به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، کشورهای عرب منطقه به خاطر نفت سرشار خود همیشه یکی از نقش آفرینان در منطقه خاورمیانه و یا به تعبیر صحیح تر منطقه غرب آسیا بوده اند. نقش کشورهای عربی در جنگ تحمیلی نیز هم بزرگ بود و هم در پشت صحنه اتفاق می افتاد. گفتگویی داریم با جناب دکتر حسین صادقی سفیر سابق ایران در عربستان که به تازگی نیز قرار است مجددا راهی ریاض شود، درباره نقش اعراب در جنگ و به خصوص در قطعنامه 598 که در ادمه می آید.
*سوالی که هست این است که رابطه ایران و اعراب همیشه یکی از چالش برانگیزترین مسائل دیپلماسی ما بوده است. ما میخواستیم بدانیم چرا در آغاز جنگ و یا این که حکومت صدام تفاوتهای بنیادینی با حکومت اعراب داشت؛ آنها از صدام جانب داری کردند؟
سوال خوبی ایست این سوال و برای خیلیها مطرح است: چرا رابطه ایران و اعراب هیچ گاه از ثبات برخوردار نبوده است و یک روال منطقی را نداشتیم چه قبل و چه بعد از انقلاب. اینطور نیست که قبل از انقلاب با روند با ثبات سیاسی حرکت میکردیم. پس این بیثباتی همواره وجود داشته است سوال این است که چرا اینطور است چند دیدگاه وجود دارد و من بعد از مطرح کردن آنها نظر خودم را هم عرض میکنم. یک دیدگاه این هست که درگیری با اعراب یک درگیری نیابتی بوده است. نیابتی به این معنا که به علت گرایشاتی که این کشورها به غرب یا شرق داشتهاند قبل از فروپاشی اتحاد شوروی که دنیا دو قطبی بوده است بیشتر درگیریها نیابتی بوده یعنی فرضاً قبل از انقلاب روابط ایران با کشورهایی که متمایل به غرب بودهاند بهتر بوده است. صرف نظر از اختلافات جزئی مثلا با کشورهای منطقه خلیج فارس به جز عراق و یمن جنوبی که گرایش به کمونیست داشتهاند روابط خوبی داشتیم. یا مثلاً منطقه شامات که سوریه، اردن، لبنان باشد روابط با سوریه نسبت به دو تای دیگر تیرهتر بود. در شمال آفریقا با کشورهای عربی مثلاً مصر تا زمانی که جمال عبد الناصر بود مشکل داشتیم. ولی هنگامی که سادات میآید دگرگونی اتفاق میافتد و روابط عادی میشود. خلاصه اینکه جنگ نیابتی به این معنا که هر کشوری به نیابت از کشور دیگر میشود و خیلی به مناسبات و منافع خودشان برنمیگردد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ما روابطمان را با اعراب به چند مرحله میتوانیم تقسیم کنیم.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران تبدیل شد به یک کشور مستقل و تمایلش به غرب از بین رفت. خوب بهطور طبیعی مناسبات بایستی وارد یک مرحله نوین میشد به این معنا که دیگر ایران که تا به حال به دید یک کشور وابسته به غرب به آن نگاه میشد دیگر مستقل شده است. از یک طرف شعارهای روشن فکرانه و آزادی خواهانه سر داده میشد و میبایست یک تغییر در بین کشورهای عربی ایجاد میشد. حداقل کشورهایی که گرایش کمونیستی داشتند باید طور دیگری نگاه میکردند و کشورهای دیگری هم که در مدار غرب بودند به دلیل اینکه در ایران شعارهای اسلامی سر داده میشد باز میبایست روابط نزدیکتر شود یعنی انتظار ما این بود که روابط ایران با کل کشورهای جهان عرب وارد مرحله عادی سازی و گسترش پیش رود ولی در عمل این اتفاق نیافتاد که البته وقت زیادی میخواهد که بررسی بکنیم چرا چنین نشد اما خلاصه که بخواهیم بیان کنیم به دلیل جو انقلابی که حاکم بود در کشور و شعارهایی که سر داده میشد و برخی کشورهای عرب را وابسته قلمداد میکرد و شاید نظامهای سلطنتی را یک نگاه خاصی بهشان داشت، روابط با این کشورها ظرف مدت کوتاهی رو به تیرگی رفت و البته تا حدی دور از انتظار هم این نبود که کشورهایی که در مدار غرب بودند اینطور عکس العمل نشان دهند اما بخش دوم دنیای عرب که چپ بودند آنها حداقل میبایست متمایل به ایران شوند که اوایل هم این اتفاق افتاد یعنی کشورهایی مانند یمن جنوبی، الجزایر، سودان، لیبی... متمایل به ما شدند تا موقعی که جنگ شروع شد.
