علی اربابی:

شهید هاشمی شجاع، اما غریب و مظلوم بود

باید بگویم همه وجودش خاطره بود. خصوصیات اخلاقی و شجاعت و در عین حال مظلومیت ایشان همه و همه خاطرات فراموش نشدنی است.
کد خبر: ۲۷۳۸۲
تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۲:۱۵ - 08September 2014

شهید هاشمی شجاع، اما غریب و مظلوم بود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس،تواضع و شجاعت بی نظیر شهید هاشمی از او شخصیت ممتازی را می سازد که بی تردید این سؤال بر زبان هر تاریخ نگار منصفی می آورد که چرا در تاریخ جنگ از او و یارانش که در مقاومت خرمشهر و شکستن حصر آبادان نقش به سزایی داشتند، یادی نمی شود. این گفتگوی بسیار صمیمانه با آشپز مسجد جامع خرمشهر و محل اقامت فداییان اسلام، هتل کاروانسرا، یادی از این مظلومیت هاست.

اولین احساسی که با شنیدن نام شهید هاشمی به ذهنتان می رسد چیست؟
 
خاطراتی که ما راجع به شهدا می گوییم در واقع دینی برگردن ماست و می بایست آنچه را که واقعیت بوده است برای نسلهای آینده و کسانی که بعداً به دنیا می آیند، بیان کنیم تا بفهمند شهدا چه کسانی بوده اند، چه اهداف و خواسته هایی داشته اند و امروز این کشور آباد و استقلال یافته مدیون خون چه بزرگوارانی بوده است. یکی از این شهدا شهید سید مجتبی هاشمی است. ایشان یکی از فرماندهان فعال و شجاع فداییان اسلام بود. زمانی که ایشان فرماندهی این گروه را بر عهده داشت، به جرأت می توانم بگویم ما هیچ نیروی منظمی در منطقه نداشتیم و فداییان اسلام تنها نیرویی بود که کمی سر و سامان داشت. مقر این نیرو در هتل کاروانسرای آبادان و منطقه آنها ذوالفقاریه بود. در زمان محاصره آبادان، ذوالفقاریه یکی از حساسترین مکانهای آبادان بود. طوری که اگر کاملاً به دست بعثی ها می افتاد، صد در صد آبادان سقوط می کرد.

از چه زمانی و چه مدتی با شهید هاشمی بودید؟
 
قبل از سقوط خرمشهر در مسجد جامع آشپز بودم. همین جا لازم است بگویم شهید هاشمی با اینکه فرمانده فداییان اسلام در منطقه بود، مانند بقیه مردم در صف غذا می ایستاد و غذایش را می گرفت. زمانی که خرمشهر سقوط کرد و ما به آبادان هتل کاروانسرا رفتیم، تازه متوجه شدم ایشان فرمانده است. او به قدری متواضع و افتاده و به قول معروف خاکی بود که کسی متوجه نمی شد فرمانده فداییان اسلام است.
در هتل کاروانسرا آشپزخانه را دایر کردیم. غیر از من چند خانواده هم در هتل بودند که با هم در آشپزخانه کارمی کردیم. در آن روزها بعثی ها پس از سقوط خرمشهر تا منطقه ذوالفقاریه آبادان پیشروی کردند. به خاطر دارم یک شب آقای هاشمی، شهید شاهرخ ضرغام و آقای صندوقچی درحال صحبت بودند. شهید هاشمی می گفت:« نباید منطقه ذوالفقاریه را در این شرایط بحرانی رها کنیم. باید امشب به آنجا برویم و بمانیم».
به این ترتیب حدود 15، 16 نفر به سمت ذوالفقاریه حرکت کردند و با دو گردان عراقی درگیر شدند و پیروز بازگشتند. صبح هنگام خودشان هم تعجب کرده بودند و می گفتند:« اگر عراقی ها می دانستند ما فقط 15،16 نفر بودیم که از پس دو گردانشان برآمدیم، حتماً به آبادان حمله و آنجا را اشغال می کردند».

چنانچه راجع به شهید هاشمی خاطراتی دارید بفرمایید.
 
