به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، حجت الاسلام و المسلمین سید ابراهیم رئیسی که امروز ردای دادستانی کل را بر دوش دارد؛ روزگاری در کنار شهید لاجوردی به مبارزه با نفاق می پرداخت. آنچه پیش رو دارید بخش دوم از روایت وی از آن دوران است.
شهید لاجوردی در محاکمه امیرانتظام، یکی از شاخصترین چهرهها بود و با سئوالات هوشمندانه و پیگیریهای دقیق، بسیاری از اسرار را فاش کرد و همین امر موجب شد که سالها پس از شهادتش، روزنامههای زنجیرهای، شروع با طرح مجدد امیر انتظام و چهرهسازی از او، علیه جمهوری اسلامی و به ویژه دستگاه قضایی و شخص شهید لاجوردی، تبلیغاتی را ساماندهی کنند. از آنجا که دستگاههای تبلیغاتی نظام هم نتوانستند این جریان را درست جمع کنند، این وضعیت متأسفانه همچنان ادامه دارد. به نظر شما نسبت شهید لاجوردی با پرونده امیر انتظام چیست؟ و به رغم آنکه کسی برخورد شدید مستقیمی را از شهید لاجوردی نسبت به امیر انتظام مشاهده نکرده است، علت کینه ورزی امیر انتظام نسبت به ایشان را در چه میدانید.
بعد از پیروزی انقلاب، در آن فضایی که ایجاد شد، عدهای با عنوان اینکه به امام ارادت داریم، هم در هواپیمای امام و هم بعدها به ایران آمدند، از جمله قطبزاده و یزدی و غیر اینها. امام در برههای به اینها میدان و مسئولیت دادند. خود امام هم بعد از مدتی مشاهده کردند که نگاه اینها به انقلاب، آن گونه که ایشان در ذهن داشتند، نیست. در نگاه امام، محور انقلاب، دین بود و روابط سیاسی، اقتصادی ما باید بر اساس دین تنظیم و لذا باید ولایت فقیه در تمامی لایههای نظام، ساختارسازی میشد، یعنی کاری که مرحوم شهید بهشتی کرد. در عمل دیده شد که برخی از اینها به رغم آنکه اهل نماز و روزه و قرآن بودند و حتی برای قرآن، کتاب هم نوشته بودند، حکومتداریشان به شیوهای نیست که مبانی انقلاب را تحکیم کند. امام احساس کردند که آنها شیوه متفاوتی دارند و این را به خوبی بیان کردند و فرمودند ما اشتباه کردیم که از اول میدان را در اختیار اینها گذاشتیم. به رغم اینکه نظر امام این نبود که روحانیت وارد امور اجرایی شود، به ناچار کار را به چهرههایی چون شهید بهشتی و مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی سپردند تا در امور جاری کشور، دین مبنا و اساس باشد. این هدفی بود که انقلاب برای آن صورت گرفته بود؛لذا در این نگاه، رابطه با آمریکا، دیگر معنا نداشت و رابطه ما با آمریکا رابطه گرگ و میش بود. ما انقلاب کرده بودیم که سلطهپذیر نباشیم، در نتیجه گرایش به شرق و غرب معنا نداشت، در حالی که آنها به دنبال حفظ گرایش به غرب بودند. امام میفرمودند ما میخواهیم با دنیا رابطه داشته باشیم، اما نه رابطه سلطهگر و سلطه پذیر، بلکه رابطه یک کشور مستقل با دیگر کشورها. انقلاب برخی از افراد را پس زد. به اعتقاد من، انقلاب ما انقلاب پاکان و صالحان است، زیرا ماهیت کسانی که در آنها غش وجود داشت، خیلی زود برملا شد. آنها برای اهل بصیرت و خواص، زودتر چهرههایشان را نشان دادند، اما عموم مردم کمی دیرتر متوجه شدند. شهید لاجوردی، از جمله خواص بود که خیلی زود پی به ماهیت آنها از جمله امیر انتظام برد که پروندهاش هم رو شد. شهید