خاطرات دفاع مقدس
خاطرات امیران (5)؛

بسیجیانی که 6 ساعته خمپاره‌انداز شدند

در منطقه‌‌ پدافندی سومار بودیم. گروهی از بچه‌های سپاه هم در کنار ما پدافند منطقه را بر عهده داشتند. یک روز از سپاه زنگ زدند و گفتند: برادر پاسداری دنبال شما می‌آید تا به یک مأموریت بروید.
کد خبر: ۲۴۴۹۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴

یک نکته از هزاران (8)؛

ایثارگری رزمندگان تیپ نبی اکرم (ص) در صندوق تعاون

در تیپ‌ نبی اکرم (ص) در تنگه‌ کنش، صندوقی به نام صندوق تعاون درست کرده بودند تا در مواقع ضروری هر کس نیاز داشته باشد، از آن برداشت کند؛ اما هر کس در فکر و خیالش این تصور را داشت که احتمالاً دیگران نیازمندتر باشند، به همین دلیل پول صندوق همیشه دست‌نخورده می‌ماند.
کد خبر: ۲۴۴۹۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴

مرصاد برگ زرین غرب (8)؛

مرصاد و مهمانی رفتن من

پشت تپه‌هایی که در مسیر پادگان به شهر «گواور» بود، پناه گرفتیم که تعدادی از بالگردهای عراقی حمله کردند و چند آمبولانس و جیپ ما را زدند، من آر.پی.جی‌زن بودم. فاصله‌ بالگردها هم کم بود، به اتفاق چند نفر از بچه‌ها شروع کردیم به شلیک کردن تا جلوی پیشروی آن‌ها را بگیریم.
کد خبر: ۲۴۴۹۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴

مرصاد برگ زرین غرب (7)؛

اميدی به زنده ماندن خود نداشتيم/ منتظر بوديم كه به طرف ما شليک شود

ما نیروهای اطلاعاتی به دلیل این‌که مأموریت‌مان شناسایی بود، همیشه مهمّات کمی حمل می‌کردیم؛ یعنی یک خشاب روی اسلحه، دو خشاب یدک و دو نارنجک با خودمان می‌بردیم. آن روز به خاطر وضعیت خاصّ منطقه، من چهار نارنجک با خودم برده بودم، سه تا خشاب خالی شد و نارنجک‌ها را هم به طرف آن‌ها پرتاب کردم.
کد خبر: ۲۴۴۶۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۳

یک نکته از هزاران (7)؛

دیدار در آزادی

همسرم وقتی خبر را می‌شنود، فکر می‌کند من شهید شده‌ام و همکارانم برای آمادگی روحی و روانی به او می‌گویند مجروح شده‌ام و حالت سکته به او دست می‌دهد و یک طرف بدنش فلج می‌شود.
کد خبر: ۲۴۴۶۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۳

یک نکته از هزاران (6)؛

این لباس برای احرام مکه خوب است

«از لحن صدایش فهمیدم که آیت‌الله‌ بهشتی است. هم کلام شدن با ایشان برایم افتخار بود پس وقت را غنیمت شمردم و گفتم آقا یک سؤال شرعی دارم. من چون پرستارم همیشه لباس‌هایم خونی است و تمام لحظات توی خون غلت می‌خورم لباس تعویضی ندارم. مجبورم با همین لباس‌های خونی نماز بخوانم. آیا قبول است؟»
کد خبر: ۲۴۴۵۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۱

مرصاد برگ زرین غرب (6)؛

منافقین همه‌ مجروح‌های بیمارستان را قتل‌عام کردند

ديدم 60 تا 70 نفر از نيروهای تبريز، اروميه و كرمانشاه شهيد شدند، مجروح‌ها را به بيمارستان اسلام‌آبادغرب رسانديم، بيمارستان جا نداشت و تعدادی از آن‌ها که وضع وخيمی داشتند را به كرند انتقال داديم. بعدها که منافقین وارد شهر شدند، همه‌ مجروح‌های بیمارستان را قتل‌عام کردند.
کد خبر: ۲۴۴۵۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۱

خاطرات امیران (3)؛

سرباز عاشق وطن

مدتي از ملاقاتم با محمد می‌گذشت، يک روز كه داشتم به سنگر يكی از دوستانم می‌رفتم، در راه به يكي از دوستان هم خدمتی به نام محمد مرتجی برخوردم؛ از او سراغ محمد را گرفتم، اشک در چشمانش حلقه بست و سرش را پايين انداخت.
کد خبر: ۲۴۴۵۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۱

یک نکته از هزاران (5)؛

وضوی شهادت

فرمانده‌ گردان حمزه از تیپ نبی‌اکرم (ص) نزدم آمد و گفت قمقمه‌ات آب دارد؟ توی راه که داشتیم می‌آمدیم چرتی زدم، نمی‌خواهم بدون وضو شهید شوم.
کد خبر: ۲۴۴۳۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۱

مرصاد برگ زرین غرب (5)؛

حرف امام خمینی (ره) برای ما اتمام حجت بود

حضرت امام خمینی (ره) در زمان پذيرش قطعنامه 598، فرمودند: «جبهه‌ها را خالی نكنيد.» گفته‌ی ايشان برای ما اتمام حجت بود. لذا سپاه هم برنامه‌ريزی خودش را كرده بود و نمی‌خواست دست به يگان‌های اصلی خود بزند، بلكه می‌خواست در قدرت خود همچنان باقی بماند.
کد خبر: ۲۴۴۰۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

