خاطرات جبهه و جنگ(24)
توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم....
کد خبر: ۴۴۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۲۵
دبیر شورای عالی گسترش ارزشهای ماندگار انتظامی ناجا به دفاع پرس خبر داد
دبیر شورای عالی گسترش ارزش های ماندگار انتظامی و دفاع مقدس ناجا از فراخوان 28 فرمانده رده اول ناجا برای ثبت خاطرات جنگ خبر داد و گفت: تا کنون از بدنه ناجا و افرادی که از نیروی انتظامی در جنگ حضور داشته اند 3800 خاطره جمع آوری شده است.
کد خبر: ۴۴۶۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۲۵
خاطرات جبهه و جنگ(23)
بار اولم بود که مجروح میشدم و زیاد بیتابی میکردم.
کد خبر: ۴۴۵۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۲۴
خاطره ای از شهید فاطمه گرجی نیان به روایت دختر شهید
کد خبر: ۴۴۵۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۲۴
خاطرات جبهه و جنگ(22)
در بیمارستان صحرایی یک پزشک ترک آذری بود حدود چهل سال داشت ....
کد خبر: ۴۴۵۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۲۴
از وضوخونه که برمیگشتیم به حاجی گفتم : حاجی ما حدود یه ماه رفتیم دوره ی فشرده ی فرماندهی و بعدش من ده بیست روزه تو منطقه دارم شناسایی میکنم و کلیه ی جزییات رو میدونم..
کد خبر: ۴۴۵۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۲۳
خاطرات جبهه و جنگ(21)
دستشو کشیدم و از آشپزخانه بیرونش کردم ولی باز راضی نشد. یه پارچه بست به کمرش و شروع کرد به شستنِ ظرف ها...
کد خبر: ۴۴۴۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۲۳
شاید امروز بعضی خیال کنند - که عملیاتی مثل عملیات بیتالمقدّس، فقط یک هجوم انبوه انسانی بود! اینها سخت در اشتباهند. هیچ امواج انسانی، بدون فرماندهیِ قادرِ قاطعِ هوشیار، نمیتواند هیچ عملی انجام دهد.
کد خبر: ۴۴۳۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۲۲
سفره عقدمان با همه سفره ها فرق داشت! به جای آینه شمعدان، تفسیر المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم!...
کد خبر: ۴۴۲۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۱۹
خاطرات جبهه و جنگ(20)
یه شب بارونی بود و فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس ها و ظرف ها. همین طور که داشتم لباس می شستم دیدم حمید اومده پشت سرم وایساده؛ گفتم: «اینجا چیکار می کنی؟...»
کد خبر: ۴۴۱۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۱۷
پنج شیش سال پیش، خانم رضا دچار درد و مشکل عجیبی شد. وقتی به بیمارستان مراجعه کرد، جواب معاینات و آزمایش پزشکان خیلی بد بود...
کد خبر: ۴۴۱۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۱۷
خاطرات جبهه و جنگ(19)
یکی از دوستان ماجرا را برای حضرت آیت الله بهاء الدینی تعریف کرد ایشان چنان گریستند که قطرات اشک از محاسنش می چکید
کد خبر: ۴۴۰۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۱۶
خاطرات جبهه و جنگ(18)
اسیر شده بود 15 سال بیشتر نداشت، حتی مویی هم در صورتش نبود....
کد خبر: ۴۳۳۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۲۴
دارم چشمان مرگ را می بینم. چشمان مرگ از ترشح خون بچه ها سرخ شده است. دژ پر شده از پیکرهای پارهپارهی رزمندگان و حوضچههای خون کوچک و بزرگ که در کناره آب های هور جلوهنمایی میکنند و تابلویی زیبا از شاهکار خلقت را به نمایش گذارده اند.
کد خبر: ۴۳۲۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۲۳
بهش گفتم: «چرا یه طور لباس نمی پوشی که در شان و موقعیت اجتماعیت باشه؟ یه کم بیشتر خرج خودت کن. چرا همش لباسای ساده و ارزون می پوشی؟ تو که وضعت خوبه».
کد خبر: ۴۳۰۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۲۰
خاطرات جبهه و جنگ(17)
حسابی که دهانش سوخت، مهدی بلند زد زیر خنده و گفت: شیرین بود؟!
کد خبر: ۴۳۰۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۲۰
خاطرات جبهه و جنگ(16)
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. او چه می کرد؟....
کد خبر: ۴۲۹۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۱۹
خاطرات جبهه و جنگ(15)
می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام".
کد خبر: ۴۲۷۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۱۸
خاطرات جبهه و جنگ(14)
درمنطقه وموقعیت مایک وقت عراق زیادآتش می ریخت،خصوصاخمپاره.....
کد خبر: ۴۲۷۴۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۱۷
خاطرات جبهه و جنگ(13)
همیشه روزه بود جبهه هم که می رفت با فرمانده اش قرار می گذاشت که 10 روز جابجایش نکنند تا بتواند قصد کند و روزه بگیرد.....
کد خبر: ۴۲۶۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۱۶