محمد کوثری:

شهید هاشمی مقتدر و صریح بود

در اخلاق و شکل ظاهری شهید هاشمی ویژگی بارزی به چشم می خورد و آن هم اقتدارش بود .مسائل را بسیار صریح و رُک بیان می کرد و ارتباطش چه با ارتش و چه با سپاه خوب بود.
کد خبر: ۲۶۵۸۶
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۳ - 31August 2014

شهید هاشمی مقتدر و صریح بود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس تعامل سپاه و ارتش با فداییان اسلام پیوسته از موضوعات بحث برانگیزی بوده که متاسفانه پاسخ دقیقی هم به شبهات مطرح شده داده نشده است. در این گفتگو به بسیاری از این شبهات پاسخهای روشن و دقیقی داده شده است.

از شرایط روزهای اول جنگ برایمان بگویید.
 
در روزهای اول جنگ از سویی استکبار جهانی عراق را تقویت و از ارتش بعث حمایت سیاسی و نظامی می کرد و از طرف دیگر فرماندهی کل قوا به عهده بنی صدر بود. ارتش و نیروهای مسلح آمادگی دفاع ازکشور را نداشتند. اطلاعات کشور باید در زمان صلح به صورت مستمر کارکند و اطلاعاتش به روز باشد این طبیعت کار است و همه کشورها این کار را انجام می دهند. به یاد دارم چند روز قبل از تجاوز ارتش بعث عراق به بنی صدر نامه نوشتیم و گفتیم که به احتمال زیاد عراق می خواهد حمله کند. ولی او گفت: «سپاهی ها چیزی از جنگ نمی دانند جنگ یکسری محاسبات و فرمولهایی دارد مگر به این راحتی جنگ می شود؟»
نیروهای مسلح آماده جنگ نبودند و به دنبال تجاوز رژیم بعثی حضرت امام از جوانان خواستند هر کسی که توان دارد به جبهه ها برود و جلوی پیشروی دشمن را بگیرد.

نقش گروه فداییان اسلام را در روزهای آغازین جنگ توصیف کنید.
 
یکی از گروهایی که به صورت مردمی حرکت کرد، فداییان اسلام بود و ستاد جنگهای نامنظم که رهبری آن با شهید چمران بود. با اینکه امام از 10 ماه قبل دستور تشکیل بسیج 20 میلیونی را صادر کرده بودند. ولی بنی صدر هنوز به عنوان فرمانده کل قوا اقدامی انجام نداده بود. سپاه هم درگیرمسائل داخل بود و نیروی منسجمی هم برای مقابله نداشت. بنی صدر در اوایل سال موافقت کرده بود که نظامی ها به شهرهای خودشان بروند و سازمان موجود ارتش تا حد زیادی از هم پاشیده بود. دشمن چنین اطلاعاتی را از نیروهای ما به دست آورده بود و در اینجا بود که نقش گروههای خودجوشی مانند فداییان اسلام بسیارموثر بود. ارتش بعث عراق در محاسباتش اصلا اینها را به حساب نیاورده بود. آنها تصور کرده بودند که 3 روزه خوزستان را تصرف می کنند و در عرض یک هفته به تهران می آیند. در چنین شرایطی تاثیر این گروهها بسیار تعیین کننده بود.
فداییان اسلام تنها در آبادان نبودند. مثلاً خود ما وقتی در سر پل ذهاب بودیم چند نفر از فداییان در آنجا هم بودند. البته کم بودند ولی حضور نداشتند. اینها آمدند و ایستادگی کردند تا اینکه بالاخره سپاه و ارتش آمادگی مقابله با دشمن را پیدا کردند. فداییان اسلام حالت مستقلی برای خود داشت. در آن زمان ما در جبهه های غرب بودیم و لیکن می شنیدیم که ستاد جنگهای نامنظم به مسئولیت خود حضرت آقا و شهید چمران تشکیل شده است. فعالیت فداییان اسلام در آبادان و احساس مسئولیتی که داشتند، باعث شد آبادان بطور کامل سقوط نکند. فعالیت این گروه در آبادان چشمگیرتر از سایر نقاط بود.

از شهید هاشمی چه تصویری در ذهن شما هست؟

در اخلاق و شکل ظاهری شهید هاشمی ویژگی بارزی به چشم می خورد و آن هم اقتدارش بود .مسائل را بسیار صریح و رُک بیان می کرد و ارتباطش چه با ارتش و چه با سپاه خوب بود. بطور کلی سید مجتبی زبانزد جبهه های دیگر هم بود.