یک نکته از هزاران (4)؛

با دیده‌ای اشک‌بار پیکرهایشان را جابجا کردیم

پیکر دو تا از شهدای ما آنجا روی زمین افتاده بودند. گروهبان عراقی به ما گفت: «آن‌ها را بیندازیم داخل ماشین آیفا.» سر و صورتشان گلوله خورده بود. چون گروهبان عراقی خودش به جنازه‌ها نزدیک نشد و در فاصله‌ی 200 متری ایستاد. ما اشک ریزان و گریه‌کنان آن دو شهید بزرگوار را داخل ماشین گذاشتیم...
کد خبر: ۲۴۴۰۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

یک نکته از هزاران (3)؛

اجرای سه ساعت عملیات تأخیری با دو قبضه آرپی‌جی

یک ستون از منافقین را دیدم که تانک‌ها و خودروهای نفربر حامل سلاح جلوی این ستون قرار داشتند، به اطراف نگاه کردم، در آنجا فقط یک سرباز آرپی‌جی زن از واحد ژاندارمری را دیدم، یک آرپی‌‌جی هم ما داشتیم.
کد خبر: ۲۴۳۷۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۸

مرصاد برگ زرین غرب (4)؛

مرصاد يک عمليات استثنايی بود

امام با توجه به تدبير كريمانه و عالمانه‌ی خودشان، قطعنامه‌ی صلح را پذيرفتند. عراق هم که در اين موقعيت می‌خواست ضعف‌های خود را در عمليات‌های قبلی جبران كند، با توجه به تجهيز همه‌ جانبه از جانب كشورهای مختلف، هجوم تجاوزگرانه‌ی سراسری خود را از غرب تا جنوب آغاز كرد.
کد خبر: ۲۴۳۷۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۸

یک نکته از هزاران (2)؛

اخلاص فرمانده

با چند تا از بچه‌ها با هم قرار گذاشتیم، یک توالت صحرایی موقت درست کنیم، هوا سرد و یخبندان بود و زمین به سختی کنده می‌شد، ما هم نوجوان بودیم و تجربه‌ کاری نداشتیم.
کد خبر: ۲۴۳۶۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۵

مرصاد برگ زرین غرب (3)؛

مرصاد و خیال خام دشمنان داخلی و خارجی

پانزده روز مانده بود به عمليات مرصاد؛ كشور نه در وضعيت جنگ بود، نه صلح و همين امر موجب ضعف روحيه‌ رزمندگان اسلام شده بود و دشمنان داخلی كه به خيال خام خود زمينه را مناسب ديده بودند، از پشت جبهه شروع به تضعيف روحيه‌ مردم می‌كردند.
کد خبر: ۲۴۳۶۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۵

یک نکته از هزاران (1)؛

از خدا خجالت می‌کشم

عملیات «مسلم‌بن‌عقیل(ع)» (مطلع‌الفجر) در تنگه‌ی‌ «کورک» زیر آتش شدید دشمن بودیم، مجروح و شهدای زیادی داشتیم. تقریباً محاصره شده بودیم. برادر حاج‌علیانی، فرمانده‌ی تیپ قائم(عج) کرمانشاه به علی سوری گفت: «دعایی کن تا خدا ما را از این شرایط نجات دهد». علی سوری گفت: «من دعا نمی‌کنم».
کد خبر: ۲۴۳۴۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۵

مرصاد، برگ زرین غرب (2)؛

مرصاد و نمایش ایثار و مقاومت رزمندگان غرب کشور

چهار روز از پذيرش قطعنامه 598 از طرف ايران گذشته بود؛ وزير خارجه ايران سرگرم گفت‌‌وگو با دبير كل سازمان ملل درباره‌ی صلح و نحوه‌ی اجرای آتش‌بس بود كه ارتش عراق حمله‌اش را به ايران از جبهه‌ی «كوشک» و «شلمچه» آغاز كرد.
کد خبر: ۲۴۳۴۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۴

مرصاد برگ زرین غرب (1)؛

مرصاد و نمایش ایثار و مقاومت رزمندگان غرب کشور

بعد از پذیرش قطعنامه، عراق به صورت بسیار گسترده وارد مرزهای ما شد و از شمال غرب تا جنوب، نقاط مرزی مجدداً مورد تعرض دشمن قرار گرفت و با ابزار و سلاح‌های جدید و مخرب و شیوه‌ای تازه وارد میدان شد.
کد خبر: ۲۴۳۲۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۳

خاطره رزمنده زنجانی از دوران اسارت؛

با فوت امام انگار هدف‌ها و آرزوهایم از دست رفته بودند

یکی از آزادگان زنجانی گفت: با فوت امام همه چیز را تمام شده می‌دیدم، ساعت‌ها در گوشه‌ای کز می‌کردم و به زانوانم خیره می‌شدم، انگار هدف‌ها و آرزوهایم از دست رفته بودند، امام برای ما رزمنده‌ها حکم سرپرست و مولا را داشت، او را نایب امام زمان (عج) می‌دیدیم.
کد خبر: ۲۴۲۳۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۶

معرفی کتاب؛

خاطرات اسارت یک روحانی آزاده در «خداحافظ آقای رییس»

کد خبر: ۲۴۲۲۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۶

پربیننده ها