به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، حاج هاشم امانی با تحمل قریب 13 سال زندان ، پس از انقلاب هیچ مطالبه ای نداشته است؛ همچنان انقلابی است اما پست و مقامی نگرفته و شغل آزاد دارد. روحیه ای که لاجوردی را به یاد می آورد. شاید بتوان گفت حاج هاشم امانی بیشترین مصاحبت ها را با شهید لاجوردی در زندان داشته است. گفتگوی پیش رو بازخوانی مجاهدت های وی در دوره زندان و پس از آن است.
از آغاز آشناییتان با شهید لاجوردی نکاتی را ذکر کنید.
ایشان با ما نسبت بسیار نزدیک دارند. برادر عیال مرحوم شهید حاج آقا صادق هستند. پدرشان هم، مرحوم آسید علیاکبر لاجوردی، مردی بسیار متدین و محترم بودند و سبب آشنایی ما با شهید لاجوردی، همین وصلت بود.
مرحوم شهید حاج آقا صادق چگونه با این خانواده آشنا شدند و این وصلت چگونه صورت گرفت؟
متأسفانه حافظهام ضعیف شده و تاریخها کمتر به یادم مانده، ولی قطعاً تاریخ ازدواج آنها قبل از سال 40 و حدود سالهای 38 بود و آشنایی آنها هم در بازار پیش آمد. ایشان با مرحوم ابوی شهید لاجوردی آشنا شدند.
شهید لاجوردی چقدر با شهید صادق امانی انس داشتند؟
اشتراک فکر و فعالیت در زمینه های مبارزاتی و آمد و رفت خانوادگی، طبیعتاً موجب انس و الفت عمیقی بین آن دو شده بود. مرحوم حاج صادق چندین سال در مسجد حاج شیخ علی که آن را بازسازی کرده بودند، همراه با مرحوم لاجوردی و مرحوم آقای شاهچراغی به درس و بحث مشغول بودند. مرحوم شاهچراغی امامت آن مسجد را به عهده داشتند. اینها و چندین تن دیگر از برادران، آن مسجد را پایگاهی برای آموزش و مبارزه قرار داده بودند. مدرس هم مرحوم آقای شاهچراغی بودند.البته درس هم تا اندازهای، پوشش بود و در این پوشش، مسائل روز و کارهای مبارزاتی، مورد بحث و بررسی قرار میگرفتند. دروسی هم که میخواندند، دروس تکمیلی و سطح بالای حوزوی بود. این پایگاه دو سه سالی بود تا منتهی به ترور منصور شد.
از بیانات و برخوردهای شهید لاجوردی در سالهای قبل از انقلاب و همچنین سالهای پس از پیروزی انقلاب که ایشان در منصب حساسی حضور داشتند، سطح دانش دینی و فقهی ایشان تا حدودی آشکار شد. شما خودتان ایشان را از این نظر در چه سطحی دیدید؟
ما هم به مناسبت قوم و خویشی،و هم به مناسبت اشتراک عقیده و مبارزه، چند نفری در مقاطع مختلف با هم اشتغال به درس داشتیم. در زندان، آقای انواری عهدهدار تدریس به ما بودند و این در سالهایی بود که زندان اصولاً خیلی متشنج نبود. از نظر احاطه به فقه تا حد سطح را مسلط بود و هیچگونه نقصی نداشت و اطلاعات خوب و بالایی داشت. بسیار مطالعه میکرد. گذشته از همه اینها بینش و درایت بالایی داشت. دید بسیار وسیع و تیز و تشخیص بسیار خوب و بالایی در ایشان بود که در دیگران نبود.