لاجوردی کسی بود که به دلیل هوشمندیاش، کمتر میشد سرش را کلاه گذاشت، مضافاً بر اینکه هیچ وابستگی و دلبستگی ای به مقام و عنوان نداشت و لذا به هیچ وجه محافظه کار نبود. او با تمام وجود وظیفهشناس بود و به دلیل همین استقلال عقیده و جسارت روحی، در جهت حفظ نظام و مصالح آن، به هیچ وجه رعایت و ملاحظه کسی را نمیکرد و هر کس که از خط قرمز نظام عبور میکرد، با او برخورد شدید میکرد. امیر انتظام و ارتباطاتش که در پرونده او آشکار شد، شهید لاجوردی را به مواجهه با جریانی برانگیخت که امیر انتظام فقط یکی از چهرههای آن بود. این جریان، در یک جا خود را در چهره امیر انتظام نشان داد، در جای دیگر در قطبزاده، در جای دیگر در قبل از انقلاب در بختیار و در دیگرانی که در گوشه و کنار پروندهها میتوان ردّ پای آنها را، البته نه این قدر علنی، مشاهده کرد. در بعضی از حوزهها، جبهه ملی آشکارا در برابر انقلاب و قوانین اسلامی موضع گیری کرد و رسماً در مقابل قانون قصاص ایستاد که امام فرمودند اگر تکلیفتان را روشن نکنید، مرتد هستید. شهید لاجوردی این جریان را خوب میشناخت. این جریان به دنبال حاکمیت دین نبود، بلکه به دنبال برآورده کردن خواستههایی چون آزادی های لیبرالی بود که ربطی به دین نداشت. متأسفانه بیانات امام در باره نهضت آزادی که خطاب به آقای محتشمی نوشتند و باید آویزه گوش بسیاری قرار گیرد، آن گونه که باید صحبت نشده. جریان نهضت آزادی و جریان لیبرالی میخواست انقلاب را از مسیر خود خارج سازد. در ابتدای انقلاب، رشته امور به دست اینها بود، اغلب آنها مسلمان هم بودند، اما اعتقاد داشتند که دین نمیتواند حکومت کند. مردم، قبل از انقلاب هم نماز میخواندند و روزه هم میگرفتند و حج هم میرفتند، اما نظام را نظام دینی نمیدانستند. نظام دینی دو مشخصه بارز دارد. اول اینکه حکومت باید به امضای شارع مقدس رسیده باشد. امام فرمودند ولایت فقیه همان حکومت رسولالله(ص) و امیرالمؤمنین(ع) است. دوم آنکه روابط آن جامعه باید بر اساس آموزههای دینی تنظیم شوند. باید مجلس آن دینی باشد، دولت آن دینی باشد، فضای آن دینی باشد و روابط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی آن بر اساس دین تنظیم شوند. این جریان دنبال این قضیه نبود و نشانه های آنچه را که از نظر ما به عنوان رابطه با غرب ضد ارزش است، در انتخابات هائی دیدیم و چراغ سبزهایی که از این طرف و آن طرف نشان داده شدند و می شوند و جای پاهایی که برای آمریکائیها و غربیها اعلام شدند و می شوند، آشکارا قابل ردیابی هستند. از آن طرف، چراغ سبزهایی نشان داده میشوند که شما جلو بروید، ما هوای شما را داریم. هیچ یک از اینها با روح انقلاب و روح جایگاه ولایت و استقلال و نظام ضد سلطهپذیری که داریم، سازگاری ندارد. احساس من این است که شهید لاجوردی، امیر انتظام و در نگاه کلان تر، این جریان وابسته و نفوذی را درست مثل جریان نفاق، از ریشه و عمیق و درست میشناخت و دیدیم که این جریان، کارشان به جاسوسی هم کشید، به ارتباط با بیگانه هم کشید و اینها جنبه جرم دارد. یک وقت هست که کسی معتقد است که باید با آمریکا ارتباط داشت که داشتن این عقیده آزاد است، اما یک وقت میخواهد برخلاف رهبری