پس از آغاز جنگ به دلیل عصبیت عربی که در میان اعراب وجود داشت و به طور مشخص در اتحادیه عرب تقریباً به جز دو کشور سوریه و لیبی بقیه در کنار صدام حسین قرار گرفتند.
پس یک مرحله از پیروزی انقلاب تا جنگ است. مرحله دوم دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی یعنی دوره سازندگی است. در این دوره با توجه به نگاه آقای هاشمی که مبتنی بر واقعیت بود. نگاهی که براین باور دارد که ما باید با تکیه بر واقعیتهای موجود به آرمانهای خودمان حرکت کنیم. واقعیتهای موجود چیست؟ این است که کشورهای جنوبی خلیج فارس همسایگان ما هستند همسایههایی که اگر روابط مان با آنها عادی شود میتوانیم از امکاناتی که میان این کشورها وجود دارد استفاده کنیم و همینطور با کشورهای دیگر عربی در این دوره یک بستری فراهم شد برای عادی سازی با کشورهای عربی. دوره سوم دوره اصلاحات یعنی دولت آقای خاتمی است. در مناسبات سیاست خارجی شعار این بود که ما برویم بسوی تشنج زدایی و اعتماد سازی. آن بستری که اینجا شده بود و این حرکتی که آقای خاتمی آغاز کرد روابط ایران و اعراب وارد مرحله مهمی شد. یعنی ما در دوره آقای خاتمی مناسبات سیاسیمان با اعراب شاید بتوان گفت در بهترین دوران خود به سر میبرد و میشود اسمش را گذاشت دوران شکوفایی رابطه ایران با اعراب و مرحله چهارم دولت مهرورز عدالت گستر من اسمش را گذاشتم یعنی دولت آقای احمدی نژاد. در این مرحله همه چیز برگشت به عقب یعنی آن حرکتی که آقای هاشمی آغاز کرده بود. و در زمان آقای خاتمی ادامه پیدا کرده بود برگشت به دوره قبل از پایان جنگ، خوب این را ما پشت سر گذاشتیم، حالا برگردیم به آن قسمت اول یک نگاه دیگری وجود دارد که روابط میان ایران و اعراب با توجه به شکاف عمیق تاریخی که وجود دارد هیچ وقت عادی نمیشود و این بحث عرب و عجم که از صدر اسلام وجود داشته و هر کاری ما بکنیم این تبدیل به رابطه مستحکم و پایدار نمیشود.
