به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، روایت زیر بخش دوم خاطرات سردار "احمد غلامپور" فرمانده قرارگاه عملیاتی کربلا در عملیات "کربلای 5" است که در ادامه می خوانید.
آقامحسن یگانهای مخالف را کنار گذاشت
آقامحسن یک تجربهی خوبی را از والفجر 8 به دست آورد، در والفجر 8 یک بخش قابل ملاحظهای از قسمت کیفی سازمان رزم یعنی عزیز جعفری که فرمانده قرارگاه بود، احمد کاظمی، حسین خرازی و... با این مسئله که مثل بقیهی عملیاتها به عنوان نیروی خط شکن و تکور بیایند جلو، مخالف بودند. به نظر من، آقامحسن در آن عملیات کار بزرگی کرد، کاری که شاید تا آن روز در جنگ اتفاق نیافتده بود، بدینترتیب که افراد مخالف را کنار گذاشت و یگانهایی را آورد پای کار که اصلا با لشکرهایی مثل 8 نجف و 14 امام حسین(ع) قابل مقایسه نبودند، یعنی به نبی رودکی (لشکر 19 فجر) خط داد، به لشکر 7 ولی عصر، قاسم سلیمانی (لشکر 41 ثارالله)، لشکر 17 علی بن ابیطالب و لشکر 31 عاشورا داد. به نظر من این تجربهی والفجر 8 خیلی به آقامحسن در کربلای 5 کمک کرد.
اما و اگرهای احمد کاظمی
شما نگاه کنید در سازمان قرارگاه کربلا که قرارگاه اصلی عمل کننده در عملیات است خبری از لشکرهایی مانند 14 امام حسین(ع)، 8 نجف و 27 حضرت رسول نیست. این یگانها را میدهد به قرارگاه قدس که بروند در هور فعال بشوند. در حالی که اصلا قرار نبود در هور عملیاتی انجام شود. در مقابل لشکرهایی که به من میدهد، لشکرهایی هستند که فرماندهانشان دارای دو ویژگی فردی قوی و خوب هستند: یکی بعد ولایتی بودنشان است، یعنی وقتی فرماندهی به آنها دستور میدهد ولو در شرایط سخت، نه نمیگویند. مثلا فرض کن آقای رضایی میآمد میگفت احمد کاظمی بیا اینجا عمل بکن، کلی اما و اگر میآورد، اما مثلا آقای رودکی یا مرتضی قربانی یا امین شریعتی این روحیه را نداشتند. اینها فرماندهانی بودند که در سلسله مراتب فرماندهی اگر آقامحسن به آنها حساسترین و خطرناکترین ماموریت را میداد، بدون اما و اگر انجام میدادند و اصلا نه نمیگفتند.
مرتضی قربانی گفت به آقامحسن بگو همین امشب عملیات میکنیم
ویژگی دیگر این فرماندهان احساسات و بعد معنوی و اعتقادی آنها بود. مثلا در خیبر مرتضی قربانی خیلی مخالف بود ولی همین مرتضی قربانی را وقتی یک بار بچههای شناسایی میبرند در هور و روی جادهی آسفالت عماره – بصره، اصلا از این رو به آن رو میشود. من یادم است وقتی از شناسایی برگشت، به من گفت به آقا محسن بگو همین امشب ما عمل کنیم. این شرایطی که در منطقه حاکم شد به نظر من از لحاظ روحی و روانی و ایجاد انگیزه در این بچهها خیلی تاثیر گذاشت. یک اتفاقاتی در منطقه میافتاد که نمیشد واقعا بیتفاوت هم ازشان گذشت، بالاخره فرماندهان و نیروهای ما دارای ابعاد اعتقادی و معنوی هستند و این بعد هم در خیلی از آنها شاید قویتر از آن بعد عقلانیت، منطق و نظامیگریشان باشد.