باید بگویم همه وجودش خاطره بود. خصوصیات اخلاقی و شجاعت و در عین حال مظلومیت ایشان همه و همه خاطرات فراموش نشدنی است. آن زمان فداییان اسلام از نظر مهمات و آذوقه در مضیقه بودند و اصلاً به آنها رسیدگی نمی شد. مگر کمکهای مردمی که آن هم منظم نمی رسید. به همین دلیل گاهی اوقات آقای هاشمی از منطقه ذوالفقاریه اسیر می گرفت و آنها را به ارتشی ها می داد و در عوض از آنها آذوقه و مهمات می گرفت. آن زمان فرمانده ارتش سرهنگ شکرریز بود.
همانطور که گفتم ایشان در عین شجاعت مظلوم بود و الان که سالها از شهادتش می گذرد، مظلومیت را حس می کنم. چون راجع به ایشان در جایی مطلب یا نوشته ای نخوانده یا نشنیده ام و به ندرت هم اسمی از ایشان برده می شود که آن هم از زبان رزمنده های قدیمی فداییان اسلام است. باید بدانیم اینها خدمات بزرگی به این مملکت و آب و خاک کرده اند، چون شرایط آن زمان طوری بود که اگر فداییان اسلام نبودند، بطور حتم آبادان به دست عراقی ها می افتاد وشاید هم صدام سقوط نمی کرد. یعنی به جرأت می توانم قسم بخورم که اگر آبادان به دست عراقی ها می افتاد، صدام هم همین حالا زنده بود. زیرا آبادان و خرمشهر برای آمریکاییها مناطق بسیار حساس و مهمی بودند. کسانی چون شهید هاشمی و همرزمانشان از این آب و خاک دفاع کردند و جان دادند، ولی متأسفانه در هیچ جا از آنها یادی نشد. طی دو سالی که در هتل کاروانسرا در قسمت آشپزخانه کار می کردم، تقریباً یک شب در میان به محل استراحتشان می رفتیم و تا پاسی از شب با شهید هاشمی گفتگو می کردیم. شهید هاشمی از شخصی به نام شاهرخ ضرغام خیلی تعریف می کرد که لقب گروهشان آدم خوارها بود. مثلاًً یکبار شاهرخ چند عراقی را به اسارت گرفته بود و یکی از اسرا چنین می گفت:« فرمانده ما گفته بود اینها (منظور شاهرخ و دارو دسته اش) آدم خوارند. اگر شما را بگیرند می خورند!» آنها به حدی شجاع و جنگجو بودند که عراقی ها راجع به آنها چنین می گفتندو به خود شاهرخ آدمخوار می گفتند.
به خاطر دارم دهه عاشورا یکی از رزمنده های تبریزی داشت در منطقه ذوالفقاریه می دوید که ترکش خمپاره به او اصابت کرد و گردنش را قطع کرد و بیش از 10، 12 متر بدون سر می دوید. در نهایت هم سرش یک سمت و پیکرش سمت دیگر افتاد و پس از سه روز رزمنده ها توانستند سرش را پیدا کنند و بیاورند. آنچه که می گویم اتفاقاتی است که یا به چشم خود دیده ام یا از زبان شهید هاشمی شنیده ام.
سید به معنای واقعی شجاع و دلیر بود. آن زمان از یک سو منطقه از نظر جغرافیایی مشخص نبود و از سوی دیگر سید و سایر فداییان اسلام اکثراً نیروهای مردمی بودند که از شهرهای دیگر ایران به منطقه آمده بودند و بومی آنجا نبودند و با آن منطقه آشنایی نداشتند تا محل عراقی ها را شناسایی کنند. مهمتر اینکه شرایط طوری بود که همه جا ستون پنجم حضور داشت. طوری که بیش از عراقی ها دشمن در نیروهای خودی نفوذ کرده بود و نمی شد هر حرفی را در هر جایی زد. با وجود این شهید هاشمی کارش را می کرد و با دست خالی می جنگید و دفاع می کرد. از ایشان خاطرات زیادی در ذهن دارم، ولی متأسفانه حافظه ام یاری نمی کند.