دیدگاه سوم: که من خودم آن را قبول دارم این است که علی رغم همه واقعیتهای موجود و مسائل تاریخی و مشکلات که ما با آن رو به رو بودهایم چه قبل و بعد از انقلاب و نگاهی که طرفین نسبت به هم دارند مثلاً ما میگوییم اعراب عراق را در جنگ حمایت کردهاند و ... در پرتو اعتماد سازی و تشنج زدایی ما میتوانیم غلبه پیدا کنیم بر این مشکلات. یعنی ما میتوانیم یک بلوغی از خودمان نشان دهیم که در سایه این بلوغ ما به این باور و قدرت برسیم که به هر حال همسایه هستیم و نقاط مشترک زیادی داریم در عین حال که نقاط اختلاف هم داریم میتوانیم با تکیه بر نقاط مشترک حرکت کنیم به سمت پایه گذاری مناسبات دو جانبهای که منافع دو طرف را برآورده کند. یعنی ما یک حالت دیده انگارانه باید داشته باشیم یعنی منافع طرف مقابل را هم بینیم. اگر ما بتوانیم این را بوجود بیاوریم حالا هم در ایران و هم در آن طرف میشود امیدوار بود یک رابطه مستحکم بین ایران و اعراب بوجود بیاید. پس اگر بخواهیم جمع بندی کنیم: ما چهار مرحله داشتهایم: قبل از انقلاب از آغاز انقلاب تا پایان جنگ، دولت سازندگی دولت اصلاحات و دولت مهروز عدالت گستر و تحولات منطقهای و بین المللی و داخلی این سه تاثیر گذاشته بر روابط میان ایران و اعراب و دیدگاههایی که تقسیم بندی کردیم.
دیدگاه چهارم میتواند این دیدگاه باشد که رابطه ایران و اعراب بر اساس یک استراتژی بلند مدت بتواند روابط رو به روابط مستحکم که منافع طرفین را حفظ بکند برود. این تقریبا یک خلاصهای بود که ارائه شد.
*حالا سوالی که پیش میآید، آن هم این است که شاید جبهه اصلی اعراب همان جبهه متمایل به غرب اعراب هستند و ایران هم شعارهایش غرب ستیزانه بوده و این هم که شما فرمودید بدیهی است که با ایران مشکل پیدا کند. علت اختلاف جبهه شرق را هم من فکر میکنم این بود که شعار انقلاب اسلامی ایران بود که مبتنی بر اسلام است و با نظامها سلطنتی مخالف بود و برخی از این کشورها سلطنتی بودند و علت دیگر هم این بود که شعارهای انقلاب با شرق هم مخالف بودند من فکر میکنم این از متن شعارها برمیآید.
خوب ببینید اعراب چپ یعنی اعرابی که در مدار چپ قرار داشتند یعنی متحدین سیاسی اتحاد شوروی این درست است اما تا یک مقاطعی شعار نه غربی نه شرقی برای آنها قابل فهم بود یعنی آن شعار نمیتوانست تعیین کننده باشد در واقع اتفاقات دیگری در کشور افتاد که اثر گذاشت بر این مسئله. مسئله فلسطین هم البته مطرح بود ولی هیچ کدام اینها نقش کلیدی ایفا نمیکرد که بتواند مناسبات ما با اعراب را بر هم بزند بلکه یک سری مناسبات داخلی نقش بیشتری داشت.
*اگر میشود چند تا مثال بزنید؟
ببینید اتحاد شوروی آن روز احساس کرد که ایران دارد به منافع او آسیب میزند یا فرضاً برخوردی که با حزب توده انجام شد. برخوردی که در داخل کشور با یک سری افرادی که متمایل به شرق بودند صورت گرفت اینها هم اثر گذار بود یا مثلاً شعار مرگ بر شوروی هم در یک مقاطعی داده میشد یعنی شاید بشود اینطور گفت که نوعی دلسردی یا ناامیدی در اتحاد شوروی ایجاد شد که نمیتواند با ایران خیلی رابطه مستحکمی برقرار کند. خوب ایران هم میدانست که بیشتر کمکهایی که صدام دریافت میکند از سوی اتحاد جماهیر شوروی است، ما آمریکا را میبینیم که تا یک مقطعی اصلا شرکت نداشت و امکانات نظامی و تجهیزات نمیداد و همه روسی بودند. این هم یک پارامتر عمده بود یعنی موشکهایی که به ایران برخورد میکرد یا هواپیماهایی که ایران را بمباران میکرد اینها روسی بودند و این از جمله مسائلی بود که سایه انداخت.