به لحاظ خصوصیت فردی، فرماندهانی مثل علی فضلی (فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا) یا آقای جعفر اسدی (فرمانده لشکر 33 المهدی) اصلا فرماندهانی نبودند که بخواهند ایرادی بگیرند یا بهانهای بیاورند. بنابراین، دو عامل باعث شد که قرارگاه کربلا با وجود فرصت کم و محدودیتها، واقعا کار پنج، شش ماهه را ظرف دو هفته انجام بدهد و آماده بشود. در طراحی هم که بنا شد که ما از بالا(آبگرفتگی زید و کانال ماهی) بیاییم به پایین(سمت پنج ضلعی)؛ یعنی عملیات ما به صورت شمالی – جنوبی از این منطقهی آب گرفتگی بود بدین شکل که در دو محور بوبیان و پنج ضلعی وارد عمل بشویم و یگانهای ما بیایند داخل منطقه پنج ضلعی و بروند سراغ کانال ماهی گیری.
عبور قرارگاه از قرارگاه
نکتهی دیگر کاری بود که در عملیات کربلای 5 برای اولین بار در جنگ میخواستیم اجرا کنیم؛ در والفجر 8 برای اولین بار عبور لشکر از لشکر را تجربه کردیم، اینجا برای اولین بار تجربه عبور قرارگاه از قرارگاه را باید انجام میدادیم و این کار، کار سختی بود.
کار شش ماهه را در 2 هفته انجام دادیم
آقا محسن دائما تاکید میکرد به من که وقت نداریم، اگر زمان را از دست میدادیم امکان داشت که دشمن بیاید شرایط طبیعی خودش را پیدا بکند و خطوط دفاعیاش را ترمیم بکند و اتفاق کربلای 4 دوباره تکرار شود. به همین دلیل سرعت عمل یکی از انگیزههای اصلی کار ما بود. یعنی ما میخواستیم در عرض دو هفته یک کار شش ماهه را انجام بدهیم، طبیعتا اگر خود فرمانده پای کار نمیآمد، یگانش هم نمیآمد پای کار. بنابراین باتوجه به محدودیت زمانی و احتمال برگشتن شرایط دشمن به وضعیت طبیعی، اصرار داشتیم و به یگانها فشار میآوردیم و مرتب خودمان در منطقه حضور داشتیم.
ماشینم روی مین رفت
واقعیت این است که در عملیات کربلای 5 عقبهی ما از عقبهی حاشیه اروند در عملیات والفجر 8 سختتر بود. برخلاف اینکه خیلیها فکر میکردند ما داریم روی زمین میجنگیم، اما اینجا یک وضعیتی داشت که ما حساب میکردیم برای 24 ساعت اول حتی یک جاده برای ورود به منطقه نداریم، لذا پس از بررسیهای زیاد به این نتیجه رسیدیم که با پاک سازی موانع بخشی از محدودهی آبگرفتگی، مسیری باز کنیم برای ورود به پنج ضلعی. ما در اروند، در عملیات والفجر8، وقتی عمل میکردیم، میگفتیم رودخانه است و قایق، هرقدر دلمان میخواهد میرویم و میآییم، در هور هم مسیر وجود داشت، آبراه وجود داشت، اما اینجا اصلا مسیری نبود.
من یادم است مثلا در عملیات بیت المقدس زمانی که دشمن عقبنشینی کرد، برای بازکردن جادهی اهواز-خرمشهر چهار ساعت تمام من خودم آمدم پای کار، لودر و بلدوزر آوردم تا توانستم به کمک بچههای مهندسی مسیر را باز کنم تا یگانها وارد منطقهای که دشمن عقب نشینی کرده بود بشوند. تازه بعد از چهار، پنج ساعت تلاش، مسیر برای عبور یک ماشین باز شد. جیپ من اولین خودرویی بود که از یک بریدگی عبور کرد و ماشینم روی مین رفت.