نظام و بر خلاف انقلاب، این دیدگاه را اجرایی کند که جرم است. اظهار نظر در محفلی و روزنامهای جرم نیست، اما یک وقت میخواهند جای پا برای آمریکا درست کنند و دست به اقدام میزنند. امیر انتظام و امثال او، کارشان از داشتن عقیده گذشته بود و وارد مراحل اجرایی شده بودند که مجازاتهای مناسب خودش را دارد. پیوسته لبه تیز شمشیر ضد انقلاب داخلی و خارجی به طرف چهرههای اثرگذار انقلاب بوده است. شما بپرسید شهید بهشتی کدام حکم را صادر و به کدام پرونده رسیدگی کرد که اینها با ایشان دشمنی میکردند؟ پاسخ این است که شهید بهشتی انسان اثرگذاری بود، یعنی هم جریان شناس قدرتمندی بود و هم نسبت به برقراری نظام دینی، بر اساس ویژگیهایی که بیان کردم، به شدت احساس تعهد میکرد. این اثر را در تدوین قانونی اساسی، در ساختن بنای قضایی و بسیاری از عرصههای انقلاب، در ساختارسازی نظریه ولایت فقیه مشاهده می کنیم و در می یابیم که شهید بهشتی نفراول است. نظریه ولایت فقیه متعلق به امام است، اما در صف مقدم ساختارسازی آن در مجلس خبرگان، شهید بهشتی قرار دارد و آنها این نکته را خیلی خوب میدانستند. در مورد شهید لاجوردی هم، دشمنان داخلی و خارجی انقلاب، تسلط و شناخت عمیق و تأثیرگذاری وی را بر امحای جریان نفاق به طور اعم و منافقین به طور اخص میدانستند.
یکی از جریاناتی که شهید لاجوردی با آن برخورد کردند، جریان حزب توده بود که آنها را، هم می توان و هم نمی توان جزو جریان نفاق محسوب کرد. نمی توان چون منافقین مصطلح در پوشش اسلام فعالیت میکردند و می توان، چون حزب توده در ابتدای انقلاب، خود را با حزب جمهوری هماهنگ نشان میداد و یکی از ایرادهایی هم که سایر گروهها به حزب جمهوری میگرفتند، این بود که شعارهایش مثل شعارهای حزب توده است. نفاق اینها شکل پنهانتری داشت و خیلی آسان هم گزک به دست کسی نمیدادند؛ برخورد با آنها مهارت و درایت خاصی میخواست و تخلیه اطلاعاتی اینها هم بسیار دشوارتر بود، چون به هر حال تئوریسینهای قدرتمندی چون احسان طبری را پشت حرفهای خودشان داشتند که در میان احزاب کمونیست دیگر کشورهای دنیا، مقبولیت داشت. شهید لاجوردی در به بنبست کشاندن این جریان چه نقشی داشت؟
حزب توده، حزبی کاملاً شرقی بود و وابستگی کامل فکری و مالی و سیاسی به شرق داشت و از مواضع ضد غرب بودن و ضد آمریکایی بودن انقلاب استقبال میکرد، منتهی نکته اصلی این است که موضع ضد استکباری ما از موضع دین است و حزب توده با دین ارتباط نداشت و دوم اینکه ما به همان اندازه که با سلطه غرب مخالف بودیم، با سلطه شرق هم مخالف بودیم که حزب توده در این موضع هم با ما نقطه مشترکی نداشت، یعنی در دو نقطه اساسی مخالف هم بودیم، لذا این حزب برای اینکه بتواند جای پای خودش را محکم کند، تا حدی جلو آمد، ولی چون در این دو نقطه اساسی، تضاد مبنایی با ما داشت، طبیعی بود که برخوردپیش میآمد؛ ضمن اینکه حزب توده علاوه بر این حرکت سیاسی، دنبال نفوذ در دستگاهها و سازمانها هم بود، چون یک برنامه دراز مدت را در پیش گرفته بود. در استراتژی حزب توده، حرکت کوتاه مدت جایی نداشت، چون میدانست که به نتیجه نمیرسد. حزب توده معتقد بود که منافقین و سایر جریانات سیاسی، ناشیانه عمل میکنند و جوان و بیتجربهاند و کار را بلد نیستند. کار سازمان یافته و دراز مدت حزب توده مبتنی بود بر تجربهای طولانی در سراسر دنیا. کمونیستها بسیاری از نظامهای دنیا را از هم پاشانده و نظام خود را مستقر کرده بودند و لذا تجربه و تخصص آنها با گروههای دیگر فرق داشت، به همین دلیل زود دست به کار نمیشدند. کاملاً معلوم بود که حزب توده بالقوه، قویترین دشمن انقلاب است، ولی دشمنی خود را حالا ظاهر نمیکند و دنبال نفوذ در دستگاهها و مهرهچینی است. نظام اطلاعاتی ما چه در بعد دادستانی و چه در بخشهای دیگر، از همان اول انقلاب، حزب توده را شدیداً زیر نظر داشت و به هیچ وجه توجهی به شعارها و رفتارهای ظاهراً همسوی با نظام آنها نداشت. دیدگاههای اینها کاملاً برای نظام معلوم بود و لذا دستگیری آنها فیالبداهه انجام نشد، بلکه بر اساس یک کار فشرده و دراز مدت اطلاعاتی صورت گرفت و به همین دلیل هم وقتی بساط حزب توده جمع شد، در تمام ابعاد جمع شد و برخورد جامعی با آنها صورت گرفت. روی رهبران آنها کار فکری شد و با توجه به قدرت تئوریک اسلام، این کار خیلی زود به نتیجه رسید و رهبران فکری آنها از جمله احسان طبری، توبه نامه نوشتند، منتهی نه توبهنامه سیاسی، بلکه توبهنامه علمی و تمامی مبانی فکری خود را به چالش کشیدند و مورد تردید قرار دادند. سیستم اطلاعاتی ما کاملاً بر حزب توده مسلط بود، ولی از آنجا که منافقین و راه کارگریها و دیگر گروهها، دست به ترور و تخریب میزدند، رسیدگی به پرونده آنها در اولویت قرار گرفت، اما این به معنای غفلت از حزب توده نبود و همزمان، با دقت تمام روی حزب توده کار اطلاعاتی میشد.
از نقش شهید لاجوردی در محاکمه سران حزب توده خاطراتی را نقل کنید.
شهید لاجوردی کاملاً حزب توده را میشناخت و نسبت به آنها تسلط اطلاعاتی داشت. ایشان، هم در جمعآوری اطلاعات و هم در دستگیری آنها و مهمتر از همه بُراندن آنها از حزب، نقش اساسی داشت. شهید لاجوردی نسبت به جریان نفاق اعتقاد داشت که توبه کردنشان تاکتیکی است و حرفشان را نمیپذیرفت. این حرف شهید لاجوردی مبنای اصولی هم داشت و دیدیم بسیاری از کسانی که توبه کردند، همانهایی بودند که بعداً دست به اسلحه بردند. انسان میتواند توبه کند، اما برخی از افکار به قدری در وجود منافقان ریشه دوانده بود که آنها به صورت تاکتیکی توبه میکردند نه به صورت واقعی. شهید لاجوردی این باب را باز کرده بود که اگر کسانی در باره مبانی فکری خود شک کنند و در درون آنها تحولی روی دهد و توبه حقیقی در آنها اتفاق بیفتد و به سوی اسلام و نظام بازگردد، امکان بازگشت برایش فراهم شود. او با اینکه عمیقاً معتقد بود که اینها توبه اصیل نمیکنند، اما راه را نبسته بود. مینشست و با آنها بحث میکرد، در حالی که هیچ دادستانی این کار را نمیکند. او در مورد اعضای گروه فرقان، به قدری در این امر پیگیری کرد که بسیاری از آنها برگشتند و در ریشهکنی منافقین همکاری بسیار مؤثری داشتند. قابل ذکر است که منافقین بیشترین ضربه را از همین افرادی خوردند که پس از پی بردن به ماهیت جریان نفاق و آگاهی بر اینکه این جریان، چه بلایی بر سر آنها آورده، به شکلی جدی و همه جانبه در امر ریشهکنی منافقین شرکت کردند.