*سوال بعدی این است که اجلاس سران عدم تعهد که قرار بود در عراق برگزار شود با تلاش ایران عقب افتاد و رشادت شهید عباس دوران، اگر ممکن است توضیح دهید؟
بالاخره نقش ایران یک نقش کلیدی بود چون تشکیل اجلاس در آن دوره خاص میتوانست کمک شایان توجهی به عراق بکند لذا این موضع گیری که ایران اتخاذ کرد و اقداماتی که انجام داد نقش اساسی را در عدم برگزاری این اجلاس در عراق داشت.
*کمی جلوتر میرویم راجع به ماجرای مک فارلین بفرمایید: بعضیها معتقدند امام از اجرا خبر داشت و امریکا میخواست ارتباط برقرار کند و با سه تا بوینگ پر از سلاح وارد ایران شد. در ایران اتفاقاتی میافتد. چند روز بعد آقای هاشمی اعلام میکند که بیاجازه آمد و چند وقت بعد آیت الله خامنهای به مسئله سلاحها اشاره میکند و میگوید ما این سلاحها را خریداری کردیم لطفاً توضیح دهید؟ ایا تمام مسئولان جمهوری آگاه بودند یا نه و چهطور شد که بهم ریخت؟
ببینید من اطلاعاتم نسبت به این موضوع که چه تعداد از مسئولین از ارتباطات مطلع بودند و چه کسانی بیاطلاع بودند کافی نیست. از ابتدا بالاخره بعد از انقلاب دو تا نگاه وجود داشت که یک نگاه این بود که کشوری مثل اتحاد شوروی به عنوان یک کشور کمونیستی، ایران اسلامی نمیتواند با کمونیستها کنار بیاید و کار بکند این کشوری است که بالاخره مبتنی شده بر ارزشها اسلامی و خدا را دار و ندار خود میداند با یک کشور مادی گرا نمیتواند کنار بیاید نگاه دیگر این بود که ایالات متحده آمریکا بالاخره یک کشوری بود که خدا باور است یعنی بالاخره دیندار هستند و مذهبیاند و پایبند هستند به یک سری چیزها ما با آنها شاید بهتر بتوانیم کنار بیاییم خوب در همان مقطع با اتحاد جماهیر شوروی یک سری کارها داشت اتفاق میافتاد که حالا من نمیخواهم واردش بشوم. به هر حال ایران در جنگ بود و باید سلاح مورد نیازش را تهیه میکرد حال یا از طریق بازار سیاه یا از طریق کشورهایی که به ما یک سری امکاناتی را میدادند و تمام تلاش مسئولان این بود که دفاع بکنند از تمامیت ارضی کشور و آزاد کنند برخی از خاک کشور را که در اشغال رژیم بعثی عراق بود. خوب این بدون امکانات نمیشد و این امکانات را از هر طریقی میتوانستی باید تهیه میکردی. خوب خیلی چیزها را اصلاً به ما نمیدادند و به هر حال ما مشکلاتی با آمریکاییها داشتیم. بالاخره ما کلی سلاح از اینها گرفته بودیم و کلی پول داده بودیم و سلاحهایمان همه در دست آنها مانده بود و همواره بعد از پیروزی انقلاب این مطالبات را ما همیشه داشتیم از آمریکاییها قدمهایی را بردارند که نشان دهنده حسن نیت آنها باشد شاید ایران هم تجدید نظری درش بوجود بیاید برای تغییر مناسباتش. جک مک فارلین در آن چارچوب شکل گرفته در چارچوبی که بالاخره آنها هم تلاش داشتند تا روابط را سالم کنند چون ببینند ایران علی رغم همه مسائلی که دارد نقاط مشترکی که با آمریکا دارد نقاط مشترک قابل توجهی است و اگر این نقاط مشترک را ما بخواهیم مقایسه بکنیم با کشورهای دیگر اصلاً قابل مقایسه نیست و خیلی بیشتر هست قطعاً از روسیه و چین بسیار بیشتر هست. درست است که الان رابطه خوبی با آنها داریم و هر جایی را نگاه کنید جنس چینی وجود دارد ولی به هر حال یک سری اختلافات زیر بنایی با آنها داریم که در مورد آمریکا اینها کمتر هست و آمریکاییها هم این را میدانند. بالاخره شاید در آن زمان طرفین دنبال این بودند که شرایط را طوری فراهم کنیم که بشود از یک سری چیزها عبور کرد. داستان مک فارلین قدمی بود که در آن چارچوب اتفاقاتی افتاد. شرایط داخلی کشور به گونهای بود که این وضعیت را به هم ریخت به هر حال در هر کشوری این هست که در شرایط بحرانی یک مجموعه کارهایی صورت میگیرد به شکل سری برای حفظ منافع کشور یعنی مقامات عالی کشور برای تامین این مصالح اقداماتی را صورت میدهند که شاید برای حفظ همان منافع لزومی ندارد که اینها شناخته بشوند. من فکر میکنم در آن مقطع این طور بود بعدها که این را افشا کردند و به قول معروف لو رفت اقدامات دیگری شکل گرفت.