بنابراین، مسئله مهندسی و عقبهها مسئله بسیار مهمی بود و من یادم است بنا شد یک قرارگاه عبور ایجاد شود. آقامحسن، آقای محتاج و آقای افشار را مامور این کار کرد. دلیل انتخاب آقای افشار هم این بود که با بچههای جهاد ارتباط داشت و یکی از کارهای این قرارگاه باز کردن مسیر بود تا پشتیبانیها بتوانند وارد منطقه بشوند. کار دیگر این قرارگاه عبور دادن یگانهای دنبال پشتیبان بود. چون ما که فقط قرار نبود وارد بشویم، بلافاصله شبهای بعد یگانهای دیگر و بقیهی قرارگاهها هم قرار بود بیایند دنبال پشتیبان ما. بنا بود ما یک عمق قابل ملاحظهای هم طی کنیم بیاییم تا کانال ماهی و حتی اگر بتوانیم از کانال ماهی هم بگذریم و سرپل بگیریم. بنابراین، ایجاد این عقبه و اینکه ما بتوانیم یک جاپایی برای پشتیبانی از یگانها داشته باشیم خیلی مسئلهی مهمی بود و تاکید ما این بود که حتما اینجا جهاد و مهندسی سپاه متمرکز بشوند که یک عقبهای را برای ما درست بکنند که در ادامه عملیات مشکلی نداشته باشیم.
خشایارهای ارتش در عبور از آبگرفتگیها به کمکمان آمد
ما در منطقه شلمچه عقبه نداشتیم. وقتی خط حد و حوزه عمل نیروهای ما به عنوان قرارگاه اول مشخص شد و قرار شد ما پلهای روی کانال ماهی، منطقه پنج ضلعی و پد بوبیان و سیلبندهای آن را تصرف کنیم، باید از آب گرفتگی سمت پاسگاه زید یک فلش میگذاشتیم، یک فلش میگذاشتیم داخل پنج ضلعی و یک فلش هم به سمت کانال ماهی. به همین دلیل عبور از آب گرفتگی با توجه به عمق کم آب که حداکثر دو متر و حداقل بیست سانتی متر بود بسیار مشکل بود و نیاز به وسیلهای داشتیم که عمق بیست سانتی متری با عمق دو متری برایش تفاوت نداشته باشد، به همین دلیل و نیز باتوجه به پستی و برآمدگیهایی که داخل آب وجود داشت، نفربرهای خشایار را که به تعداد زیاد در ارتش وجود داشت انتخاب کردیم. این نفربرها قادر بودند که نیروهای ما را سریع به مناطق خشکی برسانند و نیروهای ما قادر باشند با دشمن درگیر شوند. بدین ترتیب ما میتوانستیم به وسیله خشایار و پی.ام.پی از آب گرفتگی عبور کنیم و مسیرهایی را ایجاد کنیم که یگان ها بتوانند در این بیست و چهار ساعت اول نیروها را پشتیبانی کنند تا بعد عقبه باز شود.
محدودیت زمانی و جلسه فرماندهان
محدودیت زمانی بر همهی بحثها حاکم بود. یعنی ما این فرصت را نداشتیم که مثل عملیاتهای قبلی باحوصله، یگان به یگان انتخاب کنیم. در عملیاتهای گذشته حتی اتفاق میافتاد چندبار یک یگان باید جابهجا میشد، اما اینجا ما فرصت تشکیل چنین جلساتی را نداشتیم. یعنی بیشتر از اینکه فرماندهان با من قرارگاه جلسه داشته باشند، جلسات با آقای هاشمی و آقامحسن برای رتق و فتق مشکلات کلی بود و به همین دلیل اینجا ما کمتر وقت گذاشتیم. در همان گزینش اول با همفکری که صورت گرفت بنا شد لشکر 25 کربلا و 41 ثارالله ما به عنوان لشکرهای خط شکن اصلی به سمت هدفهای در عمق منطقه و کانال ماهی بروند و دو لشکر 31 عاشورا و 19 فجر در منطقه پنج ضلعی خط را شکسته و این منطقه را تامین کنند. لشکر 33 المهدی و تیپ 18 الغدیر نیز تامین جناح راست را به عهده داشتند و لشکر 10 سیدالشهدا هم به سمت جادهی شلمچه تک جبههای میکرد.