چه وضعیتی در اوایل جنگ حاکم بود، که باعث می شد این افراد در جبهه ها حضور داشته باشند؟
 
این افراد بر اساس تکلیف دینی خودشان انقلابی و براساس فرمانی که حضرت امام صادر کرده بودند و در واقع برخاسته از متن دین مبین اسلام و آن روحیه انقلابی حضرت امام بود به جبهه آمدند. در مورد دفاع مقدس هم فقط بر اساس خواسته امام و ارتباط قلبی ایشان با اکثر جوانان و اعتقادات دینی و میهنی به دفاع از کشور می پرداختند اینها کسانی بودند که خیلی سریع صحبتهای امام را درک کردند و در کوتاهترین زمان و با کمترین امکانات خود را به جبهه های مختلف رساندند. آنها اصلاً به فکر آینده شان نبودند و این برخاسته از تعهدی بود که نسبت به اسلام داشتند و آمدند و در مقابل دشمن ایستادند.

از تعامل بین نیروهای نظامی نکاتی را ذکر کنید.
 
تقریباً بین سپاه و فداییان و بچه های حزب اللهی ارتش هماهنگی خاصی برقرار بود البته نه با همه ارتش چون بنی صدر نه تنها نمی گذاشت هماهنگی بین آنها به وجود بیاید، بلکه تفرقه نیز ایجاد می کرد. او به ارتش ابلاغ کرده بود که، شما حق ندارید به سپاه حتی یک فشنگ بدهید و بالطبع از طریق رده های بالا نمی شد کاری کرد و فقط می شد در سطح محلی کارکرد و این البته بستگی به فرمانده گروهان و گردان و تیپ داشت. ولی بطور کلی تا زمانی که بنی صدر بود، این هماهنگی به وجود نیامده بود که اگر به وجود آمده بود، جنگ 8 سال طول نمی کشید. عراقی ها در آن چند ماهی که بنی صدر بود ،آمدند و جای پای خودشان را محکم کردند. بعد هم طمعشان بیشتر شد و با حمایت مالی و سیاسی استکبار و آمریکا و اسراییل و اروپا و حمایت عربستان و کویت به کشور حمله کردند.
انقلاب اسلامی که با یک فرهنگ تازه و اسلام ناب محمدی و رهبری سازش ناپذیر به وجود آمده بود ،اینها را به وحشت انداخته بود. انقلاب ایران با کسی جنگ نداشت. ولی اینها ادامه چپاول کشور را داشتند. حضرت امام آمده بود که جلوی این غارتها را بگیرد و اینها هم بسیج شده بودند تا نگذارند این نظام شکل بگیرد. از داخل هم توسط عواملی چون بنی صدر به انقلاب صدمه می زدند.
در ارتش کسانی بودند که بنی صدر آنها را به کار گماشته بود و مانع از هماهنگی نیروها می شدند. فرمانده غرب کشور سپهبد صیاد شیرازی بود. بنی صدر وی را کنار گذاشت و دو درجه اش را هم گرفت و سرهنگ عطاریان را به جای او گماشت که ،از عوامل جاسوس شوروی بود و بعدها اعدام شد. یا فرمانده لشگر 81 را به کار گماشت که جزو کودتاچی های نوژه بود.
اینها همه از بنی صدر حرف شنوی داشتند و حرف او برایشان ملاک بود. بعد از عزل بنی صدر کم کم هماهنگی به وجود آمد و پیروزی های زیادی نصیب رزمندگان شد.

تاثیر گروههای مردمی با توجه به فضای جنگ چگونه بود؟
 
تاثیرش این بود که به رغم میل بنی صدر به وجود آمدند و در مقابل دشمن ایستادند. چاره ای نبود و ما باید هماهنگ می شدیم تا جلوی دشمن را بگیریم. ولی باز هم آن وحدت یکپارچه وجود نداشت. آن موقع هم که لشگر و تیپی وجود نداشت ،نهایتاً چند تاگردان از بچه های پادگان ولیعصر بودند. بخشی از همان نیروهای اندک سپاه و ارتش هم در کردستان و برخی مردمی از اصفهان و آذربایجان و جاهای دیگر به جنوب می آمدند و چون سازمان واحدی وجود نداشت که اینها را هماهنگ کند، آنها درمنطقه با یکدیگر هماهنگ می شدند. مثلاًً خود ما در سومار بودیم و با چند تا از بچه های فداییان اسلام این هماهنگی را به وجود آوردیم. اینها چون حالت مردمی داشتند ،که با ما و جهاد سازندگی و یا ارتش هماهنگی می کردند و همکاریشان چند جانبه بود ولی منسجم و همه جانبه بود.