*در واقع خود ایالات متحده هم سری آمده بودند ولی وقتی قضیه لو رفت دیگر خیلی به آنها فشار آمد و خود ریگان هم خیلی عصبانی شد؟
ببینید آنها هم نمیخواستند علنی بشود چون درک میکردند که دو تا کشور مسائل خودشان را دارند باید یک مرحله آرام آرام جلو بروند تا بستر آماده شود بعد آن موقع افشا شود.
*یک مصاحبهای از آقای محسن رشید خواندم که بیشتر از همه این مناسبات به ضرر اسرائیل تمام میشد و ایشان معتقد بودند شاید عوامل جاهل داخلی و عوامل خارجی طرفدار اسرائیل دخالت کردند.؟
بله خوب این یک دیدگاه هست که ممکن است درست باشد و ممکن هم هست که درست نباشد که خوب امروز هم بر سر بعضی چیزها این چنین نظریههایی مطرح میشود. فرضاً اسرائیل احساس میکند که منافعاش به خطر میافتد و یا حتی اعراب. حالا من یک نکته درباره اعراب به شما عرض میکنم: برخی از اعراب اصلاً تمایل ندارند مناسبات ایران و آمریکا عادی بشود چرا که بدلیل ظرفیتهایی که ایران دارد آنها دیگر در مرحله بعد قرار میگیرند و آن نقشی که امروز پیدا کردند از دست میدهند لذا خیلی تمایلی برای برقراری این رابطه ندارند. به دلیل نقش محوری و کلیدی که در ایران در زمان شاه ایفا میکرد و بالاخره هیچ کدام این کشورها ظرفیتهای ایران را ندارند و نقاط ضعف خودشان را دارند حالا بزرگترین کشور عربی در خلیج فارس عربستان سعودی هست که عربستان در دوره شاه بر اساس سیاستهای موساد مؤید شاه شده بود و امنیت منطقه را با هم حفظ میکردند.
