به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، مدت مأموریت ما در طلائیه هر پانزده روز یک بار عوض می شد. سه گروه بودیم که در مجموع هر پانزده روز نوبت یکی از ما می شد. در نوبت دیگری باز مرا مأمور سنگر نوک و کمین کردند.
اعتراض کردم:
– چرا مرا مرتب در سنگر کمین می اندازید؟
– مگر تو بسیجی نیستی؟
– خوب!
– مگر عاشق شهادت نیستی؟
– خوب!
– پس ما تو را می فرستیم که به آرزویت برسی!
– دیگران هم هستند!
– آنها مثل تو از این آرزو ها ندارند!
در این بین درجه سرجوخه به من دادند که دیگر مجبور نباشم یک جا نگهبانی بدهم. هرکس میرسید میپرسید:
– مگر مدرک تو چیست که سرجوخه شدی؟
کارم این بود که شب ها به پست نگهبانی سر می زدم و اوضاع را بررسی می کردم. در هر سنگری نیم الی یک ساعت می ماندم و بعد به سنگر بعدی می رفتم. شب تا صبح کارم همین بود و فقط برای نگهبانی در نوک، باز مرا می فرستادند.
بخشی از خاطرات آزاده ایرانی مجید بنشاخته (سجادیان)