بعد از رفتن بنی صدر باز هم این گروهها تاثیر مهمی در جبهه داشتند؟ گفته اند که اینها در عملیات ثامن الائمه و حصر آبادان نقش مهمی داشتند. پس چرا از این گروه به خصوص در حصر آبادان و دیگر عملیاتها اسمی برده نمی شود؟
 
وقتی ارتش و سپاه به شکل فعال وارد میدان شد، باید کارهای بزرگی انجام می شد و دیگر به صورت چریکی نمی شد جنگید. بلکه باید طوری می جنگیدیم که هم کلاسیک باشد، هم نامنظم .به این صورت که روزها به صورت کلاسیک و منظم می جنگیدیم و شبها درخط شکستن و در نفوذ در بین خطوط دفاعی دشمن از بچه های فداییان اسلام و سپاه استفاده می کردیم. آن روزها هم از فداییان اسلام به سپاه می رفتند وهم افرادی که درجنگهای نامنظم فعالیت می کردند به سپاه آمدند. سپاه بعد از 2 الی 3 ماه که از جنگ گذشت شروع به سازماندهی نیروها وتشکیل بسیج کرد و ستاد جنگهای منظم و فداییان اسلام به صورت خودجوش تمایل پیدا کردند که با سپاه ادغام شوند و اینطور هم شد و برخی از آنها در حال حاضر جزو فرماندهان سپاه هستند. برخی نیز به عنوان بسیجی تا پایان جنگ بودند، این گروهها حضور داشتند ولی نه به صورت مستقل.

شما در جبهه غرب بودید و شهید هاشمی در جبهه جنوب فعال بودند. منتهی وصف ایشان به شما و دیگر رزمنده ها می رسید. چه خاطراتی از ایشان برای شما نقل شده است؟ اولین بار کی اسم ایشان را شنیدید؟
 
روزها و ماههای اول جنگ و تقریباً پایان سال 59 بود و بسیاری از نیروها به دنبال این بودند که در جبهه های دیگر چه می گذرد. خرمشهر بالاخره بعد از 34 روز با خیانت بنی صدر سقوط کرد و آبادان در محاصره بود و همه دلهره آبادان را داشتند. مخصوصاً اینکه درآبادان پالایشگاه بود و کسانی که در آبادان بودند بیشتر در کانون توجه بچه های جبهه های دیگر بودند.
از جمله این گروهها فداییان اسلام با هدایت چهره شاخصی چون شهید هاشمی بود. گاهی اوقات ایشان را در تلویزیون نشان می دادند، ولی فرصتی به دست نیامد که از نزدیک با ایشان ملاقات کنم. چهره سید مجتبی با همان نگاه اول در ذهن انسان می ماند. ایشان در دیداری که حضرت آقا با بچه های فداییان اسلام در جنوب داشتند ،با آن صراحت لهجه در ذهن من باقی ماند ولی این امکان برای من به وجود نیامد که از نزدیک با ایشان دیدار کنم. بعدها هم که به شهادت رسیدند و این توفیق دست نداد.

از شیوه فرماندهی بنی صدر چه خاطراتی دارید؟
 
بنی صدر در محاسبه هایش بحث تخصص را خیلی مطرح می کرد و این بود که اکثر بچه هایی که می خواستند در مقابل بنی صدر موضع گیری کنند، بیشتر روی کلمه تعهد تکیه می کردند و خطابشان هم بنی صدر بود .چون او غالباً جوسازی می کرد و در رفتن به جبهه ها بیشتر به دنبال این بود که فیلمی از او گرفته شود و بگوید که من هم درجبهه ها حضور دارم واقعیت این است
که بنی صدر زیاد بین بچه ها نمی رفت و از طرف دیگر بچه ها هم از روش فرماندهی او زیاد راضی نبودند، ولی در مورد مقام معظم رهبری اینطور نبود. ایشان به عنوان نماینده امام به جبهه ها می رفتند. بچه ها هم چون می دانستند هرمطلبی را به ایشان بگویند، ایشان به حضرت امام منتقل می کنند واطاعت پذیری حضرت آقا از امام هم زبانزد خاص و عام بود. لذا راحت تر حرفهای خودشان را به ایشان بیان می کردند.

در ابتدای جنگ چندین گروه بودند که نیرو اعزام می کردند. از جمله ارتش و سپاه و ستاد جنگهای نامنظم فداییان اسلام، جهاد سازندگی و دیگر نیروهای مردمی. بچه های فداییان اسلام می گویند رفتیم جنوب ،ولی ارتش و سپاه ما را پذیرش نکردند. چه ساز و کاری وجود داشت که این دو نهاد نیرو قبول نمی کردند. ولی فداییان اسلام قبول می کرد؟
 