از دیدگاه شما، گذشته از احاطه قوی به مبانی تئوریک این گروه ها، چه عامل یا عوامل دیگری در توفیق ایشان در مواجهه با آنها نقش داشت؟
سئوال خوبی است.بسیاری از شخصیت های فقیه و فیلسوف در زندان داشتیم که آنها هم متوجه بطلان عقاید چپی ها یا چپی های مسلمان نما شده بودند، اما حساسیت چندانی نسبت به آنها نشان نمی دادند.آنچه موجب شده بود که آقای لاجوردی همان قدر که متوجه آنچه که آنها می گفتند، می شد، به همان میزان و شاید بیشتر متوجه چیزهائی می شد که آنها پنهان می کردند و نمی گفتند.مجموعه این دریافت ها موجب می شد که نسبت به خطر اینها برای نظامی که بعد از پیروزی انقلاب تاسیس می شود،حساس باشد.این بسیار مهم است که ایشان در سال های 53 و54 خطری را حس می کرد که برخی مسئولین حتی در یکی دو سال اول انقلاب چندان متوجه آن نبودند و اگر نبود بصیرت و رهبری کم نظیر امام و هوشمندی چهره های معدودی مثل آقای لاجوردی ممکن بود، ضربات جبران ناپذیری بر پیکره نظام وارد شود.به نظر بنده الان باگذشت نزدیک به 3 دهه از تاسیس نظام و برهه تهدیدات منافقین در آغاز انقلاب، به راحتی می توان پی برد که حساسیت های ایشان در آن برهه چقدر به جا و موثر بوده و چه نقشی در عبور دادن نظام از مجموعه مخاطرات آن دوران داشته است.
شهید لاجوردی اطلاعات نسبتاً وسیعی درباره مکاتب جدید داشتند و لذا در مواقع لازم توانستند در مواجهه با گروهکها، به اصطلاح مو را از ماست بیرون بکشند. در این عرصه چقدر مطالعه داشتند، به ویژه در دوران زندان که با هم بودید؟
زندان محل تاخت و تاز همه نظریات و افکار بود و بحثهای مفصلی با کمونیستها و منافقین پیش میآمد، از جمله با رجوی و سعادتی که سردمدار منافقین بودند. آقای لاجوردی با آن هوش و درک تیزی که داشت، متوجه انحرافات آنها میشد و در مباحث مختلف، نظریات دقیقی داشت و بازگو میکرد. گاهی ساعتها مینشست و درباره موضوعات مختلف با آنها بحث میکرد.
شهید لاجوردی به طور مشخص در جریان ترور منصور چه نقشی داشتند؟
در جریان این رویداد، ایشان مستقیماً نقشی نداشت، چون موضوع ترور با شرایط آن زمان، چه از نظر شناسایی، چه از نظر اسلحه و چه از نظر عمل،کاملاً محرمانه بود و نمیشد بیش از چند نفر را درگیر کرد. البته کل مسئله را همه میدانستیم، ولی از نظر عملیاتی نمیشد، سطح عملیات را توسعه داد و موضوع را با همه در میان گذاشت، این است که سه چهار نفری بیشتر در جریان جزئیات نبودند، بنابراین ایشان از نظر کلی در جریان مسئله بود، ولی از نظر جزییات دخالت عمده ای نداشت.
ولی جزو ابواب جمعی آن قضیه بودند و دستگیر هم شدند.
بله، ما ده نفر بودیم که دستگیر شدیم و به دادگاه رفتیم. شهید لاجوردی در آن ماجرا یک سال و نیم در زندان شماره 4 زندانی شد. ما زندان شماره 3 بودیم.
