به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سیستان و بلوچستان، محمدرضا پیروج آزاده و جانباز شیمیایی اعصاب و روان است که در سن 17 سالگی با لبیک به امر امام(ره) عازم جبهههای حق علیه باطل شد؛ تا در لشکر 41 ثارالله گردان 409 بهعنوان آرپی جی زن به ایفای نقش بپردازد.
وی با تشریح بخشی از خاطرات دوران اسارت خود این چنین میگوید:
سال 65 در عملیات والفجر 5 به مدت 4 ماه شرکت کردم و در همان سال به درجه جانبازی از نوع شیمیایی نائل آمدم.
در عملیات تک دشمن در منطقه شلمچه 67.4.31 حدود سه هزار نفر بودیم، از برادران ارتشی، سپاه و پشتیبانی و جهاد که من از ناحیه پای راستم ترکش خوردم و به اسارت نیروهای بعثی در آمدم. من در آن زمان 18 سال بیشتر نداشتم.
بعد از اسارت ما را به پشت منطقه جنگی انتقال دادند و همه را به خط کرده و از ما آمار گرفته و فیلمبرداری کردند.
بعد از پایان فیلمبرداری به بصره منتقل شدیم که با بدترین و سختترین شکنجهها آنجا مواجه شدیم، تشنگی و گشنگی هم به جای خودش. خیلی از یاران ما به شهادت رسیدند، امکاناتشان بسیار افتضاح بود.
در بصره نیروهای عراقی به صورت زنجیرهای ایستاده و با باتوم و کابل ما را تا رسیدن به آسایشگاه کتک میزدند.
بعد از چند مدت اسارت در بصره به نهروان منتقل شدیم، در نهروان رزمندگان بسیجی و سپاهی را جدا کردند و به اردوگاه بعقوبه منتقل شدیم.
در آسایشگاههای اردوگاه بعقوبه، جا بسیار کم بود. به حدی که جای خواب هم به درستی نداشتیم.
در دوران اسارت هر کس به شغل و هنر و ذوقی که داشت میپرداخت؛ مثلا برخی از پوکههای دوشکا پلاک درست میکردند.
یک پدر شریفی که برای او احترام خاصی قائل بودم، به همراه پسرش از زابل به منطقه اعزام شده بود. وی با سنگهای موجود در محوطه مهر درست میکرد. کسانی که واردتر بودند از سیم خاردارها درخت و یا سوزن یا درفش درست میکردند و کفشهای پاره را میدوختند.
این پایگاه قبلا پادگان نظامی بود و امکانات نظامی گستردهای در آنجا مهیا بود؛ به طوری که چهار ردیف سیم خاردار بهصورت عمودی در اطرافش کشیده بودند. پشت سیم خاردار هم مینگذاری شده بود و پشت سر آنها نیز پادگان آموزشی نیروهای عراقی به چشم میخورد. یعنی عملا راهی برای فرار وجود نداشت.