ارتش سازمان مشخص خودش را داشت و به همان کیفیت هم عمل می کرد و نیروی مردمی پذیرش نمی کرد. در سپاه افراد باید شناسایی می شدند. سپاه از همان ابتدا که وارد جنگ شد بر اساس یک کار نو و ابداعی بود و لذا باید افراد خاصی را به کار می گرفت. بچه های سپاه باید کارهای چریکی انجام می دادند. افرادی که می آمدند اگر شناخته شده بودند، حتماً جذب می شدند، ولی اگر شناخته شده نبودند و مشخص نبود از کجا اعزام شده اند، جذب نمی شدند. این نیروها براساس صحبتهای امام که خواسته بودند جوانها به جبهه ها بروید و دفاع کنید، اگر اعزامشان مشخص بود که از کجا آمده اند، سپاه به راحتی گزینش و پذیرش می کرد.
این شیوه مربوط به آبان سال 59 بود، اما اگر افراد به صورت پراکنده می آمدند نمی توانستیم آنها را به کار بگیریم، چون معلوم نبود که چه کاره هستند و ما در والفجر مقدماتی یک نفر را داشتیم که منافق بود و نقشه های عملیاتی را برداشت و برد سمت عراق. او به عنوان کارمند صدا و سیما آمده بود.
فداییان اسلام جبهه های محدودی را در اختیار داشت و نیروهای مسلح هم قبول داشتند که حتما باشند. امثال سید مجتبی هم که شناخته شده بودند و بالاخره اینها را به شکلی به کار می گرفتند ،ولی در جایی که سازمان بزرگتر بود و باید کارهای بزرگتری انجام می شد ،باید با تامل و درایت بیشتری اینها را به کار می گرفتند.

با توجه به تاثیر گروه فداییان اسلام چرا بعد از مدتی برخوردهای مناسبی با این گروهها نمی شود؟ سید مجتبی ممنوع الجبهه و مجبور می شود در تهران بماند. یکی دو بار هم داوطلبانه به جبهه می آید، فرمانده ای که از شاگردان خود سید بوده ،وقتی می فهمد سید مجتبی است، او را به تهران بر می گرداند چرا چنین برخوردی با او می شود؟
 
این مطلب مصداق فردی داشته و عام و فراگیر نبوده و یا نباید تصور شود که از بالا ابلاغ شده باشد، چون بچه هایی بودند که رویآنها کار می شد و از نخستین کسانی بودند که به فداییان اسلام می پیوستند. اینها خالصانه وارد می شدند، ولی برخی نیز می خواستند طبق میل خودشان رفتار کنند و نمی خواستند تابع یک سازمان باشند، و الا اینطور نبود که خدای ناکرده نسبت به شهید بزرگوار شبهه ای باشد. شاید حساسیت بیشتر از این جهت بود که ایشان بسیار رک بودند وخیلی بی پروا مطالب را بیان می کردند. برای افرادی از قبیل سید مجتبی خیلی سخت بود که در یک چهارچوب سازمانی فعالیت کنند و حالا دیگر ارتش و سپاه و بسیج شکل سازمانی منسجمی پیدا کرده بود.

چه شرایطی پیش آمد که اینها در بدنه سپاه و بسیج حل و بعدها ساماندهی شدند؟
 
به خاطر عملیاتهای بزرگ ما به دنبال وحدت بودیم که ضرورت داشت. فرماندهی را هم که خود امام بر عهده گرفته بودند و برا ین مسئله تأکید داشتند. این وحدت که به وجود آمد باعث شد همه مجموعه هایی که خودجوش بودند به سمت این دو مجموعه گرایش پیدا کنند. ارتش با همان سبک و سیاق خودش کارها را ادامه می داد، درصورتی که سپاه، هم فداییان اسلام هم ستاد جنگهای نامنظم و هم نیروهای پراکنده ای را که می آمدند، می پذیرفت ،ولی چون باید عملیاتهای بزرگ انجام می شد دیگر نمی شد جبهه ها را به صورت تکه تکه تقسیم و فرماندهی کرد، بلکه باید با یک انسجام و نظم همه جانبه کارها دنبال می شدند و لازم بود ضربات بزرگی به دشمن می زدیم. مثل عملیات بیت المقدس و فتح المبین و فرماندهی کل قوا را جمع می کردیم به اندازه بیت المقدس نمی شد. عملیات بیت المقدس در حدود5500 کیلومتر مربع وسعت داشت و شامل چندین تیپ و لشگر و گردان و ارتش و سپاه و قرارگاه بود. همه اینها احتیاج به سازماندهی و هماهنگی داشت والا هیچ مورد خاصی نبود. باید زودتر دشمن را سرکوب می کردیم.

و سخن آخر
 
سخن آخر اینکه خدا روح شهدا را شاد کند و مخصوصاً سید مجتبی و شهدای فداییان اسلام را که به تأسی از نواب صفوی زحمات بسیار زیادی را برای برقراری احکام دین خدا و برقراری امنیت و استقلال متحمل شدند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43

نظر شما
پربیننده ها