در واقع این تقسیم کاری بود که از لحاظ مانور کلی انجام داده بودیم و بچهها طبق این طرح شناساییها و کارهایشان را انجام داده بودند و ما کمتر فرصت کردیم که به جزئیات بپردازیم و بیشتر وقتمان در این زمان کوتاه معطوف به رفع مشکلات منطقه شد، مشکلاتی مثل درخواست خشایار برای عبور از باتلاق یا مسئله ماه و روشنایی مهتاب برای تعیین روز و ساعت عملیات بود، که برنامهریزی جوری باشد که تا قبل از روشنی هوا بچههایمان از آبگرفتگی عبور کنند و به خط دشمن برسند. اینها جزء دغدغههای اصلی ما بود بنابراین همانطور که گفتم بهدلیل محدودیت زمانی، فرصت پرداختن به جزئیات طرح که مثلا کدام گردان از کجا برود و نظایر آن را نداشتیم و اینجور کارها را به خود فرماندهان لشکرها محول کردیم.
هماهنگی محورها و یگانها
یک مشکل اساسی ما هماهنگ کردن این محورها با هم بود، یعنی در محور پنج ضلعی یگانهای ما ظرف کمتر از چند دقیقه میتوانستند به خط دشمن بزنند، اما در محور کانال ماهی سه، چهار ساعت طول میکشید تا یگانها مسیر را طی کنند تا به خط دشمن برسند. و این یک مقدار کار ما را سخت میکرد. یک بحث اساسی ما روی ساعت عملیات بود که چه زمانی وارد عمل شویم. کمکم بحثها پختهتر شد و به این نتیجه رسیدیم که محور سمت چپ ما (پنج ضلعی) خیلی مشکل ندارد، اینها از قبل مسیر را تعیین کردند، معبرها را باز کردند و با عبور از موانع و مواضع و نزدیک بودن به دشمن آماده بودند تا هروقت ما میخواستیم به دشمن بزنند بنابراین ما باید اولویت را در تعیین ساعت شروع عملیات به تاریکی هوا میدادیم.
به همین دلیل به این بچهها گفتیم که به محض شروع تاریکی –یعنی از غروب که هوا گرگ و میش میشود- شما حرکت بکنید که ما بتوانیم ساعت نه، ده شب برای زدن به دشمن آمادگی داشته باشیم. ضمنا چون فصل زمستان بود و زودتر غروب میشد ما باید از این زمان خوب استفاده میکردیم، علت آن هم این بود که باید از مسیر سختی داخل آب گرفتگی میگذشتیم، بعد تازه میرسیدیم به هدفهایی که هم به لحاظ عمق و هم به لحاظ سختی کار بهگونهای بود که چند ساعتی زمان نیاز داشتیم تا نیروها بتوانند خودشان را پیدا بکنند. فقط خوشبختانه وضعیت منطقه طوری بود که ما نیازی به احداث مواضع پدافندی نداشتیم، منطقه تقریبا از لحاظ دفاعی شرایط مطلوبی برای ما داشت. فقط باید قبل از روشن شدن هوا به اهدافمان میرسیدیم و چون لشکرهای 41 ثارالله، 33 المهدی و تیپ 18 الغدیر باید مسافت زیادی را طی میکردند، اولویت را دادیم به آنها و گفتیم که از پنج و نیم، شش حرکت کنید به سمت دشمن و ساعت نه، ده آماده شوید بزنید به خط. به این ترتیب چون هدف اصلی هم در اختیار این یگانها بود اولویت را دادیم به آنها و بهمحض اینکه هوا گرگ و میش شد این واحدها را رها کردیم و فکر میکنم سه و نیم، چهار ساعت بعد بود که اعلام آمادگی کردند و زدند به خط. اینها هم درواقع همزمان با آنها توانستند بزنند به خط؛ که این نیاز به یک هماهنگی داشت و خیلی کار سختی هم بود، که ساعت نه و نیم، ده که ماه درمیآید موقعی باشد که دیگر ما زدیم به خط.
به هرحال بهگونهای برنامهریزی کردیم که یگانهای دو محور (پنج ضلعی و کانال ماهی) همزمان در ساعت حدود ده و نیم یا یازده زدند به خط. هماهنگ کردن این اقدام کار سنگینی بود که به کمک برادران معاونت اطلاعات و عملیات انجام شد و برادرمان صیاف زاده نقش ویژهای در این تلاشها داشتند.
