است، اما...
جنگ هشت ساله سالهاست که تمام شده، اما هستند کسانی که در این روزگار زخمهایی از آن روزگار به تن دارند و در کنار آن هستند کسانی که با بهترین رفیقان روزگار گذراندند و امروز تنها به مرور خاطرات می پردازند.
رادیو، هنوز مثل آن سالها نفس می کشد و امروز تنها صدایی از شهدای آن سالها را به یادگار دارد.
انتهای پیام/