*سؤال دیگر اینکه در اواخر جنگ، درباره قطعنامه آیا نقطه مکتومی مانده است، نظر امام، یا اینکه آیا جنگ سال 61 میتوانست تمام شود اگر نکتهای به نظرتان میرسد بفرمایید؟
ببینید در مقطع 61 یک دیدگاه در کشور بود که الان با توجه به اینکه ما خرمشهر را آزاد کردیم و در یک نقطه قوتی قرار داریم بهترین زمانی هست که جنگ را تمام کنیم و میگفتند اگر ما بخواهیم وارد خاک عراق بشویم ممکن است وضعیت تغییر بکند و آن اقبال عمومی که دنیا نسبت به پایان جنگ داشته با توجه به موقعیتی که ایران پیدا کرده بود هم اعراب و هم بقیه کشورها اعتقادشون بود که ما بهتر است جنگ را تمام کنیم یک دیدگاه دیگر این بود که ما با توجه شناختی که از صدام حسین داریم باید متجاوز را تعقیب بکنیم یعنی برویم به یک نقطهای برسیم که برد توپ خانههای عراق یا هواپیماهایش یا نیروهایش نتوانند ما را تهدید بکنند و باید تا پیروزی نهایی برویم که به هر حال دیدگاه دوم غالب شد. در فرآیند پذیرش قطعنامه هم که امام (ره) پذیرفتند. این بر اساس واقعیت بود یعنی شرایط به گونهای شد که به هر حال در همان نامهای که سپاه نوشته بود به امام و نیازهایش را مطرح کرده بود. خوب ببینید در یک مقطعی از جنگ کل درآمد کشور 6 یا 7 میلیارد دلار بود و شما ممکن است نتوانید این را تجزیه و تحیل بکنید که یعنی یک کشوری که در حال جنگ هست با یک کشور قدرتمند که حمایت شرق و غرب و کل اعراب را دارد و میخواهد با 7،6 میلیارد دلار بجنگد. در حالی که فقط کمک یک کشور عربی به عراق در سال بیش از شانزده میلیارد دلار هست. خوب باید جنگ را ایران اداره میکرد و قابل تقدیر هم هست یعنی دوره آقای مهندس موسوی یک موقع شما میخواهید با پول کلانی اداره بکنید ولی یک موقع هست که چیزی نداری و هم باید نیازهای اساسی مردم را تامین بکنی و هم نیازهای جبهه و جنگ را فراهم کنی. خوب به یک نقطه حساسی رسیده بود. که ادامه جنگ دیگر بسیار دشوار بود با توجه به نامهها و تصویری که به امام از واقعیت دادند و واژهای که امام فرمود: من جام زهر را نوشیدم یعنی من پیروز نشودم یعنی در یک شرایطی سخت و دشوار مجبور شدیم قبول کنیم و هنر هم این هست که اهم و مهم توجه کنید. دیدگاهی بود که باید صدام را ساقط میکردیم و متجاوز را از بین میبردیم خوب این نشد.
*البته صدام هم بعداً مشخص شد که اگر ما درخواست صدور قطعنامه هم میدادیم به هر حال سر همین 598 هم صدام بیست ماه طول داد تا بالاخره موقع حمله به کویت حاضر شد اجرا کند و شاید آن موقع دوباره به تجاوزاتش ادامه داد؟
رژیم صدام حسین و بویژه شخص خودش شخصیت ناسالمی بود و اهداف توسعه طلبانهای داشت اهداف تجاوز کارانهای داشت لذا این حرف درستی است و استدلال سال 61 هم همین بود که اصلا صدام آدمی نیست که بتوان به او اعتماد کرد.
*چه شد که صدام از منافع خودش گذشت و به کویت حمله کرد. درباره نقش فرانسه اگر میشود توضیح دهید؟
فرانسه شاید بشود گفت یک نقش جدی داشت با در اختیار قرار دادن موشکهای اگزوسن و هواپیماهای سوپر اتانداراد که غالباً تاسیسات نفتی و نفتکش هامان را تهدید میکرد یعنی صادرات نفتیمان را با مشکلات بسیاری روبرو میکرد به هر حال برای ادامه جنگ ما نیاز به پول داشتیم. ببینید فرانسه از دیرباز یک سرمایه گذاری کرده بود در عراق یعنی جا پا پیدا کرده بود به دلیل ذخایر عمده انرژی که وجود دارد هر کس بتواند جایی پیدا کند میتواند نقش خودش را در سطح جهانی ارتقا دهد و فرانسه دنبال هم چنین منافعی بود که بتواند با این سرمایه گذاری بتواند استفاده بکند برای خودش. خوب مناسباتش با ما هم خیلی خوب نبود. و فرانسه نمیخواست عراق را از دست بدهد.