شهید لاجوردی پس از آن یک بار به خاطر جریان انفجار دفتر ال عال هواپیمائی و یک بار دیگر هم در سال 54 و در پی حساسیت های ساواک به ارتباطات و فعالیت های ایشان دستگیر شدند. در کدام یک از زندانها با هم بودید؟
زندان شماره 3 قصر و بعد هم مدتی در اوین با هم بودیم. در سال54 بود. یک بار هم ایشان در جریان انفجار دفتر ال ـ عال که مربوط به هواپیمایی اسرائیل بود، دستگیر و محاکمه و به چهار سال زندان محکوم شد. در اواخر، در سال 54،دقیقاً نمیدانم به خاطر چه موضوعی زندانی شد.در زندان خیلی آدم خودداری بود و درباره شکنجههایی که تحمل کرده بود، حرف نمیزد. خوشش نمیآمد درباره این موضوعات صحبت کند. مناعت طبع عجیبی داشت. اگر هم سئوال میکردیم، به نوعی میگذشت. در نوبت آخر به 18 سال زندان محکوم شد. من و آقای عراقی و چند نفر دیگر در زندان بودیم که ایشان آمد.پرسیدیم،« چطور شد؟» گفت به 18 سال زندان محکوم شدهام، ولی این محکومیت سنگین، کوچکترین تأثیری بر روحیهاش نگذاشت، انگار که از این منزل رفته به منزل دیگری. هیچ به روی خودش نیاورد.
در این زندان آخر، مسئله فتوا مطرح شد که شهید لاجوردی، هم در طرح آن و هم در پیگیری آن نقش بسیار به سزایی داشتند. خاطراتتان را از آن برهه نقل کنید.
بعد از مواضع جدید ایدئولوژیک و تغییر ایدئولوژی مجاهدین پیش آمد. تقی شهرام را که فرار داده و گفته بودند شکست ما به دلیل اعتقاد دینی مان بوده. تقی شهرام از عناصر رده بالای منافقین در زندان شماره 3 بود.با تبانی ساواک، او را به زندان آمل یا بابل منتقل کردند و سازمان امنیت او را فراری داد و او هم رفت و مواضع جدید ایدئولوژیکی را برای سازمان منافقین در جزوهای نوشت. این جزوه را آوردند به زندان که در آن اعلام مارکسیست بودن کرده بودند. کتابشان هم در زندان رسید و ما هم خواندیم. در آنجا آقایانی که در زندان شماره 4 بودند، از جمله آقای طالقانی،آقای مهدوی کنی،آقای انواری،آقای ربانی شیرازی،آقای لاهوتی و عده دیگری، تصمیم گرفتند فتوایی را در چهار ماده صادر کنند که یکی از آنها این بود که کسانی که در آن موضع باشند، کافر و نجس هستند و کسانی که در آن موضع نیستند در یک درجه پایینتر قرار دارند. در آنجا این قطعنامه مورد تأیید همگی قرار گرفت و از آن موقع، رفتار با منافقین بر مبنای این تصمیم تنظیم میشد.
آیا این متن مکتوب بود یا سینه به سینه نقل میشد؟
نوشته شد. در هر حال اتاقها را شستیم و آب کشیدیم و آنها را کاملاً کافر قلمداد کردیم و به طور کلی کسی با آنها هیچ صحبتی نمیکرد و تماسی با آنها نداشت. حتی گفت و گو و بحث هم دیگر با آنها انجام نمیشد، چون صحبت با آنها اثری نداشت، به ویژه که آنها از همان ابتدا، یک جور روحیه خبر گرفتن و خبر بردن و جاسوس بازی داشتند.