تفاوت دیدگاههای من و آقاعزیز درباره منطقه عملیاتی
بین چهار قرارگاه نجف، نوح، کربلا و قدس به طور قطع آقا محسن نمیتوانست کار اصلی کربلای 5 را بدهد به قرارگاه نجف یا نوح، چون قرارگاههای مانوری و اصلی ما نبودند. قرارگاههایی که آقا محسن میتوانست رویشان حساب بکند یا من بودم (قرارگاه کربلا) یا عزیز(قرارگاه قدس) دیدگاههای من و عزیز هم در مورد منطقه تقریبا تفاوت زیادی داشت، ضمن اینکه عزیز هم وقتی یک جایی مخالفت میکرد حاضر به کوتاه آمدن نبود. واقعیت این است که وقتی کاری به من سپرده میشد اهل این نبودم که اگر به آن کار اعتقاد نداشتم یا سخت بود، بهانه بیاورم و دنبال ایراد و اشکال بگردم. خدا میداند با همهی وجودم احساس تکلیف میکردم. من با همهی وجودم به آقامحسن اعتقاد داشتم، چون نمونهاش را دیده بودم؛ یعنی ما اصرار آقا محسن و نتایج آن را در اجرای عملیات خیبر یا والفجر 8 دیده بودیم. بنابراین در اینجا هم منطق ایشان را در مورد کاری که میخواست انجام بدهد قبول داشتم. بنابراین، به طور طبیعی آقامحسن در یک ارزیابی اولیه، باتوجه به ویژگیها و خصوصیاتی که از من سراغ داشت و می دانست که من خیلی اهل مجادله و مقابله نیستم، کار را به من سپرد. برخلاف احمد کاظمی، حسین خرازی یا عزیزجعفری که با اجرای این عملیات در چنین شرایطی موافق نبودند و اظهاراتشان هم مکتوب است، یعنی خیلی انگیزهای برای ورود به مسئله نداشتند، انگیزههای من بیشتر بود. آقامحسن هم به هرحال با شناختی که از فرماندهان قرارگاهش داشت به این جمع بندی رسید که قرارگاه کربلا را انتخاب کند.
محدودیت در اجرای عملیات
ما در عملیات والفجر 8 به واسطهی شرایطی که به مجموعهی فرماندهان به خصوص آقامحسن تحمیل شده بود و به دلیل محدودیت عبور و معابر وصولی از منطقهی خودی به دشمن، چون منطقه این قدر گنجایش عبور نداشت که بتوانیم از تاکتیکهای قبلی (دادن عرض کمتر و عمق بیشتر) استفاده کنیم، تجربهی عبور لشکر از لشکر را انجام دادیم. در منطقه فاو اگر فرض کن آقای عزیز جعفری انگیزه پیدا میکرد و میآمد و قرار بود یک بخشی از کار به او داده شود، حتما شک نکنید که در مانور والفجر 8 ما سه قرارگاه در خط میگذاشتیم. ولی اینجا (کربلای5) هم به دلیل وضعیت زمین منطقه، هم شرایطی که بر فضای قرارگاهها و فرماندهان حاکم بود، آقامحسن روی دو قرارگاه به عنوان مانوری حساب باز کرده بود نه بیشتر از آن و چون یکی از قرارگاههای ما در واقع هم یگانهایش و هم فرماندهاش خیلی انگیزه نداشتند و شرایط هم طوری بود که تقسیم زمین ممکن نبود، در نهایت خود به خود این به ما دیکته شد که مانور عبور قرارگاه از قرارگاه را انجام بدهیم و این اولین تجربهی ما بود.
به این ترتیب باتوجه به شرایط مجبور شدیم مانور را به این شکل بچینیم و این طور نبود که از قبل ما براساس یک شرایط اختیاری این مانور را انتخاب کرده باشیم، البته درنهایت هم خب انصافا جواب داد یعنی یک کار عقلانی بود که اتفاق افتاد.
انتهای پیام/