پس از سالها یاد و نام این شهدا چه حسی را در شما برمی انگیزد؟
 
وقتی نام چنین شهدایی را می شنوم، از یادآوری خواسته هایشان و کارهایی که انجام دادند، شرمسار می شوم. واقعاً چه بزرگ مردان با همتی بودند. در مدت دو سالی که در خدمت شهید هاشمی در هتل کاروانسرا بودم، حتی یکبار سید را در حال خوردن غذا ندیدم. همیشه در حال راه رفتن سرکشی و رفت و آمد بین منطقه ذوالفقاریه و مقر بود. شرایطمان بسیار دشوار بود و همانطور که گفتم، بین ما ستون پنجمی ها هم بودند، به همین دلیل مقرمان کاملاً شناخته شده بود و هر غروب خمپاره باران درست و حسابی داشتیم که هر بار عده ای زخمی می شدند. مثلاًً شخصی بود که به نام عربعلی (شعارگوی خوبی بود) و همین طور پیرمردی که انبار دارمان بود و اینها ترکش خوردند. به دلیل همین حملات تعدادی از بچه ها در هتل ترکش می خوردند و زخمی می شدند و مقرمان استراحت گاه زخمیها هم بود. ما مهمات، غذا و دارو به حد کافی نداشتیم و همواره در مضیقه بودیم. در چنین شرایطی فرماندهی کار هرکسی نبود و طرف می بایست شخصیت بزرگی باشد تا هر نوع آدمی از او حساب ببرد و شهید هاشمی چنین شخصیتی بود.
خدمات سید شبیه به خدمات شهید چمران بود. وقتی از فعالیتهای شهید چمران در سوسنگرد مطلع می شدیم، می دیدیم شهید هاشمی هم فعالیتهایی مشابه او در منطقه ذوالفقاریه انجام داده است. با وجود کم کاریها و عدم همکاری سایرین، خدا خیلی به او کمک می کرد .اسلحه، مهمات، آذوقه و وسائط نقلیه و امکان بیرون آمدن از محاصره با هلیکوپتر همگی در اختیار ارتش بود و هیچ سهمیه ای به ما نمی دادند. با وجود این از همه فرمانده های آن منطقه با روحیه تر، با نشاط تر، شوخ تر و باحال تر بود. یک آدم جنتلمن و در عین حال خاکی بود. همین شجاعت و نشاطش به بچه ها روحیه می داد. زمانی که وارد منطقه ذوالفقاریه می شد و با بچه ها صحبت می کرد و آنها را جلو می فرستاد، انگار رزمنده ها به یک عروسی دعوت شده اند.
شاید باور نکنید که رادیو عراق دائماً نام شاهرخ ضرغام و روحانی مبارز،شیخ شریف و چند نفر دیگر را اعلام می کرد. ای کاش آن موقع آنها را ضبط می کردم. خودم بارها و بارها شنیدم که عراقی ها برایآنها خط و نشان می کشیدند. به خاطر دارم یک بار رادیو عراق اعلام کرد، ما سید مجتبی هاشمی یکی از مزدوران خمینی را در ذوالفقاریه دستگیر کردیم. بسیار ناراحت شدیم. حتی مادر خانمم برای ایشان گریه و نذر کرد. تا اینکه شب دیدیم آقای هاشمی و همرزمانش بازگشتند. درحالیکه دو عراقی را هم به اسارت آورده بودند. تا ساعت دو نیمه شب در اتاقشان نشسته بودیم و با ایشان گفتگو می کردیم. من به آقای هاشمی گفتم:« رادیو عراق اعلام کرد، شما را دستگیر کرده اند». ایشان هم به شوخی گفت:« مرا به اردوگاهشان بردند و این دو عراقی را به من جایزه دادند».
شهید هاشمی چنین روحیه ای داشت . شجاع و در ضمن غریب و مظلوم بود. اینها انسانهای فراموش نشدنی و بزرگی بودند و بسیار متعجبم که چرا در کتابهایی که در خرمشهر به ما می دادند، نامی از ایشان برده نمی شد. شهید هاشمی در زمانی به اسلام و مملکتش خدمت کرد که هیچ کس در منطقه نبود. اسلام و وطن نفر می خواست و آنها حضور داشتند.
زمانی که من سیر باشم و شما مرتباً مرا به شام دعوت کنی فایده ای ندارد. اگر راست می گویی زمانی که گرسنه ام به من شام بده.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار