پس از فتح چند سنگر از دشمن یکی از رزمندگان نارنجکهای درون سنگرهای عراقی را جمع کرد و در قابلمهای ریخت. درمعبر حرکت میکرد و بلند فریاد میزد «نارنجک صلواتی، نارنجک»؛ تا آنهایی که نیاز دارند خودشان را تجهیز کنند.
کد خبر: ۵۱۶۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۶/۰۱
معمولاً کفش های کتانی و دمپایی که به اسرا می دادند، با وجود این که یک رویه هم توسط اسراء از پارچه اضافه می شد اما دوام نمی آورد، کتانی ها را باید دور می انداختیم اما کفه ی دمپایی ها جمع آوری شده و رویه ی محکمی برای آن ساخته می شد.
کد خبر: ۵۱۳۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۲۶
فرازی از خاطرات سیدآزادگان حجت الاسلام علیاکبر ابوترابی در گفتوگو با 5 همرزمش
«سید آزادگان» لقبی بود که مقام معظم رهبری به مرحوم حجتالاسلام علیاکبر ابوترابی دادند.
کد خبر: ۵۱۲۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۲۵
هر بار که از ورودی شهر رد میشدم، انگار نمیتوانستم این عکسها را نبینم. و حتی بیشتر از اینکه من بخواهم، عکسها وادارم میکردند که نگاهشان کنم.
کد خبر: ۵۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۹
مروری بر زندگی ورزشکار سمنانی، شهید «حسین غنیمتپور» شهید شاخص ورزشکار سال 93
گفت:« بچهها دارند با هم خداحافظی میکنند. من طاقت دیدن این صحنهها را ندارم.» نگاهم را به چشمهای قرمزش دوختم. حس کردم با دفعات قبل خیلی فرق دارد. گفتم:«حسین! به دلم افتاده اگر در این عملیات شرکت کنی...»
کد خبر: ۴۹۵۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۶
فرهنگ جبهه(3)
به رسم یادگار و به عنوان هدیه و پیشکش، آنچه که داشتند و برایشان هم عزیز بود، مضایقه نداشتند. این رسم در همه احوال و اوقات رایج بود؛ اما در شب عملیات به اوج خود میرسید.
کد خبر: ۵۰۷۳۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۴
برادران با مشاهده این که نگهبان رادیو خویش را داخل آن شبکه ها می گذارد تصمیم می گیرند روی شانه های یکدیگر سوار شوند تا سرانجام نفر آخر رادیو را از داخل شبکه پایین بیاورد و برای این کار شروع به تمرین می کنند.
کد خبر: ۵۰۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۲
خواب بودیم که ناگهان سر و صدای ورود تعداد زیادی اسیر جدید ما را از خواب پراند. آنها اول توی اتاق دیگری جا دادند؛ اما بعد از چند روز همه ما را یکجا جمع کردند...
کد خبر: ۵۰۴۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۱۱
همان جا دم در با پوتین از فرط خستگی خوابش برده بود. نشـستم و بند پوتین هایش را باز کردم. می خواستم جوراب هایش را در بیاورم که بیدار شد...
کد خبر: ۵۰۴۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۸
نصف شب رفتم آسایشگاه تا وضعیت انضباطی سربازها رو چک کنم؛ همین طور که داشتم تو تاریکی قدم می زدم چشمم به پوتین های یک سرباز افتاد که واکس نزده و خاکی کنار تختش افتاده بود...
کد خبر: ۵۰۳۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۸
اوضاع و احوال زندگیمان خیلی عجیب و غریب بود. مانده بودم که چطور علی توی اون اوضاع، درس و مشق انجام می داد!
کد خبر: ۵۰۲۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۷
فرهنگ جبهه(1)
بعد از عملیات، وقتی بچهها به مقر قبلی خود بازمیگشتند، طبعاً تا مدتها نقل مجلس و محفلشان، حرف و بحث و خاطرات تلخ و شیرین مربوط به عملیات بود.
کد خبر: ۵۰۲۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۶
بچه ها باز هم به شوخی گفتند: تو فقط شانزده سال داری. اگر شهید شوی که پدر و مادرت خیلی اذیت می شوند. ولی محسن باز هم حرف خودش را تکرار می کرد.
کد خبر: ۵۰۱۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۵
شهید مهدی باکری؛
فکش اذیتش می کرد. دکتر معاینه کرد و گفت «فردا بیا بیمارستان. » باید عکس می گرفت...
کد خبر: ۵۰۱۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۳
دو زانو روی خاک ریز نشست و کف دستانش را برای تیمم بر خاک زد.دستانش که به پیشانی کشیده بود،وقتی پهنای صورتش را پایین آمد،گلوله ای بر روی پیشانی خاکی اش نشست و آن را شکافت.
کد خبر: ۴۹۹۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۱
یک روز گرم تابستان، با مهدی و چند تا از بچه های محل، سه تا تیم شده بودیم و فوتبال بازی می کردیم...
کد خبر: ۴۹۹۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۳۱
گفتو گوی دفاع پرس یا "عبدالحمیدقدس" سرپرست تیم فوتبال آزادی
بازیکنان تیم آزادی بچههای باصفا و با ایمانی بودند و از زمین بازی به سوی خدا پر کشیدند. تیم آزادی معراج این بچههای مخلص بود.
کد خبر: ۴۵۴۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۳۰
عراقیها برای جریمه،از دادن آب و غذا به مدت 48 ساعت به اسرا خودداری کردند و بعد از گذشت 48 ساعت تمامی برادران با وحدت کامل شروع به تظاهرات و شکستن شیشهها کردند...
کد خبر: ۴۹۷۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۲۴
گفتوگوی دفاع پرس با فرمانده دیدبانان لشکر سیدالشهدا(ع)؛
در سنگر فرماندهی زیر پتو دراز کشیده بودم و بیسیم درگوشم بود. روی خط توپخانه رفتم و گفتم: «هانی هانی حمید!» و گرا را دادم. فرماندهان جلسه را تعطیل کرده بودند و به من نگاه می کردند که این چه کسی است که از زیر پتو درخواست گلوله میکند!
کد خبر: ۴۹۵۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۲۳
خاطرات جبهه و جنگ(30)
عراق پاتک شدیدی زد تا جزایر مجنون رو پس بگیرد شهید بابایی در آن عملیات شیمیایی شد سرش پر شده بود از تاولهای ریز و درشت سرش می خارید و با خاراندن زیاد، تاولها ترکیده بود...
کد خبر: ۴۹۳۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۱۷