خاطرات - صفحه 27

خاطرات

یادگاری با ارزش از روزهای اسارت

برادران با مشاهده این که نگهبان رادیو خویش را داخل آن شبکه ها می گذارد تصمیم می گیرند روی شانه های یکدیگر سوار شوند تا سرانجام نفر آخر رادیو را از داخل شبکه پایین بیاورد و برای این کار شروع به تمرین می کنند.
کد خبر: ۵۰۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۲

ماجرای شهادت یکی از اسرا به دست کومله

خواب بودیم که ناگهان سر و صدای ورود تعداد زیادی اسیر جدید ما را از خواب پراند. آنها اول توی اتاق دیگری جا دادند؛ اما بعد از چند روز همه ما را یکجا جمع کردند...
کد خبر: ۵۰۴۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۱

این مدل جبهه ای است!

همان جا دم در با پوتین از فرط خستگی خوابش برده بود. نشـستم و بند پوتین هایش را باز کردم. می خواستم جوراب هایش را در بیاورم که بیدار شد...
کد خبر: ۵۰۴۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۸

وقتی شهید بابایی پوتین‌هایش را واکس نزده بود!

نصف شب رفتم آسایشگاه تا وضعیت انضباطی سربازها رو چک کنم؛ همین طور که داشتم تو تاریکی قدم می زدم چشمم به پوتین های یک سرباز افتاد که واکس نزده و خاکی کنار تختش افتاده بود...
کد خبر: ۵۰۳۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۸

با این اوضاع عجیب، "علی" چطور درس می‌خواند!

اوضاع و احوال زندگیمان خیلی عجیب و غریب بود. مانده بودم که چطور علی توی اون اوضاع، درس و مشق انجام می داد!
کد خبر: ۵۰۲۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۷

فرهنگ جبهه(1)

تابلو غرور ممنوع...

بعد از عملیات، وقتی بچه‌ها به مقر قبلی خود بازمی‎گشتند، طبعاً تا مدت‌ها نقل مجلس و محفلشان، حرف و بحث و خاطرات تلخ و شیرین مربوط به عملیات بود.
کد خبر: ۵۰۲۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۶

چه کسی شهید می شود؟

بچه ها باز هم به شوخی گفتند: تو فقط شانزده سال داری. اگر شهید شوی که پدر و مادرت خیلی اذیت می شوند. ولی محسن باز هم حرف خودش را تکرار می کرد.
کد خبر: ۵۰۱۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۵

شهید مهدی باکری؛

وقتی "مهدی" در بیمارستان غیبش زد!

فکش اذیتش می کرد. دکتر معاینه کرد و گفت «فردا بیا بیمارستان. » باید عکس می گرفت...
کد خبر: ۵۰۱۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۳

من مطمئن هستم

دو زانو روی خاک ریز نشست و کف دستانش را برای تیمم بر خاک زد.دستانش که به پیشانی کشیده بود،وقتی پهنای صورتش را پایین آمد،گلوله ای بر روی پیشانی خاکی اش نشست و آن را شکافت.
کد خبر: ۴۹۹۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۱

فرصت گُلی که زین الدین از دست داد!

یک روز گرم تابستان، با مهدی و چند تا از بچه های محل، سه تا تیم شده بودیم و فوتبال بازی می کردیم...
کد خبر: ۴۹۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۳۱

گفت‌و گوی دفاع پرس یا "عبدالحمیدقدس" سرپرست تیم فوتبال آزادی

12 شهید در تیم فوتبال آزادی سمنان/ شهدایی که قهرمان جام حذفی شدند

بازیکنان تیم آزادی بچه‌های باصفا و با ایمانی بودند و از زمین بازی به سوی خدا پر کشیدند. تیم آزادی معراج این بچه‌های مخلص بود.
کد خبر: ۴۵۴۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۳۰

مجازات «اذان» گفتن در ماه رمضان

عراقی‌ها برای جریمه،از دادن آب و غذا به مدت 48 ساعت به اسرا خودداری کردند و بعد از گذشت 48 ساعت تمامی برادران با وحدت کامل شروع به تظاهرات و شکستن شیشه‌ها کردند...
کد خبر: ۴۹۷۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۲۴

گفت‌و‌گوی دفاع پرس با فرمانده دید‌بانان لشکر سیدالشهدا(ع)؛

روایتی خواندنی از اجرای خودجوش عملیات والفجر۷/ ماجرای گِرا دادن به توپخانه از زیر پتو!

در سنگر فرماندهی زیر پتو دراز کشیده بودم و بی‌سیم درگوشم بود. روی خط توپخانه رفتم و گفتم: «هانی هانی حمید!» و گرا را دادم. فرماندهان جلسه را تعطیل کرده بودند و به من نگاه می کردند که این چه کسی است که از زیر پتو درخواست گلوله می‌کند!
کد خبر: ۴۹۵۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۲۳

خاطرات جبهه و جنگ(30)

شفای تاول های سر شهیدی با آب فرات

عراق پاتک شدیدی زد تا جزایر مجنون رو پس بگیرد شهید بابایی در آن عملیات شیمیایی شد سرش پر شده بود از تاولهای ریز و درشت سرش می خارید و با خاراندن زیاد، تاولها ترکیده بود...
کد خبر: ۴۹۳۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۱۷

چشمی که برای امام حسین(ع) گریه نکند به درد من نمیخورد

محسن گفت :چشمی که برای امام حسین (علیه السلام ) گریه نکند به درد من نمیخورد.
کد خبر: ۴۹۲۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۱۵

شهید سید محمد رضا دستواره؛

من "حاج احمدی" هستم +عکس

او مرا بار آورده! «من علمنی حرفا فقد سیرنی عبدا» حاج احمد حرف به من آموخته، همه چیز را او به من آموخته. این حرف شعار نیست. وااله حرف قلب من است.
کد خبر: ۴۹۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۱۳

دفاع مقدسی ها در گروه های اجتماعی(1)

قسمت هایی از گفت و گو ها و خاطرات رزمندگان در گروه یادگاران دفاع مقدس+عکس

گروه یادگاران دفاع مقدس یکی از گروه های فرهنگی در عرصه دفاع مقدس و جنگ تحمیلی می باشد که قسمت هایی از گفت و گو ها و خاطرات رزمندگان در این گروه را مشاهده می کنید.
کد خبر: ۴۹۰۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۰۸

ماجرای توسل شهید صیاد شیرازی به امام زمان(عج)

ناآشنایی با محل و کم بودن مهمات باعث شد تا بخشی از نیروها عقب نشینی کنند. هلی کوپتر آمد و بچه ها را برد، سروان علی صیاد شیرازی و نیروهایش جاماندند...
کد خبر: ۴۸۸۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۰۳

ماجرای نخی که شهید بابایی وسط اتاقش بسته بود!

درست وسط اتاقش یک نخ بسته بود؛ طوری که وقتی می خواستی از این طرف اتاق بری اون طرف، باید حتما خم می شدی!
کد خبر: ۴۸۷۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۰۲

خاطرات جبهه و جنگ(30)

ماجرای مکبری که رزمندگان را به خنده انداخت

نمی دانم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نماز را خیلی سریع شروع میکرد و بچه ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس در حالی که بغل دستی هایشان را خیس میکردند....
کد خبر: ۴۸۷۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۰۲

پربیننده ها