بسیاری بودند که داعیهدار مخالفت با منافقین بودند، اما در مورد هیچ یک از آنها، عمق و گستره کینهای را که نسبت به شهید لاجوردی از سوی گروهکها، به ویژه منافقین، مشاهده میکنیم، نمیبینیم. به نظر شما آگاهی و دانش شهید لاجوردی درباره این جریانات در سالهای قبل از انقلاب تا چه پایه در بر ملا کردن ماهیت آنها در سالهای پس از انقلاب، تأثیر داشت؟
شهید لاجوردی از همان اول به آنها نظر خوشی نداشت، در حالی که اینها تا مدتی از نظر جامعه به عنوان یک حرکت اسلامی تلقی میشدند و خودشان هم ظاهراً رفتارهای اسلامی داشتند. یکی از اینها میوه نمیخورد، شبها نماز شب میخواند و روزها روزه میگرفت و یا مثلاً از آقای حقانی،موسس همین مدرسه معروف در قم، پرسیده بود، «رفتهام دستشویی و به این جای لباسم ترشح شده. چه کار باید بکنم؟» چنین عوام فریبیهایی برای جمع کردن جوانها داشتند. شهید لاجوردی به این مقدسبازیها ذرهای اعتنا نداشت و از اول به آنها بدبین و مشکوک بود. حالا این نگاه از کجا سرچشمه گرفته بود، نمی دانم.آقای غیوران میگفتند که ما قبلاً از افراد وجوهات میگرفتیم و به اینها میدادیم. تا سال 54 که دیگر وجوهاتی به آنها ندادیم. همین نشان میدهد که اینها تااین سال توانسته بودند به عنوان یک حرکت اسلامی، برای خودشان وجههای کسب کنند و این باعث تأسف است. شاید منافقین از این جهت که آقای لاجوردی آنها را زودتر از همه شناخت و بعد هم که دادستان و رئیس زندان شد، با هواداران آنها که دستگیر میشدند، کار فرهنگی میکرد و آنها را برمیگرداند و در عین حال در مقابل آنهایی که خیانت کرده بودند، موضع قاطع میگرفت، با ایشان دشمنی عمیق دارند. میدانید پس از آنکه منافقین اعلام قیام مسلحانه کردند، ایشان با قدرت تمام مقابله کرد و در واقع میشود گفت که ریشه همه گروهکها را ایشان کند.
از نظر ویژگیهای شخصیتی چه وجوه بارزی داشتند؟
بسیار انسان قاطعی بود و اگر در موضوعی با استدلال و استنباط قوی، به یقین میرسید، کوچکترین تردیدی به دل راه نمیداد. در زندان هم که بود، مصداق اشدا علی الکفار و رحماء بینهم بود. همیشه با زندانبان ها و بازجوها، حالت بیزاری و قاطعیت داشت و ابداً با آنها راه نمی آمد. در سایر امور هم قاطع بود. نمونه بارزش هم این بود که وقتی از مسئولیت کنار رفت، به همان شیوه قدیم سوار دوچرخه میشد و سر کار میرفت و هر چه هم به او میگفتند شما با این همه سوابق، صلاح نیست دوچرخه سوار شوید، حاضر نبود تغییری در زندگیاش بدهد. یادم هست خود من در مجلسی به ایشان گفتم که این شیوه شما از نظر امنیتی صحیح نیست، ولی او در نظری که به صحت آن اطمینان داشت، مصمم و قاطع بود. این ویژگی در او بسیار بارز بود و به همین دلیل در مسئولیتهای حساسی که به عهدهاش گذاشتند، از هر جهت موفق بود و برخوردها و رفتارهایش همراه با صحت و دقت بالا بود. منافقین هم لحظهای دست از کینه نسبت به او برنداشتند و حتی در تیرماه سال 60 در زندان هم تصمیم داشتند او را از بین ببرند که مرحوم کچویی را زدند.
سهم شهید لاجوردی را در بقای انقلاب از گزند گروهکها تا چه حد میبینید و انقلاب از این جهت تا چه حد مرهون شهید لاجوردی است؟
اگر مبالغه نباشد، سهم ایشان فوقالعاده بالا و در سال های اولیه شکل گیری نظام اسلامی بی نظیر است.اگر ایشان بعد از اعلام نبرد مسلحانه منافقین و از هم پاشیدن خانههای تیمی آنها و ریشهکن کردنشان، همت نمیکرد، انقلاب به طور جدی در معرض خطر قرار میگرفت. در آن مرحله واقعاً اگر با آن قاطعیت و هوشمندی وارد میدان نمیشد، درست است که انقلاب از بین نمیرفت، ولی با مشکلات اساسی و جدی مواجه میشد و لذا از این جهت سهم بسیار بزرگی در تداوم انقلاب دارد.